کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Friday, April 22, 2005

انسان در شعر معاصر

انسان در شعر معاصر
محمد مختاری
چاپ دوم 1378
انتشارات طوس . تهران

کتاب، با درآمدی انتقادی، واشاره مستقیم به اخراج پنج تن ازاعضای کانون نویسندگان ایران درسال 1358، آغاز میشود؛ که هنوزخاطره ناخوشایند و آزاردهنده اش ازذهنها زدوده نشده است. مختاری، با بازکردن این مسئله، ناهنجاریهای فرهنگی را پیش میکشد و بحث حقوق فردی وپایمال شدن آن، روشنفکران را به چالش میطلبد. فضیلت کارمختاری ازاین نظر قابل توجه است که اوانگشت اتهام را رو به کسانی دارد که حامل پیام آزاد اندیشی هستند و در کسوت روشنفکری هدایت جامعه را درآشنائی با مفاهیم دموکراسی برعهده گرفته اند. مختاری، دراین باره با فرودستان جامعه کاری ندارد. میداند که کاری ازآنها ساخته نیست. یک راست میرود سراغ مدعیان که قراراست تحولِ فکری جامعه ازطریق آنها تحقق پیدا کند. با اذعان به کاستیها و اینکه « … مسئله عدم پذیرش وتحمل دیگری یک عارضه فرهنگی دیرینه است … وقتی کسی میپندارد کل حقیقت مطلق تنها با اوست، پس دیگری را که با او مخالف است طبعا برباطل می انگارد … وازآنجا که تشخیص حق مطلبی صرفا توسط "من" و" گروه من" صورت میگیرد، پس وسیله برقراری حق، … صرفا به تشخیص و مصلحت من و گروه من مجاز است» ص 12. روی ضعف ها انگشت میگذارد و با نگاهی نقادانه، دیدگاه های خود را درتبیین آزادی اندیشه و بیان باز میکند.
روشن است که مختاری، دراین درآمد19 صفحه ای، بخشی ازعصاره اندیشه وافکارمدون خود را بیان میکند. اوبا ایمان قاطع، اثرات ویرانگرعدم شناسائی حقوق فردی را توضیح میدهد. با داوری سنجیده، فرهنگِ دیرپای جامعه ای را که تا خرخره درمرداب استبداد و تعصب فرو رفته، به شدت نقد میکند. و اگر جز این بود هرگز به این صراحت نمیگفت :«در چنین نظام فرهنگی مستبدانه ای است که ماحتا گاه ازآزادی نیز با استبداد رآی وبس مستبدانه حمایت میکرده ایم!» ص 16
مختاری تناقض های فرهنگی را میشکافد ودر سنجش انتقادی، ناهنجاریهارا محک میزند و «ساخت استبدادی ذهن» را "یک مشخصه فرهنگی دیرینه" معرفی میکند، که چنین نیز بوده و هست. مینویسد: «کم نبوده ایم و نیستیم کسانی که همیشه رفتار دموکراتیک را همان چیزی دانسته ایم که خود داشته ایم و رعایت دمکراسی رعایت شود. …» ص 18
