کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Tuesday, August 14, 2012





مکتب درفرایند تکامل

نظری برتطور مبانی فکری تشیع درسه قرن نخستین

سیدحسین مدرسی طباطبائی

ترجمه هاشم ایزدپناه

انتشارات کویر- چاپ دوم آبان 1386 تهران





کتاب با عنوان «حکایت این کتاب» آغار به سخن میکند. تشکیل حکومت اسلامی را پیام آور امید میداند. « نیروهای اهریمنی جهانی و منطقه ای که همه مصالح خود را ناگهان درخطر دیدند... تحدید و توصیف انقلاب اسلامی به انقلاب شیعی و سپس تلاش در زشت جلوه دادن چهرۀ  تشیع واحیاء اختلافات میان سنی و شیعه ...» تا میرسد به آنجا که :

« واپسین سخن درآخرین سطرازاین یادداشت تأکیدی مجدد و مکرر براین نکته است که آن چه دراین دفتر آمده تاریخ فکر است نه تجزیه و تحلیل مبانی عقیدتی یا نقد و بررسی باورهای مذهبی.»  

به شک و تردید میافتم. نگاه دیگری به تصویر پشت جلد میکنم. به چهره نویسنده سیدحسین مدرسی یک روحانیِ کامل عیارباعبا وعمامه. شگفتا مگرممکن است دراین پوشش از« تاریخ فکر» سخن گفت. لباس، لباس شریعت راوی روایتِ و حدیث است. درجدال با تردید وامید لحظاتی بازهم پشت جلد را نگاه میکنم. باردیگر نوشتۀ زیرعکس را میخوانم که:  بعدازخاتمۀ تحصیلات جدید، واردحوزۀ علمیه میشود ودرمحضرعالمان دینی درقم تحصیلات دینی را به پایان میرساند . با اخذ درجۀ دکترا از آکسفورد انگلیس  درچه رشته ؟. که «ازآن زمان تاکنون تدریس دردانشگاه پرینستون امریکا را آغاز کرد .. ... او همزمان دردانشکده کلمبیا درشهرنیویورک ... درکالج سنت آنتونی"دانشگاه آکسفورد"  ... وهفته ای یک روز نیر بعنوان استاد مدعو به تناوب دردانشکده حقوق دانشگاه ییل یا هاروارد  حضورداشته ...»

مَنِ دیگرم میگوید " این سابقۀ تحصیل و تدریس فهم ورشد کمال است. مبیّن جوهری ازدرکِ فکرحال وحاجتِ زمان است. حرمت، ونگاهِ تیز ودقیق به ذاتِ هستی وجهان درخشان علم ودانش است. ازهمه مهمتر تفاوت نویسنده، با دیگر همقطاران  که باید به فال نیک گرفت."  

عده ای براین باورند که درفضای سنگین مذهبی حاکم، سرانجامِ افکارنمور و کهنه های هزارسالۀ حوزه را، حاملان  اینگونه مشربها میتوانند پائین بکشند وعلم کلام را با گام های تازه متحول کنند. مکث میکنم و اما، درفضای شک وامید درنوسانم، و بیشتردلشاد ازتکانِ برخی علمای شیعه، ازبی اعتنائی به لعن وتکفیرِ پسماندگان ازعلاقمندی، مشارکت و خدمت درمعارف غربی. چشمم به زیرنویس برگ مقابل میافتد. «فرشتگان برتصمیم خداوند به آفرینش آدم به عنوان جانشین وی درزمین ایراد میگیرند. که این مخلوق جدید، بالقوه خونریز و فساد انگیر تواند بود خداوند درپاسخ بدانان نشان میدهد که آدم توانائی آگاه شدن برحقایق عالم وجود را دارا [دارد]، بدین اعتبار وعنایت لایق جانشینی خدا بوده ...» یاد سخن بایزید بسطامی اندیشمند بزرگ ایرانی میافتم. "هفتادسال درخدا نگریستم هیچ ندیدم. درآنیه نگریستم خدارا دیدم". وابن عربی درمقام ومنزلت آدمی گفت:«خدا ازدریچۀ وجود انسان و به واسطۀ انسان به کائنات نظرمیکند.». وسوسه را باید کنار گذاشت و گذشت. و چنین شد که با امید شروع به خواندن کتاب کردم . 

بخش اول کتاب که با عنوان «حقوق ومسئولیت ها. تکامل مفهوم امامت در بُعد سیاسی واجتماعی» شروع شده،  نویسنده با طرح موضوع دوستی خاندان پیامبر که :

«پس ازدرگذشت پیامبر(ص) موضوع جانشینی ایشان مورد اختلاف قرارگرفت. همین افراد ازصحابه، براساس نصّ و دستورصریح آن حضرت، ازاحقیت خاندان طهارت که نماینده وسردستۀ آنان علی بن ابیطالب (ابن عم و همسر دختر محبوب پیامبر، فاطمه زهرا) بود سخن گفته وازآن امام بزرگوار بعنوان شایسته ترین نامزد خلافت جانبداری کردند...» 

این تأیید را نمیتوان به معنی حکم جانشینی تلقی نمود. ظن وقیاس حکم قطعی نیست. پیامبر اسلام بیشترازراویان وحدیث گویان پُرگو، از مسئولیت بزرگ خود آگاه بود.

ناکامی حضرت علی در خلافت بعد ازوفات پیامبر اسلام و حادثه ضربت خوردن ایشان، شهادت امام حسین درکربلا، نهضت توابین مسائلی ست که نویسنده با اشاره به آنها نتیجه گیری میکند که تشیع « بعنوان یکی ازدو مذهب اصلی در دین اسلام شناخته شد.   ...    جنبش تشیع  ...   ...       و شکل گرفتن نهاد مکتب  تشیع  هم  با امام محمدباقر (ع)  و فرزند او امام جعفرصادق (ع)   با انقلاب عباسی درسال 132   ...    تشیع به صورت یک نظام کامل و مستقل سیاسی، فقهی و کلامی درصحنه جامعۀ اسلامی حضور و غیرقابل انکار یافته بود.» صص 21 – 20

بعد ازشهادت حضرت علی، و درگذشت دوفرزندش، اختلاف برای امامت بین شیعیان شروع میشود.. کیسانیه و سپس به دوران امام صادق دومین انشعاب «جامعه شیعه را به دوبخش زیدی و جعفری تقسیم کرد. جعفریان بعدا بعنوان شیعیان امامی شناخته شدند.  ... منصب امامت را بصورت «ریاست عالیه برامور دین و دنیا تعریف کرده اند. » صص33- 32 

از آن پس منصب امامت از پدربه فرزند به صورت موروثی تثبیت شد. امروزه نیز که دربرخی ازکشورها سلطنت یا مقام ریاست جمهور بعد از مرگ پدر به  پسر میرسد، یادگار آن دوران است .

«ائمه اطهار ازروزگار امام صادق (ع) هدایای مالی ازشیعیان خود قبول میفرمودند.  ...   منصورخلیفه عباسی دستور داد امام صادق را به دربار خلافت بیاورند  و درآنجا ایشان را درموارد متعددی به بازخواست کشید.   ...  امام فرمود آنچه شیعیان برای حضرتشان می آورند هدایای شخصی آنان است نه خراج دولتی. » با توسعه شیعیان دردیگرسرزمین های اسلامی، سازماندهی "وکلا" برای جمع آوری وجوهات در زمان امامت حضرت کاظم فراهم میشود.

دستگاه خلافت اخذ وجوهات شیعیان را برنمیتابد. «درسال 233 امام هادی به دستور متوکل عباسی به سامرا آورده شد و زیرنظر قرارگرفت ...  مرقد مطهر امام حسین (ع)  درکربلا باخاک یکسان شد. بسیاری از نامداران و بزرگان شیعه ازجمله چند تن ازوکلای امام به زندان افتادند و برخی اعدام شدند.» ص 50

در همان زمان است که شاخه زیدی مکتب تشیع  از عملکرد تشیع جعفری به شدت انتقاد میکند.

رقابت ها برسرریاست واخذ وجوهات است و دربرگیرندۀ امور مادی درکلیّت.  پیروان امامت نیز دچارتشتت و انحراف شده مسئولیت پرداخت وجوهات را فراموش میکنند.  دراین باره امام حسن عسگری (ع) لب به شکایت گشوده و « به یکی از بزرگان جامعۀ شیعه درنیشابور نوشته بودند امام از مسامحۀ  شیعیان آن منطقه که حقوق مالی خود را مانند زمان پدر بزرگوارش منظم و درست نمیپرداختند گله فرموده. ...  برخی ازوکلا در زمان های بعد دراموال امام اختلاس کرده  ...  برخی با دعوی نمایندگی ایشان سود استفاده مالی و دریافت وجوه شرعی شیعیان میپرداختند ... » 53 – 52

بیشترین دلواپسی امام ازنرسیدن وجوهات وهمچنان درمورد اختلاس و حیف ومیل ها ودیگربی پروائیهای پیروان است.



نویسنده، دربخش دوم رواج فکرخدائی ائمه بین پیروان تشیع را مورد بحث قرار داده و با معرفی اصول اعتقادی چند مکتبی که درآن روزگاران مطرح بوده به خوانندگان معرفی میکند. ازآن جمله «اصول اعتقادی مفوّضه شکل تکامل یافته غلات صدر اول بود.» ص 67

بگومگوها واختلافات عقیدتی دربین شیعیان رواج پیدا میکند. در قم، اهالی شهر تصمیم به قتل یکی ازدانشمندان مفوّضه میگیرند. اما  وقتی میبینند او به نماز ایستاده پشیمان میشوند.

«تشتت و اختلاف داخلی درجامعۀ شیعۀ امامی تا روزگار غیبت صغری ادامه یافت.» ص 91

نویسنده، شرحی از نفوذ عقاید و افکار مفوّضه به مکتب شیعه جعفری را نقل کرده است که : « علامه محمدباقرمجلسی نیز درکتاب جلیل القدر بحارالانوار هرچه ازاینگونه مطالب یافته بود به همان داعی و انگیزه ثبت فرموده.» ص104

گروه شیخیه نیز که درقرن سیزدهم هجری پدیدار شد منتسب به آن دسته اند.

شهادت ثالثه [ذکرنام حضرت علی (ع) دراقامۀ اذان] بازمانده ای از شعارهای مکتب مفوّضه است. زیرنویس ص 99



بخش سوم بحران رهبری ونقش راویان حدیث

این بخش 92 صفحه ای ازطولانی ترین وخواندنی ترین  بخشهای کتاب است و حکایت ازتلاش وممارست نویسنده دارد درکثرت ارجاعات ومنابع مورد مطالعۀ اسناد، که باهدفِ مستند شدن روایت های متن پی گرفته است. 



بعد ازاشاره به برخورد شیعیان طرفدار قیام مسلحانه، و آزار و اذیت رساندن به امام جعفرصادق، با درگذشت آن حضرت، باز هم اختلاف برسر مسئلۀ جانشینی  بالا میگیرد. «اینان شاید هیچ یک ازکسانی را که بعنوان جانشین امام صادق درجامعۀ شیعه پیشنهاد شدند ازنطرمقام علمی درسطحی که به پیشوائی و تقدم گردن نهند نپدیرفتند. و به این معنی برامام صادق (ع) توقف کردند.» ص115

با امامت موسی بن جعفر(ع)  دومسئلۀ تازه اختلافات را درمکتب تشیع بیشتر میکند. اعتقاد گروهی که میپنداشتند امام جعفرصادق زنده است و برمیگردند . و «گروه دیگری را هواداران اسماعیل، یک فرزند ذکور امام صادق که یکی دو سال پیش ازرحلت پدر خود درگذشت، تشکیل میدادند.   ...   فرقۀ اسماعیلیه که اکنون درشعب مختلف خود حدود بیست میلیون پیرو دارد بدین ترتیب پدیدارشد. »  121 - 119

باور به زنده بودن درگذشتگان چنان ریشه داراست که ادامۀ آن تفکرکهن، پس ازدرگذشت حضرت موسی بن جعفر، تکرار میشود. عده ای براین گمان اند که امام زنده است و به زودی برمیگردند. بحران برای چندمین بار در جامعۀ شیعه با همان شیوه های گذشته بالا میگیرد.  رحلت امام درزندان، و پنهان نگهداشتن خبر ازانظارعموم، موجب بروز شایعات فراوان میشود. و دراین میان وجوه کلانی که نزد وکلای امام مانده مورد سوء استفاده برخیها قرارمیگیرد، که نویسنده شرح زمینه های فساد گسترده را به مخاطبین منتقل کرده است. نفاق وحیف ومیل وجوهات شرعی واختلاس های دائمی، چیزی نیست که دراین قبیل اجتماعات باسازماندهی های نوپا درپس پرده بماند. اما مسئلۀ حیف ومیل وجوهات در زمان حیات ائمه، با مدعای زهد و تقوای منتسب به مردان خدا، سیاهکاری های ریاکاران را برملا میکند.

شیعیان با گذشت زمان، امامت حضرت رضا را میپذیرند. بعد ازوفات ایشان درسال 203 هجری فرزند هفت سالۀ ایشان، حضرت جواد امامت را برعهده میگیرند.دراین جانشینی، انشعاب مهمی پیش نمیآید. دررحلت امام جواد و امامت حضرت هادی، که او نیزمثل پدر درهفت سالگی  پدرش را ازدست داده بود بدون دردسر و کمترین برخوردی امامت ش پذیرفته میشود. در امامت حضرت هادی، سه سال قبل ازفوت امام فرزندارشدشان به نام ابوجعفر محمد فوت میکند و فرزند دیگر به نام حسن عسکری به امامت میرسد. بنا به  روایت کتاب، دربین شیعیان شک و تردید درباره امام حسن عسکری و شخصیت و صلاحیت شان بگو مگوهای زیاد برسرزبان ها میافتد. 

«برای نخستین بار درتاریخ امامت،  درمنقولات مربوط به این دوره می بینیم که برخی از به اصطلاح  "شیعیان"  بی ایمان درمورد پاکی و تقوای عملی آن امام معصوم مظلوم سخنان بی ادبانه میگفته و الغای شبهه میکردند. ...    ... روزگار و مردم آن فاسد شده و ایمان ازدل ها رخت بربسته بود.  ...   خزانه دار امین و منصوص و ممدوح امام  اموال خزانه را می دزدید و باقیماندۀ آن را برای خشمگین ساختن آن بزرگوار به آتش میکشید  و وکیل امام که در بیت جلیل امامت مجاوربود ازارتکاب افعال قبیح درمجاورت خوابگاه امام بزرگوار پروا نداشت.» صص 139- 134 

درتضعیف موقعیت امام حسن عسکری، آنگونه که کتاب روایت میکند، نقش جعفر،"جعفرکذاب " برادرناتنی امام، مؤثر بوده است. «اساس این گرفتاری که ازکارکرد نهاد وکالت مالی دستگاه امامت سرچشمه میگرفت ...» موجبات درگیریها را فراهم میسازد. دسته بندی و طرفداری ازهریک، ودراین بین « فارس مردی متنفذ وکانال اصلی میان امام و شیعیان  ...     که وجوهات خود را معمولا ازراه او برای امام میفرستادند. اما فارس علیرغم دستور امام همچنان به دریافت وجوهات ادامه میداد.»  سبب خشم امام میشود و حکم قتلش را صادرمیکند. صص145 - 142

درزیرنویس ص 145 آمده است که: قاتل فارس تا زمان فوت خود که اندکی پس از رحلت امام عسکری (ع) روی داد ازحضرت عسکری مستمری دریافت میکرد.