مختاری، با استناد به آثار ویرانگر استبداد ذهنی، و شناختِ بیماریهای فرهنگی، حوزه بحث را گسترش میدهد، درست است که روی سخن با شاعران است و"عرصهء شعر و اندیشه" را مد نظر دارد، اما هدف اصلی او، نقد فرهنگ انتقادی ست، که با فرهنگ سنتیِ سراسراستبدادی ما بیگانه است. تاجائی که تحولات عصرروشنگری نیزنتوانست ازجان سختی باستانی اش بکاهد. تنها تآثیرش به صورت منفی وسیله ای شد برای بددهنیها و دشمنیها، بخصوص بین جماعتی از روشنفکرها. مختاری، درکتاب دیگرش"تمرین مدارا" درباره تعمیم این سنت واگیر میگوید: « روشنفکر این جامعه نیز، مثل بقیه مردم، رفتارهای نهادی شده ای داشته است. ازتأثیرات فرهنگی جامعه برکنار نبوده است.» همان ص168 وازآنجا که او، اندیشمند خردگرائی ست که تحول فکری جامعه را ازراه مدارا جستجو میکند، به درستیِِ اعتقادش تآکید دارد؛ نوید تحول را میدهد. باور دارد که: « … این پوسته باید ازهرجا که شده بشکند، و نقد اندیشه، چنانکه شایستهء حضور دموکراتیک انسان است، دراین سرزمین رایج شود. ..» از طرفی چون به درستی، از سرسختی وسماجت این سنت دیرینه آگاه است و میداند که مثل زایده ای بدخیم بر اندام این فرهنگ چسبیده، بلافاصله با زبانی ناصحانه که دنیایی دلسوزی ومهرانسانی؛ به رگهای مخاطبش تزریق میشود؛ میگوید:
«اکنون فرهنگ انتقادی ما بس فراتر از آن خودبینی های کودکانه و تنگ نطریهائیست که نقد و بررسی را به "مچ گیریها" و "پنبه زدنها" و "نفی کردن های کلیشه ای" مبتذل وبازاری، و به نرخ حقارتهای روزمره تبدیل میکرده است، آنگونه برخوردها که ازشأن شعر و شاعران و انسان به دور است، واگر امروزه هم گاه دیده شود، ارزانی همانهائی باد که هنوزهم به رغم این همه تجربه، هیچکس را قبول ندارند و اثبات حضورشان همواره درنفی حضور دیگری است و تعصبشان نیز نشانگر آن است که تا جنینی کار خون آشامی است.» ص 23
این سخن مختاری، جوهراندیشگری فرهنگیست که بعد ازیکصد وپنجاه سال که از ورود روشنگری به وطن وآشنائی صوری جامعه با فرهنگ غرب میگذرد؛ هنوز؛ درتلاقیِ سنت و مدرنیته گیراست و با الفبای آزادی معضلات بسیارحل ناشدنی پیش روی خود دارد حتا برای تعیین رنگ و شکل لباسش باید از حکومت وقت اجازه بگیرد. برای رسیدن به دموکراسی، سرگردان شده همه جا شکوه میکند؛ مدام مینالد و فلاکتِ عقب ماندگی ها را گردن این و آن میاندازد. بی آنکه به خود آید و درآینهء زمان لحظه ای بنگرد و عریانی خود را به دقت تماشا کند.
مختاری بعداز این مقدمه به سراغ چهار شاعر زمانه میرود وهمانگونه که روی جلد ازآنها یاد کرده : نیما– شاملو – اخوان و فروغ فرخزاد؛ به تحلیل شعراین چهار شاعرمعاصر میپردازد، که اولی و آخری از شگفتیها بودند با آن همه نو آوریهایشان.

مختاری برای آماده سازی ذهنی مخاطبینش، باتوسل به افکار اروپائیان، شاخه های گوناگون فکری را از «رنسانس»، «عصر روشنگری» و «نوزایی تا روشنگری» شرح میدهد. «پس از رنسانس کوشش برآن شد که مفهوم وارزش گمشدهء انسان دریافت شود. رنسانس با زایش دوباره، دروهله نخست، بازگشت دوباره به میراث هنری و فرهنگی و ادبی دورانهای باستانی یونان و روم بود ... از درون آن گرایشی فرهنگی و اجتماعی پدید آمد که انسانگرائی نامیده شد.« ص 35»
«خِرد از دوره رنسانس، به ویژه درعصر روشنگری، بزرگترین دارو و تنها معیار سنجش همهء پدیده های طبیعی و انسانی بود و تابه امروز نیز قدرت و کارآیی خودرا دررشد انسان حفظ کرده است. ... ... درآغاز یا دوران نوزایی، خرد و اندیشه اساس رهایی انسان است.» ص 38
مختاری، گرایشهای اساسی روشنگری را بعداز عبور ازکانت و هگل و دیگرمتفکران برجسته غرب، میبندد و به سراغ تفکرانساندوستی سنتی درادبیات ایران میرود. این تذکر را باید داد که نگاه مختاری، به گرایشهای غرب، چکیده ایست بسیار مفید ازافکار پخته نویسندگان اروپائی که شاید کمتر ارتباطی با موضوع کتاب دارد. ولی همانطوریکه در پیش آمد برای تفهیم مطلب به خواننده ایرانی، و بخصوص شکافتن اندیشه های «نیما و فروغ» که بیگمان، محملی از نوآوریهای کم نظیر تاریخ کشور است که بدون تردید، زایش تحولات دوران مشروطیت؛ در تضاد مستقیم با افکار سنتی جامعه؛ آوردن نظرات اندیشمندان غرب و توضیح مفاهیم گرایشها را الزامی تشخیص داده نباید ازحق گذشت که تمیزش بجا و درست بوده به ضرورت شناخت وچیرگی او به روان اجتماعی.
مختاری با اشاره به انسان دوستی سنتی درادبیات کهن مینویسد: ادبیات کهن ما سرشار از نمونه های ارزنده ایست که از اهمیت و ارزش آدمی حکایت میکند. هرگوشه ازاین گنجینه غنی، طرح و نشانی از چهره متعالی انسان، مطابق الگوهای ذهنی دوران گذشته ارائه میدهد ...» ص 82. البته شواهدی نیز میآورد که بیشتر ازآثار خارجیها ترجمه شده است. خواننده به تردید میافتد تا نظر روشن مختاری را دریابد که خوشبختانه دربرگ های بعدی با چنین داوری آگاهانه برخوردمیکند: « ... بسیاری از مفاهیم و ارزشها درادب پارسی وجود دارد که وقتی به گونه مجرد به خود آنها مینگریم، درشگفت میشویم ... چگونه چنین تناقض یا نفی اختلافات و تضادی ممکن اسنت؟! چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابرانسانها باور داشته باشد و هم قرنها قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر "امتیاز" مقدررا برتابد ... سرتاسر ادبیات ما ازاین دوگانگی ارزشها، و تلاش درراه آشتی آنها، حکایت میکند» صص 5- 84
مختاری، در نگاه به فرهنگ سنتی با نظام ارزشی جامعه درگیرمیشود. ازآلودگی فرهنگ، آگاه است. بیماری ودلپریشی آن را تشخیص داده ولی دلش نمیاید یا انگار نمیخواهد دمل چرکین را نشتربزند. با معصومیت ویژه ای مینویسد: « ... ادبیات کهن ما درهرنوعش، تجلیگاه چرخش و گرایش حول چنین محوری است. به گونه ای که هم در دورشدن خود ازآن و هم درنزدیک شدنش بدان، همواره حرمت " تابوئی" آن را حفظ و محافظت کرده است. ص 92
درشبان رمگی، حاکمان زمانه را شبان و انبوه مردم را رمه مینامد که یادگاریست منحوس، از انبیای یهود. مختاری میگوید: «ازاین نظرگاه، انسان دروجه عام خود، درحکم کودک صغیری است که به سبب نارسایی و عدم بلوغ ذهنی، به قیم نیازمند است. یا درکلیت اجتماعی خود، درحکم رمه ای است که بی شبان و چوبدستش، ازهم میپاشد وهدر میرود.» ص 93. مختاری درکلیت انسان کره خاکی را مخاطب قرارمیدهد، اما معلوم است که درباره چه کسانی وکدام مردم حرف میزند. مخاطب اصلی او ماییم. مای مردم ایران. مختاری این بخش را با خوانندگانش در لفافه