با رحلت امام حسن عسکری، موضوع جانشین وداشتن فرزند ذکور مورد تردید شیعیان قرار میگیرد که تا  به امروز لاینحل مانده است. بنا به تحقیقات نویسنده که پیداست، اسناد و مدارک زیادی را مورد پژوهش قرارداده و بادقت و وسواس اسناد را زیرذره بین برده است، به صراحت نمیگوید اما لحن کلام بگونه ایست که پرده ازرازها برمیدارد.

به این دو روایت مستند توجه شود :

«دروصیتنامه ای که ازحضرت عسکری (ع) به جای مانده بود ایشان تنها ازمادرخود نام برده بودند.» ص153    

برای جلوگیری از دست یافتن جعفر به ارث ومیراث امام عسکری(ع)، مادربزرگ آن حضرت خبرمیدهد که یکی از کنیزان ازآن حضرت حامله است. جعفرازدست آن بانو به حکومت شکایت میبرد.

«به دستورقاضی کنیزمورد نظررا به خانۀ یکی ازبزرگان ومحترمین سادات منتقل و زیرنظرقرار گرفت. ...  مشخص شد که وی حامله نیست  ...  ورفع توقیف بعمل آمد.  ...  دراین میان میراث امام عسکری (ع) پس ازهفت سال درگیری سرانجام  میان جعفر و مادرحضرت عسکری، و بنا به نقلی یک خواهرایشان نیز، تقسیم شد.» ص 156  

و این پرسش برلبهای خواننده مینشیند : آیا درفضای محدود و کوچک و روابط تنگاتنگِ عشیرتیِ زمانه، پس ازهفت سال جستجو، پیدا نکردن یا نشدنِ ورثه را میتوان نادیده گرفت و به راحتی از کنارش گذشت!

شرح دشمنی های جاری بین حکومت و امامت و کینه توزیهای قبیله ای با ده ها آداب و رسوم زشت و زیبای زمانه، با ذکرنقل قولها که گواهِ امانتداری نویسنده درتبیین روایت هاست وتلاش مستمرشان درشفافیّتِ پیچیده ترین معضلات مکتب تشیّع، متأسفانه درآستانۀ نتیجه گیری گرفتارتقیه شده که مهم نیست. ونباید زباد پا پیچ این تقیه شد. پرهیزاز پیامدهای پرخطروخونبار یک تصمیم عقلائی ست. آنچه مهم است انتقال اصل پیام است به مخاطب که نویسنده با شکافتن اصل موضوع، جان مطلب را با هوشمندی به خواننده منتقل کرده است. بیجا ودورازانصاف خواهد بود که در فضای آلودۀ امروزی که سرتاسروطن زندان اندیشه شده، با معیارهای جهان آزاد با آرای نویسنده مقابله کرد و مثلاً  مصلحت اندیشی را به باد انتقاد گرفت. مهم، فعال کردن فکر خواننده است و بهمریختن خواب کهنه فکران تنبل و سنتگرایان که سخت پریشانشان کرده است. میگوید:



«آنچه که امروز میتوانیم بگوئیم وبزرگان علمای شیعه گفته اند این است که فقط خداوند به رمز ورازاین غیبت آگاه است و هیچ ضرورتی ندارد که ازاین حدّ پا فراتر نهاده و درصدد فلسفه سازی و توجیه من عندی برای آن باشیم.» ص 185

اینکه ایشان میگویند " که ازاین حد نباید پا را فراتر نهاده و ..." درواقع همگان را دعوت میکند به بحث وجدل فکری. میدان میدهد به گفتگو وسئوال وجواب که به احتمالی این پرسش را پیش بکشند:

مگرخدای بزرگ بیکاراست که درجهان پرهیاهوی کشتارها وطوفان و سونامی وده ها بلایای طبیعی وانسانی با عاشوراهایی که درگوشه وکنارجهان روزانه رخ میدهد، رها کند وفکر وذکرش را درغیبت امامی که قرنها در چاه است وبود ونبود یاآمدن و نیامدنش ازچاه هم تنها مورد ادعا وتوقع عدۀ قلیلی عوامِ همیشه گریانِ چشم انتظاراست صرف کند؟  آیا به راستی انتساب اینگونه پُست های حقیر به آفرینندۀ هستی کفر نیست ؟



یادمان باشد که زیربنای فکری شیعه با چه مهارتی سامان گرفته است.

ارجاع منشاء عقاید مذهبی پیشوایان شیعه به خدا، سپردفاعیِ غیرقابل نفوذِ آنهاست.  انحصار رابطه باخدا، یعنی مصون ماندن ازهرخطراحتمالی.  منع راهیابی دیگران به خلوت آفریدگار و اختصاص آن به ملایان شیعه که هوشمندانه و کاملاً کاسبکارانه برنامه ریزی شده، ضامن بقای قدرت عنان گسیختۀ آنهاست. انحصارنمایندگی خدا با الزاماتی که در مهار قدرت برای خود وضع کرده اند ازمصونیتِ قابل اعتمادی برخورداراست.  اعتباراین مصونیت دردوام وطراوت میراث های مذهبی متجلی ست شکستن این سپرازمحالات است. اینکه روحانیت شیعه به مانند مژۀ چشم از زندان ومحراب مراقبت میکنند وهمه را میپایند بیدلیل نیست. زندان شخصیت فردی را تباه میکند منبرومحراب اندیشه ها را. ازهمین رو حکومت هرکس را که اندک فکری برای اندیشیدن یا سخنی برای گفتن دارد با انواع بهانه ها سر دارمیفرستد و  یا به بند میکشد. میدانند که گسستن زنجیرطاعت وبندگی، ملازمۀ میدان دادن به فعالیتِ فکری اجتماع وبرخورد اندیشه هاست که  درنهایت گشودنِ دریچه های آزادی تارسیدن به حقوق فردی را به دنبال دارد. با این ملاحظات، مهارفکر و پائیدن مردم برای حکومت یک فریضۀ الهی ست. حضورهمیشگیِ بازجویان وشکنجه گران مؤمن ومتجاوزان جنسی درزندان ها وفتوای قتل مخالفین درتأیید این مدعاست. تمهیدات فوق تلاشی ست برای رجعت به گذشته باجامعه ای یک دست شیعه .  

یادآوری این نکته نیز ضروری ست، با این که اثرفوق، تکرارروایتهای گذشته وهمان سخنانیست که از قرن ها پیش به کرات، پیشینیان نویسنده درحجره های نمور و بالای منبرها تا دِه کوره های این سرزمین گفته ومیگویند. اما دفتر تازگی هایی دارد که به بخشی ازآنها دربالا اشاره رفت. اینجا، برای رفع ابهام  به چند نکته باید اشاره کنم. آمده است که :

«این کتاب تاریخ مذهب است و نه کتاب کلامی. »

توضیح باید داد که :

« اصولا علم کلام، علمی ست که به وسیلۀ آن از راه آوردن دلایل و رفع شبهه، میتوان عقاید دینی را اثبات کرد. موضوع آن ذات خداوند و صفات او (نزدمتقدمان است. برخی گفته اند موضوع علم کلام وجود محض است. علمای متأخر گفته اند که موضوع کلام «دانسته ها» و متعلقات دور یا نزدیک آن برای اثبات عقاید دینی است. مقصود ازعقاید دینی صرفا همان عقاید اسلامی است که به وسیلۀ پیغمبر ما محمد آورده شده است.» کشف الظنون، ج2، ص 326 به نقل از «مقدمه ای برعلم کلام – محمدحسین روحانی –  الفبای جلد ششم – به همت غلامحسین ساعدی. تهران انتشارات امیرکبیر1356

پس همانطوری که علم پزشکی درباره صحت بدن و سلامتی انسان بحث میکند، یاعلم اقتصاد درباره روابط مالی و تجارت وتولید و سرمایه گذاری و تبعات آنست، علم کلام نیز به همان شرح که دربالا ذکرش رفت دانشی است  درباره خدا ودین ومذهب و اثبات آنها، و مورد استفاده درمراکزعلمی و آموزشی به صورت عام.  وچون سرفصل کتاب نشان میدهد که مؤلفه ایست مربوط به اسلام و تشیع بدون تردید کتابیست دینی و مذهبی .  و تفکیک آن  به  مذهب  و کلامی درست نیست.  مگراینکه منظور مذهبی باشد خارج ازشمول علم کلام .



صیانتِ سرسختانه ازنظریۀ موعود با طراوتِ دوازده قرنی آن غیبتِ طولانی، نشان میدهد که روحاینت شیعه به این سادگیها این منبع عظیم پرسود رارها نخواهد کرد. یادمان باشد که ستایشگران مرگ با ترفندهای اهریمنی، انبوهِ جماعت را چنان مسخ کرده اند که هریک ازما درزندگی امروزی در حالیکه حوادث چند دهۀ گذشته را فراموش کرده ایم حتا مرگ والدین وعزیزانمان را بیاد نداریم، ولی حوادثِ عاشورا در خاطره ها بگونه ای ضبط و ثبت شده که انگاری در همین هفته های گذشته اتفاق افتاده نه چهارده قرن پیش! پس مشکلاتِ بنیادی وقُدمتِ بدعت ها را نباید فراموش کرد.



نویسنده، برای اثبات سخن خود درباب اینکه « پیامبراسلام پیشاپیش اسامی امامان را میدانسته اند»  از "شخص منصف و عاقل" نام میبرد. حال آنکه بنا به نوشتۀ خودشان « برای متکلمان شیعه، عقل ابزار بوده و منبع اعلای دانش و مرجع نهائی آگاهی و کشف واقع، امام بود که آنان قواعد و مبانی کلامی خود را از تعلیمات وی میگرفتند.» ص 207

اگرعقلِ ابزار،  منبع اعلای دانش ومرجع نهائی آگاهی وکشف بوده،  پس تعلیمات امام برای قواعد و مبانی کلامی خود دیگرچه صیغه ایست؟ اگرمنظوراینست که انسان ها، از"طریق تعلیمات امام قواعد کلامی را یاد میگیرند" پس آنها که بی امام هستند و محروم از تعلیم وتعلّم امام  تکلیف شان چیست؟ مگراینکه حکم شود آنها فلّه ای بیعقل اند ؟!

جنبۀ مادّی روایتِ فوق، چکیدۀ رسالت پیشوایان شیعه است که درغیاب ائمه با انتساب خود به ائمه برای ابد، به بهانۀ این که «این تنها امام است که میداند آن حکم چیست، وما نمایندگان آنها.»، بهره کشی را ادامه میدهند.

بازهم :«ائمۀ اطهار همواره متکلمان شیعه را دراین راه تشویق نموده و توانائی برجستگان زبردست را دراین گونه جدل ها و خدمات آنان را در دفاع ازمکتب تشیع میستودند. هرچندگاه به آنان خاطرنشان میساختند که استدلالات عقلی فقط بعنوان ابزار درجدل مفید وخوب است ولی نباید اساس عقیده قرارگرفته  چه دین، قلمرو وحی است نه عقل. ص212

بازآمده است: روایتی ازحضرت صادق (ع)  میگفت که حکم هرواقعه درکتاب خدا مشخص ومبّین است جز آنکه عقول مردمان از دستیابی برآن ناتوان است» ص 231

اگرعقول مردمان ازدرک آن ناتوان است پس شأن نزول حکم خدا برای چه موجوداتیست؟ ومشخص شدن هرواقعه به چه منظوری است و فایده اش چیست؟ آیا ظنّ فریبکاری به آفریننده هستی را القا نمیکند؟ همچنین زمینه های جسارت و اهانت را ؟ یا در کلیت، جعل خبررا؟!

اینگونه سخنان دوپهلووگیج کننده فراوان است که درنهایت، ادامۀ چیرگی استعمارواستحمار غالب به پیروان  شیعه، توسط پیشوایان تشیع را توضیح میدهد. به شیوۀ دایی جان ناپلئونی روایتهای فوق قوت قلب دادن به انبوهِ شیعیان است که بامشاهدۀ تجاوزها وبیعدالتیهای عریان درجمهوری اسلامی ازحضور وتشریف فرمائی آن حضرت بکلی نا امید شده اند. که امیداست باب فرج گشوده شود.



بیشتر، مطالب بخش چهارم دراثبات وجود امام دوازدهم است با اسناد مدارک فراوان که نویسنده با دقت بیشتر مورد بررسی قرارداده وسعی در قانع کردن خواننده دارد برای پذیرفتن حضور آن بزرگوارغایب. مؤمنان هشیار را برآشفته و شکاکان را امید داده که درباورهای خردمندانه استوارباشند.  

ضمائم 77 صفحه ای کتاب، برای پژوهشگران خیلی سودمند است. و پس ازآن روایت خاندان های حکومتگرشیعی در بغداد است با اطلاعات تازه . وسپس منابع اسلامی و نمایه . و کتاب به پایان میرسد.



اضافه کنم که موضوع دوستی خاندان پیامبر وعلاقمندی اصحاب به آن حضرت درروابط تنگاتنگ محفلی، ازهمان نخست خواننده را هشدار میدهد که تمرکزافکار قبیله ای روی "فرد"، معطوف به شخصیتی است که با مهر ورزیدن به او برای نشاندن در کرسی خلافت  و جانشینی پیامبر اسلام را حق مسلم خود میداند. نظریه ای که رسم زمانه بوده و پیامبر بهم زدن آن رسم کهن راداشت و ازبین بردن این سنت دیرینه را. اینکه آن حضرت جانشین تعیین نکرده بهترین گواهی ست براین نیت آن بزرگوار. در رأی گیری برای تعیین جانشین، وقتی طرفداران حضرت علی (ع)، با شکست مواجه شدند، با انتخاب ابوبکر به خلافت، بذر کینه دردل طرفداران آن حضرت پاشیده شد.  شیعه ازدرون  چنین کینه و نفرت و اختلاف ها پا گرفت و با حادثه خونبارکربلا به بار نشست.



پایان سخن این که تحلیل یا نقد این اثر با توجه به مبانی عقلی، کاریست بیهوده. زیرا همانطوری که نویسنده اشاره کرده عقلانیت درتشیع ابزاراست وبس.

دورازانصاف خواهد بود که ازکنار زحمات نویسنده بی اعتنا گذشت. شخصا ازمطالعۀ کتاب سود بردم. زحمات نویسنده را باید ارج نهاد. اشاره به نارسائیها واختلافات جنجال آفرین و دائمی پیروان امامت، بحثهای  تازه ای را مطرح میکند که علاقه ومنطق حقیقت جویی وروشنگری پژوهشگر را برجسته تر میکند.