درمیان میگذارد تا چیرگی این تفکر اقتدارگرایانه را گوشزد کند. علیرغم تغییرات شگرف جهانی ازقبیل رنسانس وانقلاب فرانسه ودگرگونیهای شدیدی که عصرروشنگری افکارجهانیان را تکان داد وبا پدیده های علمی و فنی افق های تازه ای به روی انسان گشود. با این حال دردمندانه باید گفت که "شبان با چوبدستی" اش هنوز تا به امروز دربخش بزرگی ازجهان حاکم است و از کشورهای اسلامی میتوان به عنوان زبده ترین نمونه نام برد به خصوص ایران را که هفتاد میلیون ساکنان این کشورباستانی، با گوشت و پوست خود رنج های خفتبار شبان را حس میکنند، خصوصا که این گروه شبانان؛ با عقل شیعِی هم مجهزند.
مختاری، با ذکر شواهد مستند از بزرگان و مفاخرادبی - سیاسیِ گذشته ایران، معضل فرهنگی مارا در«ارزش و رابطه» میبیند. که به ظن قوی نظرش درست است و باید پذیرفت. وقتی رابطه تابع ارزش هاست چاره ای جزتمکین وسکوت نیست. اما، نگاه کردن به گذشته ها ومحک زدن رابطه های گذشته با معیارهای امروزی هم کار درستی نیست.«رابطه و ارزش» که منحصر به مردم ایران نبوده. یونان باستان با آن تمدن درخشانش زیرهمین سلطه اداره میشد. و به طور قطع بین مردمان دیگر نیز حاکم بوده و ملت های دیگری هم درجهان با آن شرایط قرن ها زیسته اند. اما خیلی ازآنها با دگرگونیهای جهان آشنا شدند . پیام فرهنگهای تازه را دریافتند. تحت تأثیر نوآوریها، تغییرات مثبت را پذیرفتند، با فاصله گیری ازگذشته ها پدیده های نو را به تدریج، جایگزین کهنه ها کردند وزندگی روزانه را سامان تازه ای دادند و درنهایت از سلطه جابرانه شبان رها شدند. مختاری، با اندوه، دردِ تلنبارشدهِ دل خود را این گونه به مخاطبینش منتقل میکند:
« نه فردوسی و بیهقی و ابن سینا و عزالی و سعدی و نظامی و صائب و ... در تعادل جویی خردمندانه شان ازاین ارزش وگرایش عدول کرده اند و نه سنائی و عطار و مولوی و عراقی و حافظ و ... درفاصله گیری وارسته، و ترک دنیای عاشقانه و رندانه شان، از تأثیر آن مبرا یا برکنارمانده اند. » ص 95
در فاصله بیش از شش قرن بین دقیقی و صائب، کوچکترین تکانی درسیراندیشه وافکار این مردم فراهم نیامدده، انگارکه جهان ما به خواب رفته بود یا ما درگوشه ای از کره خاکی به خواب بودیم که عمرپدران و نیاکان پرافتخارمان! درسکون و سکوت قبرستانی سپری شده است!
به هرحال آن « انساندوستی سنتی» منتسب به ادبیات کهن که مورد نظرمختاری است در بیشترآثار بزرگان خیلی کمرنگ است.و اگر هم کم و بیش گفته شده درحد حرفِ مکتوب مانده و زینت المجالس دربزم شبانه شاعران برای دلخوشی محرومان. وسخن سرایان گذشته این ملک را چاره ای جز مماشات نبود. صله و مرحمتی ارباب قدرت، بیشتر نافذ بود درپایداری فرهنگی که :« ... چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابر انسانها باور داشته باشد، و هم قرنهای قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر :امتیاز" مقدررابرتابد؟» صص 5 – 84.
با چنین شیوه های متضاد، پذیرفتن این که اندرزها و توصیه های انسان دوستی بزرگان، درزندگی ملموس مردم نقشی نداشته عقلائی تر به نظرمیرسد. چیرگی شرایط ارزش ورابطه نیز جز این نمیتواند تحلیل قانع کننده ای را ارائه دهد. فراموش نباید کرد که تاریخ ما همیشه با حضورشبان سپری شده، با انبوه رمه های پروار، مطیع و سربه زیر ولایتغیر.تنها شبان است که هرازگاهی عوض میشود ومیراث دار، صیانت و قداست چوبدستی را برعهده میگیرد. شبان چه نشان دارباشد و چه دستاربند، برای رمه بیتفاوت است. میداند که ذات هردو یکیست با خمیرمایه همگون. دراین فرهنگ، شبان با رمه همزاد است. تقدیر چنین بوده که از آغاز هستی همزادش باشد. بوده و هست. تاریخ سراسر دینی این مردم گواهیست بر این مدعا.