Saturday, April 28, 2012

کتاب سنج جلد دوم


کتاب سنج جلد 2 با نقد و بررسی آثار زیر ازسوی انتشارات
  درلندن منتشر شدH&S Media Ltd
__________________________________________________
ازحجتیه تا حزب الله                                                    علیرضا نوری زاده
اسرار گنج دره جنی                                                     ابراهیم گلستان
سه دفتر                                                              علی گلعلی زاده لاله دشتی
ترس ولرز                                                            غلامحسین ساعدی
توتالیتاریسم اسلامی، پندار یا واقعیت؟                                   شهلا شفیق
جزیره سرگردانی                                                          سیمین دانشور
جنبش دانشجوئی ایران ازآغاز تا انقلاب اسلامی                  عمادالدین باقی
چشم باز و گوش باز                                                     ذکریا هاشمی
به حاکمیت ملی و دشمنان آن                               فخرالدین عظیمینگاهی
خیام آن دروغ دلاویز                                                  هوشنگ معین زاده
در تیررس حادثه – زندگی سیاسی قوام السلطنه                     حمید شوکت
درسوگ آبی آب ها                                                       بهروز شیدا
دکتر نارسیسوس وداستان های دیگر                                 مسعود بنهوری
روایت                                                                     بزرگ علوی
زمینه و پیشینۀ اندیشه ستیزی درایران                                اسد سیف
زنان پرده نشین ونخبگان جوشن پوش.          فاطمه مرنیسی  ترجمه ملیحه مغازه ای
شب بخیر رفیق                                                         احمد موسوی
گدار                                                                       حسین دولت آبادی
قبیلۀ من                                                                 مسعود نقره کار
ناتنی                                                                        مهدی خلج
این کتاب را از آمازون تهیه فرمائید

 

Thursday, October 27, 2011

نادره

نوشته: میرجعفر پیشه وری
زندان مرکزی
به کوشش:
محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
انتشارات گوینده – تهران 524 صفحه

مدتها قبل ازنشراین کتاب، بانوئی ازبستگان سببی زنده یاد پیشه وری درلندن گفتند آثاری ازجعفر پیشه وری به یادگارمانده که دردست خانواده اش میباشد. علاقمندشدم و پیشنهاد کردم اگر ممکن است یک کپی ازآن را به من برساند تا تدارک چاپ کتاب را فراهم سازم. پذیرفت تا اینکه پس ازمدتی، روزی که کتابی را داشت به دوستی می داد سررسیدم با مشاهدۀ کتاب و نام نویسنده اثر، آنقدرخوشحال شدم که گیرندۀ، با مشاهدۀ اشتیاقم، با بزرگواری محبت کرد و کتاب را در اختیار من گذاشت.

پیشگفتارفاضلانه و بسی منصفانۀ ناشر، با مرزبندی حساب سیاسی نویسنده با افکار وتمایلات هنری وادبی او، و حفظ حد فاصل آن دو، خبر خوشی ست که به درستی وبسی، آگاهانه و بی سروصدا این نکتۀ مهم فرهنگی را یاد آورمیشود که حساب هنررا باید از اندیشه های سیاسی و ایده ئولوژی اشخاص سوا کرد. با تمیزارزشهای هنری از عناصر "تفاوت" ها بهره گرفت. به زمانه ایکه همه گونه معیارهای اخلاقی بهم ریخته و خشونتِ کور وعریان درجامعه حاکم شده، این پیام بنیادی را به فال نیک باید گرفت. تعالی فرهنگ و تاثیرمثبت آن در روابط اجتماعی، ضرورتِ اهمیتِ تفاوت ها را برجسته تر میکند.

تاریخ ومحل نگارش این کتاب سال 1311 دومین سال حبس نویسنده درزندان مرکزی و تاریخ نشر 1383 است. یعنی 72 سال بعد از نگارش کتاب و درست 57 سال بعد از مرگ صاحب اثر. وپیشاپیش ازآقای محمود مصور رحمانی و صفدرتقی زاده باید سپاسگزار بود که بعد از سالیان دراز، با احساس مسئولیت، تدوین این اثر را برعهده گرفته و با ادای وظیفه انسانی و فرهنگی نشر کتاب را انجام داده اند. یادآوری این نکته نیزادای وظیفه نویسندۀ این بررسی ست که بستر فرهنگی این رمان، زمینه های سنتی و اجتماعی ایران است که نویسندۀ «نادره» هوشیارانه شرح ونقد آن را برعهده گرفته است.

داستان از خانه حاج قاسم تاجر، در سال هایی که جنگ بین الملل اول در جریان است و قوای نظامی روس وانگلیس
سراسر ایران را زیر نگین خود گرفته اند شروع میشود.
حاج قاسم تاجر بیسواد و مرتجعی ست که در راه ثروت اندوختن حد و مرزی نمی شناسد. با عده ای ازتجار مانند خود شرکتی دارند. پایبند هیچ گونه اخلاق و عرف وقانون نیستند. با آدم های مفسد وریاکار در چپاول مردم به نام تجارت سرگرم غارت اند. تنها یک نفر ازشرکا به نام احمدآقا که تحصیل کرده فرانسه است با افکار پیشرفته که چندی پیش همسر فرانسوی اش به رحمت خدا رفته، ازقماش دیگری ست وبرخلاف شرکا دارای انصاف است و پای بند قانون و دلسوز مردم و درحال سقوط و ورشکستگی. دریک مهمانی شبانه درخانه حاج قاسم با حضور شرکا جلسه ای تشکیل میدهند .هدف اصلی آن مهمانی گرفتن مال و اموال احمد آقاست به لطایف الحیل برای تشکیل شرکت تازه ای. احمدآقا که کاملا به نیات آنها پی برده با مسائل دیگری مواجه میشود. در ضمن بنا برپیشنهاد حاج میرزا مهدی که دائی احمدآقاست روابط فامیلی هم به تصویب میرسد وبین خود دخترهایشان را با پسرهایشان نامزد میکنند. بی آنکه عروس و دامادهای آینده با خبرباشند یا همدیگررا دیده باشند. دراین داد وستد برده وار، نادره، دختر حاج عبدالصمد را هم به احمدآقا می بخشند که مورد اعتراض پدرش قرارمیگیرد و احمد آقا هم میگوید:
«ازهمدردی شما متشکرم ... امکان ندارد دیگر بنده تأهل اختیار کنم وانگهی این یک کارخصوصی ست که سایرین نباید دخالت داشته باشند خواهش میکنم که حضرات هم از گفت وگوی دراین موضوع صرفنظر کنند.»
دایی بدون توجه به سخنان احمدآقا، مهرانگیز دختر تحصیل کردۀ احمدآقا را به پسرحاج قاسم میدهد. که باز احمد اقا اعتراض میکند که «شخصا دراین خصوص حق رآی ندارم. به عقیده من دختر وفرزند فقط خودشان حق دارند برای خود شریک زندگانی انتخاب کنند.» کوچکترین توجه به حرف های احمدآقا نمیشود وانگشتریهای نامزدها بین حاضران رد و بدل میشود. درهمین شب نشینی میرزامهدی، عفت دخترحاج قاسم را برای پسرش آقاداداش انتخاب میکند.
تشکیل شرکت و انحصار آذوقه برای احتکار، در حالیکه آثار قحطی و کمبود نان درشهرها بلوا راه انداخته، آن عده را چنان سرگرم کرده که غافل ازپایان کار، حتا توجه به گرسنگی عموم و سختی معیشت فرودستان را نادیده گرفته در سودای منافع بیشتر خود را به لبۀ پرتگاه نزدیک میکنند.

ورود آقاداداش فرزند میرزامهدی (پسردائی احمدآقا) به صحنۀ حوادث، فضای دیگری درپیشامدهای آتی رمان میگشاید. آقاداداش ذاتا آدم شروریست که دراصفهان به بدنامی شهرت دارد با سفارش های پدرعازم تهران میشود . «مخصوصا این مسافرت به او امکان می داد که ازمهرانگیز واحمدآقا که خواستگاری اورا رد کرده بودند انتقام بکشد.»
پدر خبرخواستگاری ونامزدی عفت خانم دختر حاج قاسم را نیز به آقاداداش میدهد و اضافه میکند که:
«خودت درآنجا قرار عروسی را گذاشته به ما اطلاع میدهی.»
آقا داداش موقع حرکت به تهران برادر رضاعی خود عباس اصفهانی معروف به رضا یزدی که ازاشرار و دزدان و آدمکش های حرفه ای اصفهان است با خودش به تهران میبرد. وقتی به تهران میرسند که احمدآقا با دخترش مهرانگیز تهران را ترک کرده اند. از ملاقات وبرخورد او با هوشنگ، منشی کارهای تجاری احمدآقاچیزی دستگرش نمیشود. پیشخدمت خانه نیز اورا به خانه راه نمیدهد. آقاداداش از اینهمه توهین و تحقیر برای انتقام نقشه های شیطانی میکشد. ازسوی دیگربوبرده که بین هوشنگ ومهرانگیزعلاقه ای عاشقانه در جریان است. و این موضوع بیشتر محرک انتقام او میشود.

نادره، دختر حاج عبدالصمد تاجررشتی دخترتحصیل کرده ای که مادرش را ازدست داه، پدرس با مه جبین ازدواج
کرده، در یک خانه بزرگ با نامادری اش زندگی میکند. طبق تصمیمی که درخانه حاج قاسم گرفته شده، نادره خانم
نامزداحمد آقا شده است. روزی که احمدآقا با دخترش مهرانگیز به عزم مسافرت خارج وارد رشت میشوند به ملاقات
حاج عبدالصمد میرود. درآن ملاقات نادره و نامادری از پشت پرده احمدآقا را میبینند ومیپسندند.
درملاقات بعدی، احمد اقا به حاجی میگوید:
«حاجی آقا شما که دوست صمیمی من هستید و به جای برادر بزرگ من میباشید ... باید بدانید که من دراین سن و سال
و وضعیت ممکن نیست بتوانم دختر جوانی را به عقد درآورده سب بدبختی او بشوم ... »
با این حال چندی نمیگذرد که احمدآقا « ازهمان نظراول شیفتۀ جمال و هیکل موزون آن دختر زیبا گردید.» و رابطه
دوستی بین آن دوخانواده شروع میشود. مخصوصا مهرانگیز و نادره.

مکتوبات نادره که به رسم زمانه خاطره نویسی جوانان را یادآورمیشود، ازخواندنی ترین بخش های این اثر است که در کنار آمال جوانان، رابطه های قشرمرفه جامعه و اوضاع درحال تحول ودگرگونی زمانه را توضیح میدهد.

آقاداداش درتهران سرگرم تجارت و احتکارغله با کنتراتچی های روس و انگلیس است و درچند معامله پول و ثروت کلانی نصیبش میشود. پایش به محافل عیش وعشرت کشیده شده و درخانه قاسم خان که از فاحشه خانه های خصوصی تهران است با عفت و خانم نامادری او آشنا میشود. درهمین آشنائیهاست که عفت ازاو باردارمیشود وجنین را باعمل جراحی ازبین میبرند. «آقا داداش نمی دانست که خانم کوچولو نامزد خودش عفت، خانم نامادری او وخانم بزرگ خواهر نامادری زنش بود. »
آقا داداش، در تهران برای ازبین بردن احمد و هوشنگ، دست به دزدی و جنایت میزند. اسناد تجارتخانۀ احمد آقا را ازخانه هوشنگ به سرقت میبرد. سرایدار را میکشد و کارد خونالود را زیر بالش هوشنگ که در خواب است میگذارد.
«در همین روز که هوشنگ به ترتیب فوق و اتهام سرقت و قتل توقیف گردید، احمد آقا نیز در رشت به مناسبت دوستی با مشارالیه [هوشنگ] تحت الحفظ به تهران فرستاده شد.»
قبلا درداستان آمده است که «حاج قاسم و برادران میرزا مهدی مانند اغلب همکاران خود دلال اجنبی محسوب میشدند ... دربالای حجره و خانه های خود بیرق امپراطوری روسیه را می افراشتند ... » حال با شروع انقلاب شوروی، وضع این وابستگان روبه خرابی میرود. و همان روزها « ... با بهم خوردن سلطنت خاندان رومانف ها و عقب نشینی اردوی روس (ازایران) تصادف کرده بود.»
حاج قاسم که زنگ خطر را شنیده، و ازدست و پاچگی مآموران سفارت بوی الرحمان دولت تزاری را حس کرده، میداند که با خروج نیروی نظامی تزار از ایران امنیت جانی اش درخطر خواهد افتاد، دربگو مگو با آقا داداش که از بالا رفتن قیمت غله و منافع سرسام آور آن میخواهد حاجی را آرام کند، میگوید:
«اینها به جای خود خوب و بافایده است در صورتی که مردم ما را به حال خود بگذارند. من می گویم جان ما درخطر است شما ازمنافع صحبت می کنید.»
و آقاداداش با همۀ خیره سریهای اوباشانه اش حرف جالبی دارد که گوهر تاجرجماعتِ سنتی را بیرون میریزد:
« خاطرتان آسوده باشد ... ... دراین مملکت هرکی زرنگی کرد پیش می افتد. ما هم الحمدالله ازهیچ کس کمتر نیستیم. ما تاجریم. هرتاجری قبل از هرچیز منافع تجارتی خود را ملاحظه میکند. دیروزآنها را قبول می کردیم. جلو اردویشان میافتادیم. دوست و دشمنانشان را معرفی می کردیم امروزیا فردا قوای دیگری پیدا بشود ما نیز به او نزدیک میشویم. جلو او میافتیم. ... بیرق آنها را بالای تجارتحانۀ خود نصب میکنیم. ...»
از حق نباید گذشت که آقا داداش، نه جامعه شناس است و نه اقتصاد دان، اساسا سواد درست و حسابی هم ندارد اما با شعور تجربی درکنار اخلاق لمپنی و حیوانی جوهر ذاتی صنفِ تجار هم طبقۀ خود را به درستی معرفی میکند. همه پیشامدها را ازدریچه منافع و کسب درامد مقایسه میکند. میگوید:
«من تا اندازه ای ازاین پیشامدها خوش بین هستم زیرا کنترات ها به منفعت ما تمام خواهدشد. دیگر بعد ازتخلیه ایران و بردن اردو به آذوقه احتیاج نخواهند داشت.»

روایت «آفتاب الوکاله و باغ او» که طولانیترین بخش کتاب است، ازمنظر دیگر بخشی ازاوضاع اجتماعی زمانه را روایت میکند. مردی با دایرکردن عشرتکده ای پرهزینه در یک باغ در تجریش، به ظاهر برای امور وکالت و درواقع کارچاق کنی، عیش و عشرت خود و دیگران، را فراهم آورده. نامداران و بزرگان و ثروتمندان ازمهمانان همیشگی آن باغ هستند. صاحب باغ، حاجتهای همه را پاسخگوست ودردها را درمان میکند. از کارمندان عالیرتیه تا قماربازان و فواخش زیبای درمانده.
«آفتاب اخلاق عجیب و غریبی داشت. عقیده و قیافه اش دائما درتغییر و تبدیل بود.» درهمان حال: «ریش بلندی گذاشته عبا و قبای پوشیده، متعبد و مقدس صرف می شد. نماز شب می خواند و هر روز روزه می گرفت. فقرا را دور خود جمع می کرد، غذای خودرا با آنها سریک سفره می خورد. حتی پیاده به زیارت عتبات عزیمت می نمود. بعد ازمدت بسیار کمی دیده می شد که ریش را از ته تراشیده، موهای سررا بلند کرده، کت و شلوار پوشیده خود را به شکل فکلی کامل العیاری انداخته است. رقص می کند . شراب میخورد با پست ترین معروفه ها راه میرود ... بد مستی میکند...» حاج قاسم درتعقیب کار احمدآقا در عدلیه حاجت به آفتاب الوکاله پیدا میکند و به خانه اش میرود. به انتظار او مینشیند. درمیان میگساران و رقاصان اول عمه خانم را میبیند و بعد عیال خود کلثوم خانم را درمیان آن همه مردان مست.
«کلثوم را با آفتاب الوکاله دست در گردن دید.»
حاج قاسم گلپایگانی، خشمگین وبا کشیدن نقشه های انتقامجویانه خانه آفتاب الوکاله را ترک میکند.

نامزدی نادره واحمدآقا و عاشق شدن بشیرسیاه به مهرانگیز- بشیرسیاه عباس را تهدید میکند که مزاحم مهرانگیز نباشد - «بعدازاین پیرامون خانه عبدالصمد نگشته و دختر احمدآقارا بیشتر ازآن ناراحت نکند.»
به دستور آقاداداش بشیرسیاه تحت تعقیب آدمکشان قرارگرفته و «دریکی ازکوچه های تاریک سنگلج با دو ضربت کارد ازپا دراورده پی کارخود رفتند. ... اهل محل جسد نیمه جان او را به مریضخانه انتقال دادند ... و دراتاق احمدآقا جا دادند .»

دراسرار اقدس خانم: دراین بخش داستان پاره ای دیالوگ ها گیج کننده است. در صفحات 419 و 420 لغزشهایی وجود دارد که خواننده را دچارسردرگمی میکند. با این حال داستان سید آتش نسوز روضه خوان ومسائل دیگر شنیدن دارد:
«این مرد سید آتش نسوز لقب داشت. چندی طول نکشید که او تمام دارائی ما را بالا کشید. ... او دوزن عقدی وچندین صیغه داشت ... یک روز که تمام اهل خانه به عروسی رفته من تنها بودم ... بعد از وراجی طولانی به من اظهار عشق نمود ... گفتم من فرزند شما هستم ولی حرف های من بی فایده بود سعی میکرد مرا به آغوش بکشد. من فرصت نداده با یک خیزازاتاق بیرون رفتم ...»
دختر برای نجات خود نقشه میکشد و سید اورا صیغه طلبه ای میکند میرزا محمدعلی نام ازاهالی طالقان. و ازاوقول میگیرد که به دختر دست نزند. به نیت اینکه بعد ازتمام شدن مدت صیغه دسترسی به او آسانترشود و ناگهان میرزا محمدعلی گم میشود و مثل قطره آبی درزمین فرومیرود. حسن آقا فرزند حاج قاسم یادگار آن طلبۀ طالقانی از [ اقدس یا کلثوم؟ به لغزشی که دربالا اشاره شده]. وباقی وقایع خواندنی که باید به دقت خواند وبا افکارریشه دارو هوسبازی های این جماعت ظاهرا مذهبی بیشتر آشنا شد.
یادداشتهای نادره، از خواندنی ترین بخش های کتاب است که با زبانی ساده و صمیمانه روایت شده و میتوان اوضاع زمانه را از لابه لای آنها دریافت و با آشفتگی و بی قانونی و سرسختی سنت ها آشنا شد.
بعد ازخاتمه مراسم عروسی - البته غیابی - توسط حاج قاسم، عروس وداماد با کالسکه روانه اصفهان میشوند. آقاداداش بین راه عفت را میشناسد. به دستوراو اول کالسکه چی توسط عباس کشته میشود وسپس عفت. وجنازه ها را روی برفهای بیابان رها می کنند.
حاج قاسم دربلوای نان درتهران کشته میشود. حسن آقا از طرف نظمیه به اتهام دست داشتن درمرگ حاج قاسم بازداشت شده و پس ازمدتی آزاد میشود.
احمدآقا و بشیرسیاه دربیمارستان و کنار هم دارفانی را وداع میگویند. بشیر اما قبل ازفوت، کشته شدن عفت و کالسکه چی توسط آقاداداش و عباس را به نماینده مدعی العموم شرح میدهد.
مهرانگیز بعد ارفوت پدرش با هوشنگ عروسی میکند. حسن آقا و نادره به وصال هم میرسند
وروزنامه ها خبراعدام عباس وآقاداداش را منتشر میکنند.

داستان به پایان میرسد، خواننده با دنیایی از زشت و زیبائیهای جامعۀ رنگین و درهمگونِ زمان آشنا میشود. در گسترۀ خیال، "وجدان"، درگزینش زیستنِ پاک و آرام با غرق شدن درگردابِ نفرت وخشونت وحرص مال و مقام به داوری مینشیند. فضیلتِ نفس پاکیزه در جستجوی افق های دیگری تجربه های تازه را دنبال میکند.
این رمان را باید به دقت خواند و با اوضاع زمانه ، به ویژه با افکار وخط مشی فرهنگی و اجتماعی پیشه وری آشنا شد. مردی که خدمات کم نظیر و بنیادی اش دریکسال حکومت آذربایجان، درخاطره های قومی آن سامان نقش افسانه ای دارد.

Monday, October 24, 2011



به اجاقت قسم

محمد بهمن
بیگی
(خاطرات
آموزشی)
انتشارات
نوید شیراز. چاپ دوم1379


این دفتربا
بیست و دو عنوان در 271 برگ تدوین شده است با نام جالبی که درپیشانی کتاب نشسته
است. جالب از این منظر که قبل از گشودن
دفتر، نام هشدار دهنده اش تلنگری به خواننده میزند از وفاداری نویسنده به یک سنتِ
باستانی و شکلگیری کانون های اولیّۀ
بشری.علیرغم اینکه "اجاق"، درمفهوم عام، فارغ ازوسیلۀ پخت وپز، منشاء گرما و پیدایش آتش را
یادآور میشود، از سوی دیگر دفتر پرماجرای
نهادی شدۀ خانواده را نیز درذهن مخاطب ورق میزند با نخستین روایتِ سامان ش؛ یعنی اجاق .

اجاق، درسنت شرقی از چنان مقام و منزلتی
برخوردار است که قداست آن درردیفِ پرستشِ آفریدگار
جهان با حرمت ازلی اش قراردارد. با این
یادآوری اما براین باورم که نویسنده، گوشۀ چشمی داشته در معرفی و ماندگاری اسم آن
جوان از تیره "چرمایلو" که در "به اجاقت قسم، دیپلم
ندارم" حکایتِ ملاقاتش را روایت کرده
است. درکنارِ وصفِ برخوردِ طبیعی وسخنان
سادۀ آن جوان، دریچۀ تازه ای گشوده میشود درتوضیح رنگ و لعاب مرسوم زمانه، تا بهمن بیگی
با هوشمندی، بخشی ازاوضاع مسلط اجتماعیِ زمانه را به مخاطبین منتقل کند.

نخستین اثری
که سال ها پیش ازبهمن بیگی خواندم "ایل من بخارای من" بود که نویسنده با
نثرپحتۀ خود، مخاطبینش را درتپه ماهورهای سرسبزفارس جولان میدهد و با زندگی ایلی
آشنا میکند. بعدها کتاب «اگر قره قاچ
نبود» به دستم رسید خواندم و لذت بردم. واین آخری را دوست هنرمندم رسول
پارسی ساکن لندن، که ازایل قشقائی ست و اهل شعر و کتاب، همراه چند دفتر برای من
هدیه آورد. پس ازخواندن این دفتر، دریغم آمد درباره اش ننویسم. کاری که به ندرت ازم سر میزند. احساس گناه
میکردم اگر به بهانۀ بررسی این کتاب یادی ازاین آموزگار پاک نهاد نمیکردم.

کتاب به
خانواده گرگین پورکه جملگی ازهنرمندان ایل قشقائی هستند تقدیم شده. به حبیب حان،
استاد ممتاز سه تار. فرزندانش: فرود، دکترفرهاد وغلامعلی و به مادرشان که
" مادرنمونۀ ایل، معصومۀ بهمن بیگی".
سال هایی که
درشیراز بودم، توسط زنده یاد ساعدی، با خانوادۀ هنرمند گرگین پور آشنا شدم.
هنرمندان صادق و بی کمترین ادعا. یاد و
خاطره شان همیشه درهرکجا که هستند گرامی باد.

بهمن بیکی با
دید انتفادی از بوروکراسی حاکم دردوران هردو پهلوی یاد میکند. ازهدر رفتن تلاش
هایش در مرکز مینویسد "تلاش هایم بی ثمر ماند و پس ازماه ها دوندگی، دست از
پا درازتر به ایل باز گشتم ... با ظهور نهضت مصدق بار دیگر به تب و تاب افتادم و باامید حمایت اصلاح طلبان تکاپوی
دیرین را از سر گرفتم ... بازهم هیولای وحشتناک اسکان و تخته قاپو برسر
راهم ایستاد. به هرمرجعی مراجعه میکردم این عذر و
بهانه مسلط تکرار میشد که ایل باید نخست درجایی بماند و سپس باسواد شود.
" ص13
بهمن بیگی
بعد از سفر به خارج، وقتی به کشور
برمیگردد به قول خودش"این بار به جای دولت به دامن ملت پناه "
میبرد. با کمک خانواده های ثروتمند ایل،
کار را با امید بیشتردنبال میکند. حقوق، وغذای معلم به اضافه هزینۀ آمد و رفت شان
را میپذیرند.
"من
بدون حکم و رقم مدیر دستگاهی کوچک، متحرک و فرهنگی شدم. درخصوص تعلیم و تربیت
تخصصی نداشتم. دانشسرای مقدماتی و عالی ندیده بودم. معلمانم نیز با راه و روش
تدریس آشنا نبودند، ولی شور و شوق پاسخ همۀ این کمبودها را میداد ..."
عشق وعلاقۀ
مرد دلسوز، با کمک عده ای از جوان های ایل مشکلات را ازسر راه برمیدارد. با ابتدائی ترین وسایل آموزشی مکتب های عشایری روز به روز فزونتر میشود. معلم
ها، همراه با ایل در حرکت هستند. و کلاس های درس همان چادرهای ایل است و فضای آزاد.
"پیشرفت ها سریع بود. به سن و سال مشابه و
مساوی مقید نبودیم. نوجوان ها با خردسالان همکلاس میشدند. ... هرکس هرقدرمیتوانست یاد میگرفت و پیش میرفت.
... رقابت ها شورانگیز بود. ص 17
با تجربه ای
که درطول سالیان کسب کرده است هدف غایی بهمن بیگی: "دولتی و رسمی کردن
مدارس" عشایری ست. دردنبال این کار
اساسی و فکرتأمین کمک های ضروری به هردری میزند. " از شرکت با عظمت نفت فقط
چهار چادر مستعمل دریافت کردم." ص 18
بهمن بیگی،
برای آموزش معلم ها، ازمسئولان فرهنگ فارس تقاضای کمک میکند. " اولیای فرهنگ
شیراز موافقت گردند که تعلیم کوتاه مدت و سه هفتگی مکتب داران را بعهده
بگیرند. ... تنظیم و اجرای این برنامه مفیدکارآموزی به
وسیله مربیان و دبیران فرهنگ فارس ومأمورفرهنگی اصل چهارانجام میگرفت." ص 19
کمک های موقت
که دربالا ذکرش رفت، اثر چندانی نمیگذارد. و صدای شکایت ازهرطرف بلند میشود.
با آمدن مدیر
کل تازه ای به شیراز، "مرد کریمی بود و اتفاقا اسمش هم پرورش بود ار آنهایی
بود که ازراه نرفته نمی هراسید"، امید های تازه ای برای ادامۀ کار جوانه
میزند. و طولی نمیکشد که "چهل نفر از دیپلمه
های دانشسرای شیراز را دراختیار
داشتم"
بهمن بیگی،
درتقسیم بندیِ منطقه ای این معلم ها شگرد عجیبی به کار میگیرد که نشان ازدرایتِ
کامل و درک درست او ازروان اجتماعیِ ست:
"دسته
ای که ورزش دوست بودند به عشایری بردم که اهل سواری و شکار بودند. آنهایی که تاب و
توان جسمی کمتری داشتند به تیره هایی فرستادم که فاصلۀ ییلاق و قشلاقشان کوتاهتر
بود. دیپلمه های متدین را به سراغ مردمی بردم که نماز و روزه شان ترک نمی شد. کم
بضاعت ها را تحویل کلانترهایی دادم که دست و دل باز تربودند و سخاوت طبع
داشتند." ص 21

اما، دربارۀ
این معلم ها طولی نمیکشد که تجربه ای تازه کسب میکند و دستگیرش میشود که این بچه
شهری ها برای آموزگاری عشایر آمادگی لازم را ندارند و تاب وتوان تحمل زندگی
ایلیاتی برایشان مشکل آفرین است. مینویسد:
"حشرات
موذی و غیرموذی فراوان بود. معلم شهری مارمولک را مار و عنکبوت را رطیل میپنداشت.
از زوزه شغال میترسید کار یکی ازآنان به نیمه دیوانگی رسید."23
معلم ها محل را
ترک میکنند و بچه ها سرگردان میمانند. "اطفال و اولیای اطفال دریافته بودند
که باید ازخیر معلم دیپلمه های شهری بگذرند." و میگذرند. باز به سراغ همان راه درست گذشته
میروند. یعنی:
" انتخاب دقیق جوانان ایلی ومحلی، بدون توجه به مدارک و اسناد متداول، تربیت
فشرده و استخدام رسمی آنان." ص 25

سماجت
درپیگیری کار، ازشاهکارهای عقلائیِ بهمن بیگی دراین پیکار بزرگ است که موفقیت اورا
تضمین میکند. به هیچ عذر و بهانه عقب نشینی نمیکند. ایمان و عشق سرشار به پیشرفت
ایل و تبارش، محرک و مشوق اوست. به تهران میرود برای پیگیری کار. با کارشکنی های
متداول مسؤولان روبه رو میشود. مدیر کل آموزش و پرورش آذربایجان میگوید
"دیپلمه ها و تصدیق دارها چه گلی به سرما زده اند که شما حالا این سوغات های
تازه را به ما هدیه میکنید."
منِ خواننده،
بعد از سال ها از این سخنان عجولانه آن مدیرکل کله پوک، غمم میگیرد. و کلام سنجیدۀ
آن حکیم یونان در کاسۀ سرم میپیچد: " وقتی دردِ انسانی را حس نکنی مرده
ای!".
غافل ازاین
که بهمن بیگی درتهران مدارکی گیرآورده که وزارت آموزش وپرورش، دراثر کمبود معلم، جوانانی که حتی تصدیق سوم متوسطه هم ندارند بعنوان کمک آموزگار
استخدام کرده، در ورامین و شهریارباعنوان کمک آموزگار مشغول تدریس هستند. اینجاست
که فریاد اعتراض ش بلند میشود و همین مسئله را برسرشان میکوبد. سرانجام با کمک دوستان وقول مساعد شخص
دکترمهران وزیر آموزش پرورش، مقدمات
بازدید از مدارس عشایر فارس فراهم میشود.
با همۀ کارشکنی های استاندار فارس، بازدید هیئت ازمدارس عشایری موفقیت
آمیزبوده است. درهمان دیدار است که مدیرکل
آذربایجان با پشیمانی از اظهارنظر گذشتۀ خود میگوید : "باید عین این برنامه
را برای شاهسون ها پیاده کنم."
"دوماهی
بیش نگذشت که طرح تأسیس دانشسرای عشایری را شورای عالی فرهنگی تصویب کرد. ...
دانشسرا تأسیس شد ... و درطول
بیست و دو سال نزدیک به نه هزار [9000] آموزگار فداکارایلی تربیت کرد و به میان
عشایر رفت." ص 29

در
"مقررات دست و پاگیر"، حکایت کاظمی نامی ازاهالی ایل باصری را روایت
میکند که با گذراندن دورۀ ابتدائی میخواهد وارد دانشسرا شود، اما شناسنامه اش با
سن واقعی نمیخواند. کاظمی با انبوهِ ریش، در شناسنامه صغیراست. کار ازمجرای قانون
به جایی نمیرسد. احترام به قانون نیزجای خود دارد . اما ضروری ست که برای ادامۀ
تحصیل جوان، باید راه حلی پیدا کرد و به چارۀ کارسازی اندیشید. بهمن بیگی، باانتخاب پدرمصلحتی و تازه ای، جوان
باصری را ازگرفتاری نجات میدهد و کاظمی وارد دانشسرا میشود.