مختاری، که روح پرتلاطم تاریخ گذشته را کاویده، خسته وملول از آنهمه پند واندرزملال آور، میگوید: «درجامعه ای که ازراه قانون و تعلیم و تربیت اجتماعی نظام یافته باشد، نیازی به این همه ادبیات اندرزی نیست. چنانکه درکشورهای پیشرفته چنین ادبیاتی وجود ندارد. ...» ص 130. او، با حسی قوی در صفحات 136 تا141 و با گذر از مشاجرات فرقه های دینی، - ناگهان، متوجه میشود کدام قانون؟ کدام نظم اجتماعی؟ آن هم هشت نه قرن پیش! - نطرقبلی خود را به طور ضمنی لغو میکند. وبا آوردن این بیت معروف حافظ: "جنگ هفتاد ودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زد ند»، وارد جهان پرتنش تصوف و عرفان میشود. مختاری، بعد از بحثی کوتاه درمعرفی « ... انسانی که دراین گونه ادبیات تصویروتصور شود ... غالبا در پی آنست که قدرت علو روح بشررا بنمایاند. و نشان دهد که آدمی چگونه قادراست ازخویشتن برون آید، ... هرچه این ذهنیت فلسفی یا بهتر است گفته شود، انتزاع عرفانی رشد کرده است، بیشتر و بیشتر خود را با ذات هستی روبه رو یا همسنگ تخیل کرده است. یاخودرا با آن سنجیده است. یا خودرا با آن متبلور یافته است. یا که از سوی دیگر باب انکار گشوده است. ... طبیعی بوده است که اهل ظاهر و وفاداران به وضع موجود ازاین گرایش به ارتداد یاد کنند ... کم نبوده است شمار شهیدانی که قربانی این رابطه گیری و ذهنی کردن و درونی کردن هستی شده اند. صص43 – 140 ؛ با آوردن مثالی اشاره جالبی دارد به تداوم سیادت «شبان رمگی». البته نمونه واریست از صدها اثر مکتوب، آشفته و پر ازلاف وگزاف، که باکمال تأسف برخی ها، حتا از فرهیختگان زمانه ما، جوهر پیام گمراه کننده آن ادبیات را فدای فصاحت و بلاغت کلام کرده خواسته و ناخواسته، بر صیانت جهل و اوهام، با آرایش های عوام پرستانه همان ها را ستوده اند. اندک بوده و هستند مثل مختاری که کنجکاو است و هوشمند. که فریب نمیخورد. فریبِ سخنان بسیار دلچسب! فصیح و بلیغ را! و با صبر وحوصله خزه ها را پس میزند. درعمقِ این گنداب میغلتد. غوطه میخورد. با تمیزغددِبدخیم وعلنی کردن ریشه های فلاکت فرهنگی؛ رسالت انسانی خود را انجام میدهد بدون اینکه کمترین واهمه از گزمه های رسمی وغیر رسمی داشته باشد.
مینویسد: « ... مثلا سراسر"اسرار التوحید" درعین حال که کوچکترین معارضه ای باحکومتها ندارد، پر است ازاشارات زندقه آمیز شخص بوسعید ابوالخیر درتسهیل و امهال مذهبی ووسعت مشرب و سعه صدر و عمل آراء و اشخاص مختلف وجوال رفتن با پیشوایان قشری. اما همین کتاب پر هم هست از نیمچه معجزه ها – یعنی از کرامت شیخ – و دیگر شیوخ عرفا. به همین روال است تذکره الاولیا. و به همین روال است سراسر مثنوی.» ص 145
نویسنده مبحث جالبی درباره «نفی» دارد که گوشه هائی از وضع نا به سامان فرهنگی ماست که در واقع ابزار دوری جستن و دشمنیهاست. نفی همدیگر، نفی شخصیت، نفی اندیشه، و خود حقیقت پنداری که درنهایت حضورهمیشگی کینه توزیها وحاشیه رفتن وفراموش کردنِِ تلاقی اندیشه ها و تکرار و تکرار و تکرار گذشته ها و تباهی عمر گرانبها درسرشاخ شدن با این و آن و دامن زدن به جدل های مغشوش خودخواها نه و به رخ کشیدن کبر و غرور ونادانی ها.«عشق به آدمی سراسر ادبیات جهان را سرشار کرده است. وچه کسانی سزاوارتر از شاعران که پیشروان این جذب باشند، و سلطه بیمار گونه "نفی دیگری" را برنتابند. ص 169
با پایان بررسی این بخش از کتاب، که نویسنده به درستی عنوان «درک حضور دیگری» را در پیشانی اثرس حک کرده است باید یادآوری کنم که با همه بینش ها ودیدگاه های انتقاد آمیزی که به درستی به معارف کلاسیک دارد ، اما نباید از حق گذشت که حرمت مختاری به ادبیات و آثارگذشته ومؤلفان، قابل احترام است. دور از انصاف خواهد بود که قدرشناسی وارج و سپاس ازاندیشمندی که به تیغ کین فقهای سوداگر گرفتار شد و دراوان شکوفائی و غنای اندیشه در مسلخ فقها به خون غلتید نادیده گرفته شود.
عشق وعلاقه مختاری به ادبیات و طبع بلند وبزرگواری اش، شایسته هرگونه سپاس است.