در
"روایت ویژه" آمدن نخست وزیر وقت به فارس و دیدار از مدارس عشایری در
یاسوج مرکز بویراحمد علیاست. و نطق نافذ "آقا بیژن" یکی
ازکدخدایان. مقارن با زمانی ست که "
... بویراحمدها آشوب تازه ای به راه
انداخته و انقلاب خونینی را پشت سر گذاشته بودند." ص 56
خواندن این
بخش ازکتاب، اطلاعات جالبی از گذشته های خونین آن منطقه را دراختیار خواننده
میگذارد. و بی توجهی مرکز نشینان و دولت
را که انگار آن مردم زحمتکش بیابانی، اهل این سرزمین نبوده و در کلیت، فراموش
شدگانی بیش نیستند!

" آموزش
عشایر و زنان" یکی دیگر از خواندنی ترین بخش های این دفتر است که نوینسده با دید انتقادی،اشاره کوتاه، اما
پرو پیمانه ای دارد به اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمانه ای که آستین بالا زده
درفکرتأسیس مدارس عشایری ست.
ازظلم وستم
رایج ریشه ای دربارۀ زنان به فراوانی روایت های تلخ دارد. به دو نمونه بسنده
میکنم.
"مردان
ایل فرمانروایان مطلق بودند وزنان گرفتاری های فراوان داشتند. … …
مادرانی که پسر میزائیدند سرفراز و آنهایی که دختر میزائیدند شرمنده بودند.
… …
مردم ایل برای تولد پسر جشن میگرفتند و ازتولد دختر اندوهگین میشدند.
… بیوه های جوان ایل ازمظلوم ترین زنان
ایل بودند. حق ازدواج با کسی را نداشتند مگر با یکی از برادران همسرازدست رفته.
بیوه ها، اگر همسرشان برادر نداشت تا پایان عمر با لباس سیاه عزادار می ماندند.
اگر آنان از قبول و اطاعت این راه و رسم سربازمیزدند دچار طعن و لعن همیشگی
خانواده ، تیره و طایفه می شدند. ...
... دریکی از طوایف مهم قشقائی حجلۀ عروسی
را که به هوای نفس ازدواج کرده بود به
شلیک تفنگ بسته ومادرش را به احتمال همدستی به دختر به قتل رسانده بودند. درطایفۀ
دیگری میزان تعصب آمیزدرحدی بود که عاشق و معشوق را به خرمنی ازآتش بلوط سپرده
بودند" ص 72 – 70

روایت های
بهمن بیگی به گونه ای روی کاغذ سرریر شده که انگار در مقابلش روی زمین نشسته ای و
گوش به درددل هایش سپرده ای . صاف و پاکیزه حرف میزند بی غل وغش. سخنانش به دل
مینشیند. از برخوردهای مردان و پدران درباره آموزش دختران دراین بخش گفتنی های زیادی دارد. درددل ها را
میفهمد. با دردها آشناست. با آنها بزرگ شده و درآن جمع بالا آمده است. وقتی صحبت
از باسواد شدن دختران ایل را درمجلسی پیش میکشد یکی میگوید "دست از سواد
دخترها بردارید. شما دختران را نمیشناسید. اگر قلم به دستشان افتاد به نامزدهای
خود کاغذ مینویسند.» اما او متین و صبوراست. روانکاوی کم نظیر و بی ادعا که با
روان مرد و زن ایل آشناست. "دختری
رشید ازمیان جمعیت به زبان آمد و گفت " پدرم نمیگذارد که درس
بخوانم" لحن شجاعانه دختر تکان دهنده
بود. پدرش حاضر بود. دلیل مخالفت را
پرسیدم معلوم شد گرفتاری مالی دارد و به
دستمزد بافندگی دختر نیازمند است ...
پذیرفتم ضررو زیان اورا جبران کنم اوهم پذیرفت که دخترش را به مدرسه
بفرستد." و دیگر "از دوهزار
شاگردی که درسال اول کارمان به مدارس چادری روی آوردند کمتر از چهل نفر دختر داشتم
... درمیان چهل دختری که دبستان های ما را
آراستند تنها دو نفر از دستۀ کم بضاعت بودند. مردی به نام درویشعلی که بی پسر بود
و چهار دختر داشت دو تن ازآنان را به دبستان فرستاد" ص 74 – 73
بهمن بیگی،
از کلانتران ممسنی وکدخدایان بویر احمدی به نیکی یاد میکند و ازاینکه آنها در
اعزام دختران به مدارس
استقبال
میکردند مینویسد: "ورود طوایف ممسنی و بویراحمد به دایرۀ فعالیت ما آموزش
دختران و عشایررا رونق تازه ای بخشید .
کلانتران ممسنی و کدخدایان بویراحمدی بی هیچگونه تأمل و تردید دختران خودرا به
مدارس عشایری فرستادند." 76
صمیمیت این
مرد نیک اندیش ورفتار دلسوزانه اش، خواننده را تحت تأثیرقرار میدهد. با همۀ
گرفتاریهای گوناگون لحظه ای از آرمان ها واهداف بنیادی خود غافل نیست. در تأسیس
دانشسرای عشایری برای تربیت زنان معلم و تشویق و ترغیب دختران، دختر خود را به
دانشسرا میفرستد. همین اقدام سبب میشود دختران ایل را دنبال خود بکشاند.
"ورود
کلانتر زادگان و کدخدا زادگان ممسنی و عرب و بویراحمدی و دختر من به دانشسرا سبب
شد که به تدریج گروه انبوهی ازدختران ایلات داوطلب شغل آموزگاری شدند و به شیراز و
دانشسرای عشایری آمدند." ص 77
طولی نمیکشد
که پای دخترانِ فارغ التحصیل مدرسه عشایری شیراز، به اقصی نقاط کشور گشوده میشود. درمنطقۀ خطرناک مرزی ایران و عراق سه خواهر
آموزگار درمیان عشایر کُرد
دیده میشود. "ازمیزان پیشرفت شاگردانشان سر فخر برآسمان سودم. اسامی آنان
جالب بود. بانو، گلی، و تهمینه. هرسه خواهر شایستۀ نام های خود بودند." 78

یهمن بیگی،
درکنار برنامه های آموزشی و باسواد کردن
بچه های عشایر، از اوضاع بهداشتی ایل نیزغافل نیست. در آشنائی با دردهای ریشه دار
محلی، به ویژه وضع زایمان زنان با نفوذ موهومات رایج راه های بهبود بهداشت آن طبقه
را دنبال میکند و به این نتیجه میرسد که معضل اساسی با آموزش ماماهای محلی حل شدنی
ست ولاغیر. و کاررا شروع میکند تا عده ای از ماماهای محلی را برای آموزش با اصول
بهداشتی به شهر فراهم میسازد. انگیزۀ او روایتگر تجربه های تلخ و فشرده ای از
پیامدهای فلاکتبار معتقدات و باورهای موهوم و خرافات رایج است که گوشه ای ازدردها
را توضیح میدهد و خواننده غرق غم و اندوه میشود :
« " درقبیلۀ گُردانی کشکولی"
همۀ اعضای خانه و خانواده سیاه پوش بودند و می گریستند بانوی خانه و
خانواده را، هنگام زایمان، جنّ آل برده و به خاک سپرده بود. ... به
اداره بهداری فارس رفتم . زبان به شکایت و اعتراض گشودم ... قرار براین شد که من عده ای از زنان ایلی را که درامر زایمان تجاربی داشتند و با داروهای
سنتی زائوهارا کمک میکردند به شهر بیاورم تا دریک کلاس کوتاه مدت شرکت کنند بااصول
بهداشتی مختصری آشنایی یابند ... بیست و
چند تن را به شهر آوردم دوره فشردۀ مفید یک ماهه ای دیدند و به ایل برگشتند.»
صص81- 80

در
"سیاوش" داستان آموزگاری به همین نام،
شاگردی دارد لب شکری ست. و طبیعی است که بد منظر باشد. معلم از این ظلم طبیعت رنج میبرد. بهمن بیگی به
استاندار نامه ای نوشته برای جراحی پلاستیکی طفل، درخواست کمک کرده که بی جواب
مانده است. معلم، ازدیدار والدین درتعطیلات منصرف میشود و شاگرد را باخود نزد بهمن
بیگی به شیراز میبرد. بالاخره بعد از
دوندگی های بسیار ....
"اواخر
خرداد بود که باز سیاوش و شاگردش وارد اتاق من شدند. هردو را برداشتم و به
بیمارستانی که جراح پلاستیک داشت. کار جراحی کمتر از سه هفته طول کشید. سیاوش آمد
و بچه را به دیدارم آورد. شناختنی نبود. چهره ای زیبا و دوست داشتنی به هم زده
بود."
درهوای برفی
لندن، وقتی به این داستان رسیدم اشک شوق چشمهایم را پرکرد. با دیدن این جمله
"سیاوش را گل باران کنید" با تعظیم فروتنانه به سیاوش، با اشک هایم گل
های اهدایی به او را آبیاری کردم. قطره ای درمقابل دریای انسانیت این معلم دلسوز
به : سیاوش بیژنی.
"آموزش
عشایر و زبان فارسی"، "آموزش عشایر تغییر خط"، و معافی نظام ...
نویسنده با نثر روان و پخته دفتر پُرتجربه ای از سرگذشت های آموزنده را
برای مخاطبین به یادگار میگذارد. عزم استوار بهمن بیگی، درحل معضلات واقعاَ حیرت
آور است. زمانی که بامشکل "تدریس الفبای فارسی" مواجه است و سروکارشان
با تعلیم " بچه قشقائی های ترک زبان، بویر احمد ها وممسنی های لرزبان و عرب
های ایل خمسه" است. "درتهران با آقای همایون صنعتی زاده که مرد همه فن
حریفی است ملاقات کردم و مشکلم را با او درمیان نهادم و او گفت : راه حل این مسئله
دردست معلمی است به نام عباس سیّاحی. او
دراین کار تبحّر عجیبی دارد. ... بعد از ملاقات ... ایشان را به شیراز آوردم برای او کلاس
دستجمعی فراهم کردم وخودم نیز بدون یک لحظه تعطیل درردیف شاگردان نشستم. ...
... به زودی هزاران آموزگار
عشایری با همت بلند خویش و با استفاده از روش تازه توفیق عظیمی به دست آوردند
..." ص37- 136
بهمن بیگی،
درفکر برپا کردن "اردوهای بزرگی مرکب از دانش آموزان، آموزگاران و
راهنمایان" با مشارکت کلیۀ طوایف مختلف فارس، طرح جالبی پیاده میکند. برای
جمع آوری آنهمۀ جمعیتِ پراکنده درمنطقۀ پهناورفارس، از نیروهای ارتشی کمک میگیرد و
اردوها در نقاط گوناگون با وضع بسیار آبرومندی تشکیل میشود و تحولات آموزشی عشایررا به نمایش
میگذارد. درکنار انتقاد از رفتارهای خشونت
بار ارتش در سرکوب ایل نشینان فارس، کمک های ارتش را یادآور میشود و با زبانی قابل
تمجید مینویسد: "برای تشکیل این اردوها از محبت کریمانۀ اولیای ارتش فارس
برخوردار میشدیم. نفربرها و کامیون های نظامی نقل و انتقال این جمعیت کثیررا به
عهده می کرفت." ص177
در "پرهیز ازمیز" که شامل خاطرات
نویسنده از مسافرت به کردستان است مینویسد :
"هنگامی
که ازشهربانه که درآن ایام شهرکی بیش نبود میگذشتم درخیابانی خلوت و بی رفت وآمد
تابلو سفیدی را دیدم که برآن با خط نستعلیق سیاه نوشته بود اداره فرهنگ و هنر
بانه. ... به حیرت افتادم که شهرک بانه چه
دارد که چنین اداره فرهنگ وهنری دارد!"
از شهرکهای سقز، مریوان، بیجار و غُروه
دیدار میکند تا میرسد به سنندج که "حتی یک مهمانخانه ای قابل اقامت
نداشت ... به پرس جو پرداختم و دانستم
که ...
سیل خروشان دفترداران، کارمندان، کارگزینان، کارپردازان و آمارگران عرصه را
برخودشان و برمردم تنگ کرده بود." صص221 – 220

در برگ برگ
این دفتر، روایت های تلخ و شیرین فراوان به چشم میخورد. بنگرید به "خدمت و
تهمت" که گوشه هائی از عادت های جاری واجتماعی را توضیح میدهد. باز درهمین
بخش است که ازکمک های مؤثر دکترامیری از مسئولان سازمان برنامه غافل نیست و با
سپاس خدمات اورا یادآورمیشود. از کارشکنی
ها و پارتی بازی های نابخردان تا مسئولان دولتی و متنفذان محلی. اما سرانجام
پاکدلی و مقاومت سرسختانۀ بهمن بیگی ست، که احساس مسئولیت و باورهای انسانی اورا
درخدمات صادقانه اش برجسته میکند. برای رسیدن به هدف والای خود ازهیبت وسختی
مشکلات بیم وهراس به دل راه نمیدهد. با آموزش بچه ها تفنگ را از جوانان ایل وعشایر
میگیرد و با قلم آشنایشان میکند. در اثبات حقانیت و ایمان به باورخود، با خیلی ها
که صاحب مقام و نفوذند درگیر میشود و سرفراز ازمعرکه بیرون میآید بی کمترین توقع و
چشمداشت مادی، نام نیک خود را در فهرست خادمان فرهنگ به یادگار ثبت میکند.

کتاب به پایان میرسد. با این تأکید که بخش"آموزش
عشایر و زنان" - برگ های 69 تا87 -
این دفتر، از خواندنی ترین فصل کتاب است
در آشنائی با مشکلات و دردهای پایه ای زنان عشایر. و هرپژوهشگری که بخواهد
دراین باره تحقیقی انجام دهد، به عنوان یک مرجع اصلی میتواند ازاین دفتر سود ببرد.

Sunday, July 17, 2011

جنبش دانشجوئی ایران


جنبش دانشجوئی ایران
ازآغاز تا انقلاب اسلامی
عمادالدین باقی
جلد اول – چاپ اول بهار 1379


کتاب با مقدمه ای شامل سیزده برگ شروع میشود : « روایت های این کتاب، تابلوئی ازیک پاسخ است ... نظریه های توطئه را به محک می گذارد و بی قدر می سازد و نظریه های نخبه گرائی را درحاشیه می افکند و ...»
در همین مقدمه «سابقه سنت تاریخ شفاهی»، نویسنده ازفعالیت خود در عملیات فتح المبین و توزیع حدود یک میلیون جلد دفترچه دربین رزمندگان ... واشاره به مسائلی که ابدا ربطی به جنبش دانشجوئی ندارد مطرح میکند. آثار شک و تردید آرام آرام زیرپوست خواننده میخلد. هراندازه پیش میروی مدعای «بی قدرسازی نظریه نخبه گرائی»، سست و سست تر میشود. با این حال دفتر را ورق میزنم .
درص 28 آمده است که : تقی ارانی در14 بهمن 1318در زندان اعدام شد.» حتما اشتباه است. برحسب اسناد موجود، تقی ارانی در زمان رضاشاه ازمیکرب تیفوس یا آمپول هوا در زندان به قتل رسیده است. در محاکمه سرپاس مختاری و پزشک احمدی که پس از واقعۀ سوم شهریور20، تشکیل شد و شادروان احمد کسروی وکالت آن متهمان را برعهده داشت، این مسئله روشن شد و به توضیح بیشتری نیاز نیست.
درص 29 «ازتشکیل حکومت فرقه دموکرات آذربایجان تا سقوط آن» آمده است که :
« روس ها با فشارهای خارجی سرانجام دراوایل 1325 ایران را ترک کردند. ولی درآذربایجان حکومت خود مختار پیشه وری را با بیش از یک میلیون سلاح نو به جای گذاشتند. روس ها چون قبلا میدانستند که درایران مدت زیادی ماندگار نیستند در شهریور 1324 فرقۀ دموکرات آذربایجان را تشکیل داده بودند.»
اگر روس ها " میدانستند که درایران مدت زیادی ماندگار نیستند"، ضرورت تشکیل فرقه دموکرات برای چه بود؟ به کنار ازتناقض گوئی، روایت «یک میلیون سلاح نو» را نویسندۀ متدین معلوم نکرده ازکجا اخذ کرده؟ با چه سند و مدرکی این دروغ بزرگ را آورده است ؟ به اقتضای امانتداری و حفظ شرافتِ قلم بهترنبود منبع خبرذکرمیشد. آن هم درکتابی که برپیشانی اش نام پرجاذبۀ «جنبش دانشجوئی ایران» میدرخشد!
به روایت اسناد موجود، درزمان تخلیۀ قوای شوری وترک خاک ایران در اردیبهشت1325، اسلحه ای که در آذربایجان به فرقه دموکرات داده شد بیش از سیصد چهارصد تفنگ و مقداری فشنگ نبود. اسناد فراوانی دراین مورد منتشر شده . اینجا فقط به چند روایت بسنده میکنم.
«یک روزقبل ازحرکت هیئت آذربایجانی به تهران، باقراوف دربارۀ خروج نیروهای شوروی ازآذربایجان گزارشی برای استالین فرستاد. اونوشت دستورصادرکرده که 62عراده توپ، 34854 گلولۀ توپ، 49 قبضه مسلسل و چهارمیلیون فشنگ را درآذربایجان باقی بگذارند. او اضافه می کند که دسته های پارتیزان نیز سلاح خود را حفظ میکنند.» (فراز وفرود فرقه دموکرات آذربایجان. جمیل حسنلی ترجمه منصورهمامی. صص 7-176نشرنی تهران.)
و اما پاسخ مقامات شوروی:
«پاسخ 14نوامبر23آبان شورای وزیران اتحاد جماهیرشوروی دربارۀ فرستادن سلاح وپول منفی بود. غیراز پشتیبانی معنوی نمیتوانند کمک دیگری به آنها بکنند.» همان ص 192 و202
«حکومت های خودمختار [آذربایجان و کردستان] پس از دوروزجنگ – احتمالا با فشار روسها - تقاضای صلح کردند و فدائیها که فقط به سلاح های سبک مجهز بودند یا تسلیم شدند و یا به اتحاد شوروی گریختند»
(یرواند آبراهامیان در ایران بین دوانقلاب. ص 295 چاپ دوم انتشارات نی تهران 1377)
« ... فرمانده نظامی شوروی به پبشه وری اخطار نمود که کلیه سلاح هایی را که قبلا ازارتش سرخ تحویل گرفته بودند مسترد دارد.»
(رازهای سربه مهر،حمیدملازاده. ناشر: مهدآزادی – تبریز1376براساس اسناد ابراهیم نوروزف.افسرسیاسی شوروی)
و بازهم : درکتاب«گذار ازطوفان – خاطرات مرتضی زربخت، سروان خلبان سابق نیروی هوائی درگفتگو با حمید احمدی ناخدا سابق نیروی دریائی، نشرانجمن مطالعات وتحقیقات تاریخ شفاهی ایران برلین. درصفحۀ 112آمده است :
آن روزها که شوروی آذربایجان را تخلیه می کردند آیا سلاح های سنگین مانند توپخانه وغیره را دراختیارارتش فرقه قرار دادند یا اینکه به همراه خود بردند؟
زربخت : ما ناظر بودیم . نه تنها هواپیماها رفت بلکه توپخانه ای هم که دراختیار فرقه قرار داده بودند، همه را از سروان تفرشیان افسر مسئول توپخانه تحویل گرفتند وباخود بردند. یک مشت تفنگ برنو ماند و مسلسل و اسلحه هائی که درقیام فرقه از ارتش ایران به دست آورده بودند مانند تفنگ های برنو، خمپاره، توپ 75 کوهستانی. درآن زمان فقط این نوع سلاح ها مانده بود.عملا پشت ما را خالی کرده بودند.»

دروغ دیگر: «مردم تبریز ازترس قتل عام شدن توسط ارتش تا کیلومترها درخارج ازشهر به استقبال ارتش آمدند...» ص 31
به کنارازغلط ودرهم نویسی این خبر، درآن سوز وسرمای نفس گیر و نا امنی، مردم تبریز با چه وسیله ای تا کیلومترها به استقبال ارتش رفتند معلوم نیست. البته عده ای نگران و دلواپس رو به دروازۀ شهر، چشم به راه بودند به امید اینکه با ورود ارتش مانع کشتارهای بی امان شوند. غافل ازآنکه با آمدن ارتش، وحشت وخفقان وکشتار مردم بیپناه درشهراوج گرفت. به احتمال زیاد، راویتگر جنبش دانشجوئی، آن عدۀ ازخیرخواهان را که جنازه های قربانیان را ازکوچه وخیابانها جمع کرده وبه قبرستان طوبائیه که درمسیر دروازۀ شهر قرار داشت میبردند، با مشایعین خیالی اشتباهی گرفته است.
قصدم این نبود که به مسائل خارج از"جنبش دانشجوئی" بپردازم. ولی با مطالعۀ کتاب، احساس کردم که هدف نویسنده، آن نیست که درپیشانی کتاب نشانده شده، بلکه پرونده سازی برای دفع ونفی دیگرتغییرات، ودر نهایت، جا انداختن و بیگانه قلمداد کردن کلِ فرهنگِ آن تحولات است. بعنوان مثال اتصال راه آهن تبریز به تهران وجلفا، نطق تقی زاده و دکترشفق درتبریزدرسالمرگ شهادت"باسکرویل" آمریکائی درجنبش مشروطیت درتبریز، و ... روایتهایی که ابداً ربطی با جنبش دانشجوئی ندارد.
مینویسد:
«اقای سلیمی خلیق یکی ازدانشجویان آن دوره که درهمان زمان نیزجزوهیئت علمی دانشگاه تبریزگردید ...» ص 40-42
شگفت زده شدم ازاین خبر که یک دانشجو، جزوهیئت علمی دانشگاه شده. اما درپاراگراف بعدی، منظور ایشان روشن میشود .
«دریک کلاس 70 نفره من سه نفررا میشناختم که نماز میخواندند و وروزه میگرفتند و اینها غالبا دورازچشم دیگران نمازمیخواندند وروزه میگرفتند.» ص41
بعداز اینکه ایشان درهیئت علمی دانشگاه به مقامی میرسند جشن نیمۀ شعبان که تولد امام زمان عج است را ترتیب میدهند.
البته که درآن حکومتِ ساواکی آزادی سیاسی نبود، ولی آنقدرآزادی بود که دانشجو، روزه بگیرد ونماز بخواند یا بر عکس. اصولاً درآن رژِیم، حکومت با فرایض دینی مردم کاری نداشت. نه تنها شیعیان بلکه پیروان مذاهب اسلام وهمه ادیان، دراجرای مراسم مذهبی به جزبهائیان [البته مدت کوتاهی با محدودیت] از آزادی کامل برخوردار بودند. یهودیها درکنیسه، مسیحیان درکلیسا مراسم مذهبی خودرا اجراء می کردند. درسراسرتاریخ مشروطیت، دونفردرکسوت روحانی اعدام شدند. شیخ فضل الله نوری به فتوای مراجع تقلید، ونواب صفوی به حکم دادگاه به اتهام قتل نفس. اگرفوت مشکوک مدرس درزندان هم اضافه شود، با کشتارهایِ اهل عمائم درحکومت اسلامی قابل مقایسه نبست. درآن حکومت کسی جرأت نمیکرد به گوش بزرگترین مرجع تقلید شیعیان آیت الله سیدکاظم شریعتمداری سیلی بزند – آن ضربه به شخص مجتهد نبود، بلکه به پایگاه چند قرنیِ اجتهاد تشیع بودکه امروزه پاتوقِ هرکاسب حبیب خداشده است. – ویا آقای سید حسین کاظمینی بروجردی، پیشنماز باسابقۀ یکی ازمساجد تهران را درزندان زیر ضربات مشت و لگد علیل و ناتوان کند. این بدعت ننگین وشرم آور، ازبدآموزیهاییست که درحکومتِ ولایتِ فقیه پا گرفت، تا به امروزادامه دارد. این دو روحانی را برای نمونه آوردم. والا هتک حرمت و توهین و پرونده سازی به روحانیون غیرخودی، در این حکومت الهی مذهبی در تاریخ اسلام بیسابقه بوده است.

واقعیت اینست که درآن دوره، روحانیت شیعه از احترام ویژه ای برخوردار بود. تقوا، ولو برای حفظ ظاهر بین علمای دین از واجبات شمرده میشد. کنترل طلاب یا بقول خودشان «اهل علم»، و دورنگهداشتن آنها از سبکسری ها وزمینه های فساد، دراولویت ها بود. مراجع تقلید، درحفظ حوزه های علمی مراقب حسن اخلاق و رفتار طلبه ها بودند. رفتارو کردارآنها را دقیقا کنترل میکردند. درحکومت اسلامی به زعامت آقای خمینی، آن ضابطه ها بهم خورد. فساد بین اهل عمائم رواج پیدا کرد. مراجع تقلید وارد بازارشدند. با تصرف خانه و اموال دیگران، در کسوت کاسب وتاجر و کار چاق کن، ازواردات لاستیک وشکروگوشت وپوست ودلالی نفت گرفته تا کارخانه داری و واسطگی در امور عفاف و خانه داری چهره عوض کردند . نوشتند که :
«تاحال 2800 آخوند به مجازات های مختلف محکوم شده اند که قریب 400 نفرآنها فعلا درزندان اوین بسر میبرند. تا کنون 15 دستار به سر برسردار رفته اند.» روزگارنو شماره 105 چاپ پاریس.
فسادعلمای دین چیز تازه ای نبوده و نیست ولی کیفیت و کمیتش، درحکومت اسلامی تازه و بیسابقه است.
درغارت خانه حاج میرزا کریم آقا امام جمعۀ تبریز درجنبش مشروطیت آمده است :
«دراین موقع ناگهان دیدم دم در غلغله ای برپا شد. صندوقچه ای را که یک نفر کول کرده بود با خود میبرد زدند، صندوقچه افتاد و شکست. ازداخل آن شیشه های کنیاک درآمد. غارتگران شیشه ها را برمیداشتند و در جیب هایشان میچپاندند. » تبریز مه آلود ص224 محمد سعید اردوبادی. ترجمه سعید منیری انتشارات دنیا چاپ دوم– تهران
یحیی دولت آبادی مینویسد: «چنانکه نگارنده خود ازولیعهد شنیدم می گفت :
«چهل هزارتومان ماهیانۀ یک ماه شاه را درغیاب او گرفتم به اروپا برای او بفرستم یک قلم به مدرس دادم که درراه حفظ تحت و تاج شاهی ما کار بکند، ازمیان رفت و حالا برادرم آن پول را ارمن مطالبه میکند.» خاطرات یحیی جلد 4 ص328» بازهم:
«سیدعبدالله بهبهانی مطالبۀ یکصد وپنجاه هزارتومان رشوت ازظل السلطان میکند تا اورا به جای سلطان احمد شاه به سلطنت برساند ظل السلطان جواب میدهد این کاررا انجام بدهید تا مبلع را بپردازم. » خاطرات یحیی جلد دوم صص178 - 179

اما اینکه در رژِیم گذشته، مذهبی ها، درکلیۀ اموراجتماعی – سیاسی دست بالارا داشتند نباید کوچکترین تردید داشت. صحابۀ مسجد و منبرازآزادی کامل برخوردار بودند. بی انصافیِ محض است دراین مورد تهمتی به شخص محمد رضا شاه واردساختن. درآخرین دهۀ رژیم گذشته، خزیدن به سایۀ مذهبیها و پناه گرفتن برخی سازمانهای سیاسی درکنارآنها بهترین گواه براین مدعاست. کارتا بدانجا کشید که ازنظرگاه برخی آگاهان گرایشهای مذهبی محمد رضا شاه، بستر مناسب و کم هزینه ای برای سلطنت فقها فراهم آورد.

در صفحۀ 52 آمده است: « ... پس ار کودتای 28 مرداد رژیم شاه درپی نوعی تظاهر مذهبی وجلب نظر روحانیون و مراجع بود برای آنکه نشان دهد درعرصۀ دانشگاه نیزضد کمونیست است مسجد مرکزی دانشگاه ساخته شد اما با استقرار حکومت کودتا این مسجد ناتمام ماند ... پس از قیام سال 42 تکمیل ساختمان مسجد پیگیری شد.»
اینجا این پرسش پیش میآید که مگردآنشگاه جای مسجد وعبادت است؟ درکشورهای اسلامی سابقه ندارد که دردانشگاه مسجد داشته باشند. شاید اتاقی برای نمازخانه باشد اما مسجد فرق میکند با یک نمازخانه معمولی. بساط حاشیه ای مسجد در تشیع، گسترده تر ازآنست که در اینجا بحث آن را گشود. اما کوتاه بگویم که مسجد درتشیع، مرکزمراسم عزا وعلم و کتل وسینه زنی وزنجیرزنی وتجمع عوام است واهمیت بیشتری دارد تا عبادت ونماز. رسالت اصلی اهل منبرنیز، تبلیغ بندگی وتزریق روایتهای اوهامی به معتادان بوده وهدف، مهارمردم برای حفظ قدرت واساسی ترین ابزارش گسترش پایگاه های جهل وخرافات، با انبوهِ مؤمنان سیاه لشکراست. گذشته ازاین، دانشگاه پایگاه علم ودانش وعلوم انسانیست با دستاوردهای بشردرروی زمین؛ و مسجد محل عبادت وبندگی ست بااحکام آسمانی. این توضیح نیز ضروریست که با پیشامد حادثۀ شهریور 1320، تقویت مراسم مذهبی برای مقابله با اندیشه های کمونیستی، موردتوجه دولت قرارگرفت که در آینده به آن اشاره خواهم کرد.