مختاری بررسی افکار نیما را با تیتر «همه را با تن من ساخته اند» شروع می کند. او از همان برگ نخست تلنگری میزند به ذهن خواننده :
«همین جا بگویم که من در شعرمعاصر، کمتر شاعری چون نیما دیده ام که چنین پیگیرانه کوشیده باشد تا به طور نسبی سلامت دید، وسعت دید، و انسجام دید نسبت به انسان، جامعه، طبیعت وجهان را، همراه باهم به دست آورد. ...» ص171
بی تردید راز پایداری و ماندگاری نیما در تاریخ ادب ایران همین ممارست ها وبینشهای فکری ست با ایمان به یگانگی انسان و طبیعت. و در بستر چنین حرکت های متفکرانه است که موفق میشود طرح نوی بیندازد وکاخ کهن سخنسرایان را زیر وروکند. نیما با فاصله گرفتن از مسائل زودگذر احساسی و شعاری، به همبستگی ها ومعاشرت های خاص محفلی کمترعلاقه نشان میداد. دائم درجستجوی راهکارهایی بوده درتحول شعر وگسستن زواید دست و پاگیر ازبدنه این درخت تناوروکهنسال ادب ایران. نیما، تحول فکری و اندیشیدن نو را که نیاز زمانه بود، زمانی آغاز میکند که فشار و خفقان سیاسی تازه راه افتاده بود. گروه های سنتی، پرچمداران کهنه اندیشی وحامیان شعرکهن خودنوعی عامل فشار بودند درکنترل وجلوگیری ازهرگونه نوآوری درپوشش وطنپرستی وشاهدوستی، تا جائیکه تمامی آمال ملی را دربستر کهنه اندیشیها ارزیابی میکردند و بنا به شواهد تاریخی، جوهرکلامشان عجین بود با ناسیونالیسم ناب ایرانی.
واما درباره تأثیر نیما برمعاصران، خواننده کتاب، جان کلام را درداوری فروغ میخواند. فروغ، این شاعر ژرف اندیش و فروتن زمانه ما که باعمر اندکش چون چشمه جوشان و خروشانی سرریزشد برای سیراب کردن وبیداریِ مردم، و همو خود را مدیون نیما میداند.
« نیما شاعری بود که من درشعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی مثل حافط. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم. ... از جهت ... داشتن فضای فکری خاص و آنچه درواقع جان شعر است میتوانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. ... او حدی به من داد که یک حد انسانی است. انسانی را که درشعر او بود ستایش میکردم. من میخواستم آن انسان را دردنیای خودم بسازم.» ص567
و سرانجام اینکه، کلام مختاری را که تجلیگاه افکار نیماست باید به دقت خواند:
«انسان تنهائی برنمیتابد.و عشق چشم انداز اصلی اوست. عشق به انسان درکلیت خود این روح غنایی را سرشارکرده است. وایمان به پیروزی درجزء به جزء ذهن او نشان همین عشق است. ... زبان شعرهمان زبان همبستگی میان انسان هاست. ... زبان انسان درشعر به وحدت میرسد. همچنان که درعشق با انسان دیگر به وحدت میرسد. : من تورا بوده ام آن گونه که تو/ بوده ای نیز مرا.» ص264