نویسنده "جنبش دانشجوئی" اگر کمی تأمل میکرد این اباطیل را فله ای دراین سیاهه نمیآورد. اساساً در زمان کودتای 28 مرداد، چنین طرحی وجود نداشت. اسناد مناقصه وطرحهای دانشگاهی دربخش ساختمان دانشگاه باید موجود باشد. ازچندسال پیش، شرکت ساختمانهای کشوری با شرکت دیگری که اسمش رابه خاطرندارم، کارنیمه تمام دانشکدۀ علوم را که از حادثه شهریور20 دربخش شرقی محوطه دانشگاه به صورت خرابه، ناتمام مانده بود تکمیل آن را برعهده داشتند. مدیرشرکت آقای مهندس احمدعلی ابتهاج بود باچند شریک که همگی ازهموطنان ارمنی، تحصیلکرده و مهندس های مجرب و کاردان بودند. مدیر کارگاه دانشگاه، ازطرف شرکت مهندس توماسیان بود. طرح ساختن مسجد بعد از کودتا مطرح شد. سرپرستی ساختمان مسجد را هم مهنس پاپانیان برعهده داشت. که پس از اتمام ساختمان تحویل اداره ساختمان دانشگاه شد. طرح ساختن مسجد ربطی هم به وقایع سال 42 نداشت.
شادروان "رضا مینا" ازکارمندان شرکت، که به اتهام فعالیت های توده ای از وزارت پست و تلگراف اخراج شده بود، این مسئله را برسرزبانها انداخت :
"مسجدی که با دست پاپانیان ارمنی ساخته شود، شیخ الاسلام ماطاووس بوغوسیان باید پیشمازش باشد." ماطاووس در اوایل خیابان خاقانی میخانۀ دایری داشت. با پوزش ازحاشیه رفتن ضروری.
اما داستان تقویت مبانی مذهب: در شهریور سال 1320 که متفقین وارد ایران شدند و رضاشاه به افریقای جنوبی تبعید شد، رجال بوقلمون صفت، درهرلباس ومقامی که بودند، رنگ عوض کردند. فحاشی ولعن ونفرین به رضا شاه در هر محفل و مجلس وسرمنبرومراسم عزا داری مُد روزشد. رواج مذهب با تبلیغات دولتی ازطرف حکومت درسرلوحۀ سیاست روزقرارگرفت. عزاداری برای شهدای کربلا که سالها بطورمخفی دور از چشم پاسبان وگزمه های نظمیه انجام میگرفت، علنی شد. پرچمهای سیاه برسردرخانه ها به اهتزازدرآمد. کاربه جائی کشید که دهۀ نخست ماه محرم از طرف درباردرکاخ گلستان مراسم عزاداری برقرارشد. محمدرضا شاه پای منبرنشست وبرای شهدای کربلا گریست. بازارهای ایران درشهرها سیاه پوشان شد. دسته های سینه زنی و قمه زنی به راه افتاد. و شگفت اینکه تعزیه گردان ها، درآن قحط وغلا وجیره بندی، که اکثرمردم کشمش وخرمارا جایگزین قندوشکرکرده بودند، با دست ودلبازی ازچایخورهای محروم با قند و شکر پذیرائی میکردند. هجوم مردم شهر فارغ ازطبقات اجتماعی، به مراکزعزاداری درشهری مانند تبریز بیسابقه بود.
درکنارصحابۀ مسجد و منبر، رجاله های مجلس و دولت، سازمان های سیاسی با روزنامه های گوناگون، به ویژه سخنگویان حزب توده، سربرافراشتند. زبان مردم بازشده بود. مطالبات سیاسی وفرهنگی دنبال میشد.
سنت و مدرنیته رو در روی هم قرار گرفت. کارزار تازه ای شروع شده بود برای طرح مسائلِ نو. غلیان فکر و اندیشه درفضای بحرانیِ رهیده ازظلمتِ خفقان، با گشودن افق هایی ازنورآزادی را درکویر فکری نوید میداد. درفضای این بحران بود که فدائیان اسلام پدید آمدند. تدریس تعلیمات دینی درمدارس به طورجدی در برنامه آموزشی قرار گرفت. صادق هدایت درنامه ای مینویسد: «درمجلس دو نماینده آخوند دکترسیاسی وزیر فرهنگ را تکفیر کردند.» (هشتاد و دو نامه صادق هدایت به حسن شهید نورائی. ناصرپاکدامن چشم انداز چاپ پاریس 1379 )
سیاست های درست رضاشاه، درواگذاری اموردینی مردم به ملایان، بریدن دست آزمند آنها ازدخالت در امور سیاسی کشور، روحاینت را به شدت ذلیل وخفیف کرده بود . کاهش حوزه ها، با گستردگی مدارس جدید و استقبال عموم از برنامه های تعلیم و تربیت دانش آموزان درمدارس، ازمحدودیت اختیارات روحانیت و زوال قدرت آنها خبرمیداد.
درسال 1313 شمسی : «تعداد محصلان حوزه درجمع 700 نفراست.»
(چشم انداز شماره 6 چاپ پاریس به نقل از مجله همایون چاپ قم شماره 3 سال 1313 شمسی. )
درسال 1320، بیش از245، 287 دانش آموز در 2336 مدرسه ابتدائی جدید که تقریبا همه آنها زیر نظر وزارت آموزش و پرورش بود، به تحصیل اشتغال داشتند. ... حال آنکه درسال 1304 تعداد 14488 دانش آموز در47 دبستان تحصیل میکردند. ... درهمین دوره شماره طلاب دینی از5984 به 785 نفرکاهش یافت.
آموزش عالی درسال 1304 کمتراز 600 دانشجو ... درسال 1320 بیش از 3300 نفردریازده دانشکده دانشگاه تهران ثبت نام کرده بودند.»
(یرواند آبراهامیان در ایران بین دوانقلاب. ص 180 چاپ دوم انتشارات نی تهران 1377)

نویسنده ،در"تقویم وقایع مهم سیاسی ایران دردهۀ 1320" درادامۀ آشفته گوئیها، تروراحمد کسروی واعتصاب بیسابقه وخونین کارگران شرکت نفت درخوزستان : « ... این بزرگترین اعتصاب کارگران صنعتی درتاریخ خاورمیانه بود. پس از سه روز درگیری خیابانی که 19 کشته و بیش از 300 زخمی برجای گذاشت ...» (یرواند آبراهیمان. همان بالا ص373) را از وقایع مهم سال حذف میکند.
وقتی فدائیان اسلام احمد کسروی را دراتاق بازجوئی درکاخ دادگستری تهران ترورکردند ، آیت الله خوانساری که در بستر بیماری افتاده بود ازشنیدن خبر قتل کسروی، حالش خوب میشود و ازبستربلند میشود. و قوام السلطنه نخست وزیر وقت با فرستادن پیام به سفرای ایران خبرداد که: «بگویید قتل کار دولت نیست». (قتل کسروی. ناصرپاکدامن. ص 177 انتشارات فروغ آلمان.)
اگر دراین بررسی، انگیزه های گسترش و تقویت آموزشهای دینی را بیاوریم مثنوی صدمن کاغذ میشود.
اینکه نویسنده میکوشد هرتحول را به حساب صحابۀ مسجد ومنبربگذارد مسئله ای نیست که نادیده گرفته شود. جعل واقعیت وتاریخسازی با فرهنگ فقاهتی دراین اثر را باید جدی گرفت. نویسنده پیرو[مقلد] آیت الله خمینی است. با تحصیلات حوزوی "تا مقطع سطح " درسال 59 وارد سپاه پاسداران شده. چند سالی دردانشکده امام محمد باقر وابسته به وزارت اطلاعات تدریس کرده. به نقل از سایت خودش که: «هرروز صبح اتومبیلی از سپاه قم برای تدریس به پادگان المهدی درمنظریۀ قم می برد.» عقد زناشویی او وهمسرش را آقای خمینی خوانده است. آیت اله خمینی وقتی به قدرت رسید، چهره عوض کرد گفت « ولی فقیه وحکومت اصل است. برای بقای حکومت ولایت فقیه، تمام احکام اولیه، یعنی نماز و روزه و وحج را میتوان تعطیل کرد. برای حفظ نظام ولایت فقیه دروغگوئی – شرب خمر– جاسوسی واجب است.» به قول اکبرگنجی هیچ کافری جرأت گفتن این سخنان کفر آمیز را نداشت. (بنگرید به برنامه پرگار در بی بی سی فارسی مورخ26 دسامبر 2010 اکبرگنجی و محمود صدری و دیگران. )
با چنین فکر و اندیشۀ بسته و محدود نویسندۀ اثر، نبایدانتظاربیشتری داشت. او مانند مجتهد ومرشدس نه به آزادی اعتقاد دارد و نه به مبانی حقوق بشر، که مدتیست خود را به آن نهاد جهانی چسبانده. وشگفت ازانبوه ساده دلان وطنی و خارجی که با چنین ذهنیتِ کورسرشارِایمانی، چگونه میشود از آزادی و حقوق بشر وازاین مقوله ها سخن گفت؟

کسی که درجهان متحول امروزی، اندیشه وعقیده خود را دراختیار متحجری میگذارد تا به جایش تصمیم گیرنده باشد، باید به حالش تأسف خورد. درفرهنگهای پیشرفته این قبیل کسان را برای مداوا دربیمارستان روانی بستری میکنند. اما، درجامعه های جهان سوم مسئله فرق میکند. هرمریدِعقب مانده مداح کاسه لیس بادریافت لقب روشنفکرمثلا "دینی" علامه ومورخ الدوله معرفی میشود. وبا نوشتن کتابهای کیلوئی، درسیمای منادیِ جهل شهرت بهم میزند.

نویسنده، درکتابیکه قرار است سرگذشت جنبش دانشجوئی را به معاصرین و نسل های آینده منتقل کند وآیندگان را در جریان مبارزۀ دانشجویان بگذارد، نقش ویرانگری درمحوِ آمال و اهدافِ جنبش دانشجویان ایفا میکند. انگار تمام آن جوانان کوشنده و سرسختِ چندین نسل، ازخانواده های غیرمسلمان ویا کلا کمونیست و اسرائیلی بوده ونا آشنا با فرهنگ تشیع! به گونه ای بزرگنمائی میکند که گوئی همان دوسه نفر بودند که نمازمیخواندند و روزه میگرفتند، درزاد روز امام زمان جشن برپا کرده بارسنگین انقلاب را به دوش کشیدند وحکومت اسلامی را تشکیل دادند.
این روایت ها شنیدنی است :
«هیچ یک ازبیانیه ها وشعارهای دانشجوئی اشاره ای به مذهب ویا رهنمودهای "نهضت آزادی" نداشت. چپ نوین و بریده از حزب توده آرمان ها و مشی آتی خود را ازخلال جنبش دانشجوئی بیان میکرد و راه های مبارزه سیاسی سال های بعد را برمینمود.» ( آرش 104 چاپ پاریس به نقل ازنشریۀ "زمان نو" شماره دهم آبان ماه 1364 به قلم هما ناطق به نقل ازیادداشت های زنده یاد مصطفی شعاعیان.)
واما دربارۀ انجمن های اسلامی و نقش نهضت آزادی گفتنی ها زیاد است. اینجا با استفاده ازهمان مقاله خانم هما ناطق به اشاره کوتاه ایشان بسنده میکنم :
« "انجمن اسلامی دانشجویان" نیز که به سرکردگی بازرگان، سحابی، آیت الله طالقانی و افرادی ازاین دست برپاشده بود تا به گفته بازرگان " با کومونیسم" به مبارزه برآید، درربط با دانشگاه نه تنها جانب افکار دکتر امینی را گرفت، بلکه پیشقراول قیام 42 و همچنین پیام آورکمیته های اسلامی امروزشد.
اعلامیۀ "انجمن اسلامی دانشجویان" درباب برنامه های دانشگاهی، نخست بر"پیکار عقیدتی" تکیه داشت.
هدف را مبارزه بافساد: و تبعیت از"ارزش های واجب الاطاعه" می نهاد» (همان شماره 104 آرش)
همۀ خواسته های این اعلامیه دراسلامی اندیشیدن، اعتقاد به اصول اسلام واشاعۀ آن بین مردم تشکیل زندگی شرافتمندانه براساس ایمان به خدا وایجاد همبستگی بین جوانان مسلمان درهمه نقاط وکمک به نهضت جهانی اسلام در راه یک دنیای بهتر" خلاصه میشد. یعنی همان اهداف طالبانی که امروزه درتحقق آن بخشی ازجهان سوم را درآتش جهل و برادرکشی به جنون عقیدتی گرفتارکرده است
وازآنجا که نویسنده کتاب جنبش دانشجوئی، " بحکم مقلَدَش" درراه تحکیم حکومتِ ولایت فقیه دروغ را واجب میداند، ایمانش را با دروغ میآلاید. قبح دروغ درمنظرِذهنش، موهبتی ازرحمت الهی متجلی میشود. جعل و تزویرجای فضیلت، قلم را میگیرد. مظاهرجهان، میل وطبیعت انسانها، مجموعه ای ازفساد وبی بند باری تلقی میشود. سطح نازل فکری او، درجمع آوری آرای دانشجویانی که از شلوار لی و سبیل های آویزان دیگران باحیرت حرف میزنند و از شکستن در و پنجره دانسینک و پرتاب گلوله برفی به کله یکی ازاستادان وآتش زدن جیپ وتفسیرآیات قرآنی، ومثبت دیدن این همه ابتذالات ویرانگر؛ درترور افکار دگراندیشان خلاصه میشود.
شیوۀ صیانت ازفرهنگ عامیانه، سرلوحۀ تألیفات این سخنگوی متحجر است. چند نمونه درهمین راستا:
رواج قرآن خوانی و دعاخوانی و پخش پوستربا آیات عربی ازمسائل مهمی است که نویسنده ازقول برخی دانشجویان اسلامی آن دوره با آب و تاب نقل میکند. مبارزشدن یک دانشجورا که با دیدن پوستری درنمازخانه انجمن اسلامی پلی تکنیک، با این جمله: « انما الحیوة عقیدة وجهاد» را برآن نوشته بودند ... «شوکی درمن ایجاد کرد و تحولی پیدا کردم که به طرف مبارزه و سیاست رو آوردم.»64
وسفارش عاطفی مادران وپدران ساده دل، که فرزندانشان عازم دانشگاه ها میشوند یا جلسۀ قرآن خوانی و حفظ کردن قرآن، واحالۀ آیت الله طالقانی بچه ها را به تفسیر قرآن "بدیع زادگان"، یا «اینکه ما باید درجامعه به فک رقبه" بپردازیم، یا "سبح اسم ربک الاعلی" یعنی که که باید حرکت شناور به خداوند داشته باشیم ... دانشگاه تبریز خانم هایی که بعنوان دانشجوتحصیل می کردند دانشگاه را تبدیل کرده بودند به یک مرکزنمایش مد و لباس و آرایش ... » صص4- 155
تشکیل گروه ضربت برای کنترل ناموس اسلام، وکتک زدن پسران و دختران درخوابگاه وغذاخوری، ازخبرهاییست که نویسنده با شوروعلاقه تعقیب میکند:
«دیدیم که خانم وآقائی با هم مشغولند. آقا را حسابی زیرکتک گرفتیم به دخترگفتیم اگرجیغ بزنی تورا هم میزنیم. ... شفیعی دختررا صدا زد وگفت تو چرا بااین قیافه ظاهر میشوِی؟ چرا رعایت نمیکنی و با تخم مرغ زد توی سر دختره؟ ...» ص 234 . 249
وحشیگری و نادانی وقتی مایه فخرفروشی میشود، آن هم درفضای دانشگاه، باید گفت ازماست که برماست!
نویسنده، که هرگزدانشجونبوده وفرهنگ دانشگاه را نمیشناسد، هرحرف وحدیث که شنیده، بدون تأمل در صحت وسقم آن، اصیلترین حرکت دانشجوئی را در قالب مؤلفه های روائیِ حوزه، با همان سبک و سیاق ثبت و منتشرکرده است. این کتاب نه کار پژوهشی ست و نه روایتی ازجنبش دانشجوئی. لکۀ ننگی ازیک تفکرسیاهِ عقب مانده، مقلدی لبریزاز اوهام.
همو، چنان سرگرم حفظ نوامیس مردم بوده، که خانم دکترهما ناطق را هم شاعره نامیده است.
اما این را درست نوشته که شعائر مذهبی بک سلاح فرهنگی – سیاسی علیه وضع موجود بود.» ولی نتیجه گیری ادعایش «ازنظرفکری واخلاقی دربرابر آلودگی های فرهنگی اخلاقی رایج»، پرت و بی اساس است. ونمیداند یا نمیخواهد بداند که پایان آنهمه شعارهای مذهبی، به فساد دامن زد. ازقول مسئولان حکومت ولایت فقیه آمده است :
« ... حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادرعباس محتاج، 5000 خانه فساد دایر است.»
علیرصا نوریزاده، کیهان لندن. 10 تا 13 ژوئن 2008 تا به نقل از برادرعباس محتاج استاندار پیشین .
بازهم به روایت ازدیگری نوشته شده « دانشجویان درمیان مردم بدنام شده بودند». دروغ است مانند دیگر دروغ های تکراری. فضای هوشمندانۀ دانشجوئی دانشگاه تبریزهمیشه پیشرو بوده و نه مذهبی. و به همین علت در تظاهرات مذهبی شرکت نمیکردند. از سازش مذهبیها و نیات اصلی آنها آگاه بودند. به سابقۀ مبارزاتِ نسل های گذشته، دریافته بودند که مذهب وایمان به خدا یک مسئلۀ شخصی ست وربطی به مطالبات سیاسی از شاه و حکومت وجباران زمانه ندارد. حس خطر ازاستبداد مذهبی، وتمرکزقدرت سیاسی دردست روحانیت، دربین آنها قویتر بود. درخاطرۀ قومی، حادثه ویران کردن مدارس نوین به زمان رشدیه را به یاد داشتند وریختن طلبه های معمم به پشت بام مدرسه ها با بیل و کلنگ. وتخریب بامها روی سربچه های معصوم بیخبرکه روی نیمکت نشسته سرگرم درس و مشق بودند. وحشت ازارتجاع وحفظ ایمان مذهبی دردرون فرد، میراثِ گرانبهائی که ازمشروطیت به ارث برده و درخِرد جمعی اهل منطقه حرمت والائی دارد؛ که متآسفانه درمسئلۀ کنکورسراسری دانشگاه ها به دست همین بچه مسلمان های شیفته اوهام به شدت آسیب دید. که جای گشودن بحثش اینجا نیست و به وقت دیگری باید موکول کرد.

اظهارنظرهای مغرضانه و نامربوط نویسنده، دربارۀ اصلاحات ارضی زمان محمد رضا شاه که کندی آن اصلاحات را از شاه خواسته بود، باید گفت که ابلیس هم اگر آن اصلاحات را از شاه خواسته بود خدای متعال به راه راست هدایتش کند. حل مشکل زمینداری ورهائی اکثریت عظیم سکنۀ این مرزوبوم، یعنی نجات رعیت ازقید بندگی ملاکین غارتگر، یکی ازمعضلات تاریخی ماست. اما اینجا باید خاطرنشان کرد که نخستین گام دربارۀ تقسیم املاک درحکومت ملی آذربایجان برداشته شد. آن هم درست درزمانی که درکشور ژاپن – که دراثر تسلیم بی قید و شرط این کشور دربرابر آمریکا درجنگ دوم جهانی به اشغال نظامی درآمده بود – تحت ادارۀ متخصصین آمریکائی به فرماندهی ژنرال مک آرتورانجام گرفت. موفق شد وخوش درخشید. اما درایران، این اصلاحات بعد ازشکست نظامی حکومت ملی، از بین رفت. اوضاع به وضع گذشته برگشت. ملاکین دوباره زمین ها را تصاحب کردند. ازآنجائی که مالکین بزرگ از جمله ذولفقاری ها وافشارها برعلیه حکومت ملی مبارزۀ مسلحانه کرده بودند وسهم خودرا باید ازحکومت میگرفتند که گرفتند. درلشکرکشی های خونین و کوچ اجباری روستائیان به دیگراستان ها، آمال وآرزوها تباه شد.
البته، نارضائی شخص مرجع تقلید نیز درشکست برنامه اصلاحات ارضی نقش مهمی ایفا کرد. زمانی که لایحۀ دولت دکتراقبال درسال 1337، دراین مورد وهمچنین درمورد حق رأی زنان برای شرکت درانتخابات تنظیم شده بود، آقای بروجردی با اطلاع از قضیه درواقع تهدید به صدور فتوا کردند . با توجه به افتضاح انتخابات زمستانی دولت مجبور به استعفا شد. دردوران ریاست جمهوری کندی برای اجتناب ازافتادن دهقانان به دامان نیروهای چپ، مانند چین یا وییتنام اصلاحات ارضی به حکومت ایران توصیه شد. با اینکه آقای بروجردی به اجداد طاهریننش پیوسته بود و کسی با آن نفوذ جایگزینش نشده بود، اما، مراجع پس ازآقای بروجردی، هرازگاهی آن حکم فتوارا بعنوان زنگ خطر یادآوری میکردند که در پانزده خرداد 1342توسط آقای خمینی، با دارو دستۀ طیب حاج رضائی مخالفت ها عریانترشد.
اما علت اینکه چرااصلاحات ارضی درژاپن موفق شد و درایران ناکام ماند، یک داستان سیاسی است که با بافتِ مذهبی اجتماعی کشوربه این زودیها حل شدنی نیست. دستگاه اصلاحات ارضی درژاپن افسران آمریکائی بودند که میخواستند علاوه از پیشگیری کمونیسم، سیستم اجتماعی ژاپن را زیر و روکنند و قدرت و مقام امپراتوری راکاهش دهند که موفق هم شدند. حال آنکه درایران دستگاه دولتی ظرفیت فنی وپایگاه سیاسی یک اصلاحات بنیادی درست و حسابی را نداشت. شاه ایران، هرنوع اصلاحات را به نام خود و به دست خود میخواست انجام بدهد. تحکیم بنیاد پادشاهی با شیوۀ سنتی و ادامۀ این تفکر به شکست برنامه ها منجرشد و، فاجعۀ حکومت اسلامی را درزهدان خود پرورش داد!

به موازات موانع فوق، مخالفت نهادهای مذهبی به ویژه شخص مرجع تقلید را باید به معضلات یادشده اضافه کرد.
دولت تحت شرایطی پول زمین ها را پرداخت و زمین را در اختیار دهقان و کشاورز گذاشت. روزنامه ها نوشتند وخیلی ها شاهد بودند که بانک کشاورزی به دهقانها وام میداد برای اداره امورکشاورزی. مثلا جهت تهیه تراکتورو بذرو ... به تشویق آخوند ده، دستجمعی عازم زیارت مشهد شدند. آخوند هم با آنها رفت. وقتی برگشتند پولی در بساط نبود که روی زمین به مصرف برسد. خیلی ها محتاج نان شب بودند. ربا خوار پیدا شد به آنها وام داد. چند روز دیگر دهقان های کشاورز سرازکارخانه ها درآوردند. زمین بلاصاحب رها شد. خالی شدن دهات مصیبت تازۀ ملی، موهبتی برای رژیم آینده گردید.
زاغه نشین ها توسعه پیدا کردند. نیروی قدرتمند حاشیه نشین شهرها، درسال 57 بزرگترین حامی انقلاب شد. فرزندان و بازماندگان همان حاشیه نشینها باخدمت درسپاه پاسداران وبسیج ولباس شخصیها حکومت ایران راامروزه برعهده دارند.
آقای نویسندۀ مسلمان مکتبی که دستی درروزنامه نگاری دارد و دانش آموختۀ حوزۀ علمیه ، این نکته را باید متوجه بوده باشد که قبل ازدست گرفتن قلم، فضیلت قلم را به درستی باید شناخت و صادقانه به خدمت گرفت؛ با فکرباز و وجدان سالم، روی مسائل اجتماعی داوری کرد. اما ازآنجا که آبشخور فکریِ بسته شان ایمان کور است و ضدیت با هر دگراندیش، بناچاردرهمان دام میافتد که پیشینیان هزارساله جلوپایش گسترده اند. من ازاین نویسنده جزهمین اثر، وچند مقاله پراکنده، چیزی نخوانده ام. ولی با مطالعۀ این دفترتردید پیدا کردم درصداقتشان به آن 28 کتابی که نوشته اند. که امیدوارم چنین مباد واگربوده باشد باید گفت که، نه آنهمه کتاب ونه آنهمه جایزه که ازنهادهای بین المللی گرفته ونه آن کارنامۀ پُفکی، هرگز، نشانی ازصداقت وامانتداری، پاکیزگی وشفافیتِ ذهنِ یک نویسندۀ آگاه و مسئول را ارائه نمیدهد.
نویسنده، وفادارجهل عمومی ست. به باورایشان، انبوهِ عوام الناس، میباید که همیشه درفقرفرهنگی باشند ودرجا بزنند. دسته دسته سینه زنان گریان پای منبر بنشینند و گوش بسپارند به وعده های سکرآورفقیهان، غرقه درجهان نبوده ها و نشده ها! وسرخوش ازآن دنیای خیالی. با این سیاه لشگر نادان بیشمارِمزرعۀ جهالت است، که تصویربزرگترین جبّار آدمکش زمانه درماه نقش میبندد!

نویسندۀ جنبش دانشجوئی، باهمۀ وابستگی های عقیدتی به مذهب، این را حتما میداند که هیچ دونده ای با غل و زنجیر نمیتواند بدود. درشوره زاراندیشه های تحمیلی و پوسیده، رشد و پرورش بذرهای آزادی امرمحالی ست. آزادی، مستلزم استقلال رأی است. وعبودیت و بندگی ازآنِ اندیشه های نمور، که دردالان های تاریک مکتب وسنت، نورفروزان دانش و معارف جهانی را با ستایش جهل تاخت زده اند .

نویسنده، حد ومرزی در گزافه گوئی نمیشناسد. تمام همۀ رخدادها را به حساب چند دانشجوی مسلمانِ مکتبی واریز میکند، با بزرگنمائی راحت و آسوده، با وجدان خوابرفته از کنار دانشجویان مبارزمیگذرد. از تبعید وزندانی شدن آنها، هیچ نمیگوید. با انکار واقعیتِ مبارزه، حقوق دیگران را نفی میکند. کل جنبش با نماز خوانی چند دانشجوآغاز مبشود.
نمیگوید که ساواک، دریک مرحله هفتاد دانشجوی دانشگاه تبریز را دستگیر و بعد از نزدیک به سه ماه تبعید، آنها را ازتحصیل محروم کردند. نمیگوید که بازدسته ای ازدانشجویان را دستگیر ودردادگاه طبق ماده 1310 بعنوان مخالف اصلاحات شاه به زندان های طولانی مدت محکوم کردند، به چندتن از آنها حبس ابد دادند، فرج سرکوهی و بهزاد کریمی جزوشان بود که تا قیام بهمن 57 زندان کشیدند. نمیگوید که درتمام آن تبعید و بازداشت ها یک نفرهم از طرفداران و پیروان مکتب و مذهب نبود. از معدود مذهبی های دوآتشه نه کسی بازداشت شد و نه مزاحمتی برایشان پیش آمد. آقای رجائی که جزو معاودین عراقی ست [همان که نامش بعداز انقلاب درمقام دیپلمات به اتهام سرقت یک بارانی درآمریکا برسرزبانها افتاد]، استاد ادبیات دردانشگاه تبریزبود، که پیش ازانقلاب هیچگونه حرکت اعتراضی از این شخص دیده نشد پس ازانقلاب درشماراندک استادانی بود که به اصطلاح مسلمان بودند صاحب مسئولیت شدند. درواقع حرکت‌های اعتراضی استادان دانشگاه را استادانی پیش بردند که اعتقاد به آزادی ودموکراسی داشتند و آقای رجایی درمیانشان حضور نداشت .

نویسنده کتاب درص 213 مینویسد:
«سال 1354 سال فتوحات اقتصادی و سیاسی رژِیم شاه بود. مسأله منازعه با حکومت بعث عراق با پبروزی شاه خاتمه یافت واو شایستگی خود را برای ژاندارمری منطقه به امریکا وانگلیس نشان داد.»
کوراندیشی و وابستگی به فرهنگ بیگانه، نویسنده را چنان غرق کرده که وامانده ازتمیز خیرو شر، هرکار شاه را به ژاندارم بودن او نسبت میدهد. ازپیروزی برصدام بیگانه، که دشمنی آشکاراو درجنگ هشت ساله باایران و ایرانی عریان شد، به شدت خشمگین اش میکند. کاری که تنها ازدشمن برمیآید را انجام میدهد.

باایجاد حکومت اسلامی، ذات قدرت عریان شد. روحانیت، غرق درگنداب مادیات، پاکی وجدان دینی را به شدت آلوده کرد. باخون همان دانشجویان ساده دل وضو گرفت و به نمازایستاد.

کتاب را میبندم با کلی تحریف و دروغ های ننگینش. که این خبر منتشرشد:

«يكى ازاسناد افشا شده توسط سایت ويكيليكس كه امروزدوشنبه 13-12-2010منتشرشد، حاکی است كه دولت ايران براى تاثيرگذارى و اعمال نفوذ بر شيوخ قبايل و عشايرعراقى، زنان صيغه اى در اختيار آنان قرار مى دهد.
بر اساس يك سند درز كرده از سفارت امريكا در بغداد، يكى از راههاى تقويت نفوذ تهران در عراق، استفاده اززنانى اعلام شد که با عقد شرعى موقت به شيوخى سپرده مى شدند كه به هر دليل يا بهانه اى به ايران سفر مى كنند.
دراين سند ويكيليكس كه در آغاز سال جديد ميلادى تهيه شده ولى اخيراً ازسوى افشاكنندگان به بيرون راه يافته، اززبان يكى از شيوخ عراق نقل شده است كه به يك كارمند سفارت امريكا در بغداد گفته است:
" دولت ايران بخاطرتقويت نفوذش در عراق، در هر ديدار كوتاهى كه از ايران داشته ايم، زنانى را به صيغه موقت درآورده است"
اين شيخ عشيره مى افزايد: " بعد از نخستين ديدارم از ايران دريافتم كه همه شيوخى كه ازاين كشور ديدن كرده اند، ازازدواج موقت بهره مند شده اند."
او توضيح مى دهد: " هربار كه به ايران مى رويم به بستگان خود مى گوييم كه براى درمان عازم ايرانيم . ليكن راستش را بخواهيد ازفرصت هايى كه مسئولان ايرانى براى ما دربهره ما اززنان صيغه اى فراهم مى كنند، استفاده مى كنيم و اين موضوع به هدف اصلى ما تبديل شده است.»