مختاری، بررسی درباره فروغ را با «نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن» آغاز میکند با تحلیلی درباره رشد و کمال اندیشهِ شعری فروغ ، از« ... درونی شدن، و ذاتی بودن اندیشه شعری» اش بحث میکند. « ... خود او گفته است : من نمیگویم باید شعر متفکرانه باشد ... میگویم شعرهم مثل هرکارهنری دیگرباید حاصل حس ها و دریافتهائی باشد که به وسیله تفکر، تربیت . رهبری شده اند.»
زندگی کوتاه فروغ، آنگونه که باید مورد تحلیل قرار گیرد و شفافیت و زلالی شاعرانگی با نوآوری های اندیشمندانه و شجاعانه اش درآن فضای متعصب ومردسالار، بررسی شود، هنوز به کمال نرسیده. انگارکه هنوززود است، یامرد میدانش دراین میدان ریاکاریها وبده و بستانهای دلالان فرهنگی ومدعیان آزاداندیشی پیدا نشده، که شهامتی داشته باشد و آنچه را که درزمانه اش به این زن رفت افشا کند. مکتوب شود تا معاصران و آیندگان بدانند که با این زن متفکر چه ها که نکردند! هنوز خیلی زود است رسوم ننگ آور«احترام به بزرگان» را کناری زد و کوتوله ها را معرفی کرد. هنوز زود است با حضوراین همه ریش و سبیلدار متعصب روشنفکرنما که رذالت هایشان را فاش کرد و پرده ازحسادت ها و تنگ نظریها برداشت وافکار بزک کرده شان را مستند کرد. تا متوجه باشند که با جعل و تقلب و زدودن تَهمتها از چاپهای دیگرنمیتوان خط بطلان برآن بیشرمیها کشید و پلشتی هارا فراموش کرد. و درسالگرد مرگش اعلامیه داد برای کسب آبرو. با این حقه بازیهای کثیف نمیتوان وجدان آلوده و نانجیب خود را با تظاهر به فراموشی وبی خبری مبرا کرد.
به یقین، آنها ازستمی که درحق این شاعر زن پیشرو و شجاع کردند همان ننگینی و لعن تاریخ را دارند که قاتلان طاهره قره العین.
بگذریم که خودش، درشناخت آن جماعت هیچ کم وکسری نداشت. باچهره ها آشنا بود:
« ... به یک چیز دیگر هم معتقدم، و آن "شاعر بودن" درتمام لحظه های زندگی است. شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضیها را میشناسم که رفتار روزانه شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند شاعر هستند. بعد تمام میشود. دومرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ نظر بدبخت حسود فقیر. ... من به زندگی بیشتر اهمیت میدهم. وقتی این آقایان مشتهاشان را گره میکنند و داد و فریاد راه میاندازند، یعنی درشعرها و مقاله هایشان - من نفرتم میگیرد وباورم نمیشود که راست میگویند. میگویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد میزنند.» ص 623
فروغ تاریخ مردسالاری را درایران به لرزه درآورد. با تن نحیف وصراحتِ کلامِ استدلالی و سروده های پخته و انتقادی اش، فرهنگ تک انسانی رازیرتازیانه نقد کشید. با زبانی بی پرواتر ازمعاصران، نه، بی پرواترازتمامی زنهای سخنور، درسرتاسرتاریخ این ملک، به جدال اهریمنی رفت که زن ستیزی را نهادینه کرده است.
صراحت کلام و رک گویی فروغ، همانطوری که درشعرش جاریست، در رفتار و گفتارش نیز صادق است. با فروتنی ذاتی به زندگی و شعرش عشق میورزد. ادا واصول باسمه ای خیلیها را ندارد که با سرودن یکی دو شعر خودش را گم کند وبا سخنان لعاب زده برای خود اسباب شهرت فراهم سازد. راحت است و بی تکلف. میگوید:
«من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است. اما محتوای شعر من سی ساله نیست. .... باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین طور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام. ... دیر بیدار شده ام.» ص569 .
وصدای زن هوشمندی که به زمانه نارس و فرهنگ آلوده ما زود بود، زود ازبین رفت. جان و اندیشه خود را از چنگال درندگان نجات داد. بی خدا حافظی رفت. یادش گرامی باد که به یادگار گذاشت:
صدا، صدا، صدا
تنها صداست که می ماند.

2 Comments:

  • آقا رضا:
    با سلام،بنده که به تازگی متخصص بنامی در رشته کامپیوتر شده ام "، مشکل نقطه را در نقدهای شما حل کرده ام. خدا یک دردنیاو صد در دنیا به من پاداش بدهد که لابد می دهد اگر هم نداد که به تخم نیما.تا فرداشب که خدمت برسم خدانگهذارشما
    ایرج

    By Blogger رضا اغنمی, at 3:36 PM  

  • ایرج جان: سلام ممنون از این زحمت ها. ما که تخم نداریم خدا انشاالله که تخم نیما را برای همیشه حفظ کند برای بقاو تداوم نسل های بعد.رضا

    By Anonymous Anonymous, at 11:17 AM  

Post a Comment

<< Home