کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Tuesday, May 25, 2010

ادبیات حشونت. موریانه ای که به جان فرهنگ افتاده

غربِ روشنگر، درعصرروشنگری با گشودن افق های تازه، جهان را تکان داد. قرائت تازه ای از هستی وانسان با مفاهیم دیگری که خلافِ سنت وعادتِ زمانه بود عرضه کرد. موانع زیاد بود وگوناگون با مشکلات فراوان که با درایت ومتانت ازسرراه برداشته شد و زمینۀ پیشرفتها دردسترس قرارگرفت. بذر اندیشه ها که تازه بود و نامأنوس شکفته شد و به بارنشست. پیشروان فکرِی با پراکندن افکارخود که تفسیر تازه ای از: قانون، آزادیِ اندیشه و بیان، و حرمت حقوق فردی را روایت میکرد، جهان را درآستانۀ دگرگونیهای حیرت آور قرارداد با دستاوردهائی که فردیت وهؤیتِ انسان را به رسمیت میشناخت. رویاروئی با مخالفین عقیدتی ازچنین پدیدۀ نوپا سربرآورد، و با تبعاتِ گوناگونش فرهنگ ملت ها را نفس تازه ای دمید. رابطه ها گسترده ترشد و بحث و گفتگو، نقد و انتقاد جان تازه ای گرفت. و آرام آرام مشعلدار "عقل نقاد" شد. استقبال اندیشمندان ومتفکران، زمینۀ مناسبی فراهم آورد تا نقد و انتقاد ازکانال سیاست و ادبیات وهنر توسط جهانگردان وبازرگانان ورسولان مذهبی و سیاسی درسطح جهان راه پیدا کرد. درکشورهایی نیزسایه انداخت با حرکتِ بسیار ضعیف که عادت ها تیره و تارش کردند و به زیر کشیدند. تعجبی هم نداشت. طاقت نیاوردند. سنت، حتّا نتوانست، سایه ها را تحمل کند. ذاتِ درکِ مفهوم نقد به خطا رفت. توهین وناسزا، فحش وفضیحت با نام تازۀ نقد بر سر زبانها افتاد ورواج پیدا کرد. درنتیجه، نقد با خشونت ودشمنی وانتقام گره خورد ودرفرهنگِ جامعه غلتید. طولی نکشید
افکارخام نوگرایانِ جامعۀ مقلد، در دام تنگ نظریها که بیسابقه هم نبود گرفتار شد ونوزاد پا نگرفته را به مسلخ فرستاد. با نفوذ عادت زشت خشونت به عرصۀ داوری و تمیز کیفیت آفریده های فکری، ادبی و هنری، این بخش نیز به شدت آلوده شد و آسیب پذیر. شکست پدیدۀ نقد درکشور، سبب شد که درهای بحث وجدل سازنده ومفید درهمۀ زمینه ها همان گونه بسته بماند. بحث و گفتگو وپیدا کردن راه های مسالمت درحل مشکلات، برخورد باعقاید دگراندیشان با همان رفتارهای ناپسند گذشته بماند ودرجا بزند. حاصل آنکه با شکست پدیدۀ نقد، کهنه پرستان نفس تازه کردند. با مُهر خشونت، درصیانت خردستیزیهای دامنه دار گذشتۀ خود تجدید پیمان کردند. آمال نوگرایان برباد شد و ایجاد رابطه های سالم که میرفت راه هموارکند درتحمل دگراندیشان وگوش دادن به حرف و حدیث و دردِ دل هایشان به گل نشست.
درمنطقه، اما قریب یکصد و پنجاه سال پیش فتحعلی آخوند زاده، فصل نقد [کریتیکا] را گشود. کسی توجه نکرد. مفهوم و ویژگیهای کاربُردش هرگز شکافته نشد. چیرگی اوهام اجازه نداد شکافته شود. اکثریت باعوام بود وسرنخ فرهنگِ جاری در دست دستاربندان میچرخید. حاصل آنکه جوهرِبنیادیِ آن پیام برباد رفت. حال آنکه بحث آخوند زاده، سرفصل تازه ای درآشنائیِ جامعه، با مقولۀ "عقلِ نقاد" و پرورشِ فرهنگِ "نقد" بود در تمام عرصه های فکری و نظری.

این یادداشت اندک تأملی درهمین زمینه است.
یادآوری باید کرد که دلبستگیها وشیفتگیهای عاطفی، هراندازه هم که ارادۀ شخص محکم ومنسجم باشد، انسان را معتاد میکند. مجموعـۀ عادت ها به رگ وروانِ آدمی میچسبد. درک هرپدیده نوظهوروعُقلائی خلاف باورهای گذشته، مشکل و اگرخوشبین نباشیم غیرممکن میشود. و ازآنجا که رشد و پروراندنِ اندیشه، با اعتیاد به عادتهای جاری، اجازه نمیدهد که گنجایش فکری وسعت پیدا کند، دردایرۀ فرهنگِ پیرانه میچرخد و ازهضم تازه ها درمیماند. تعصب با تقدیس پوسیده ها گره میخورد و خشونت، جوانه میزند به بار مینشیند. درمقابل هراندیشه واندیشه گرِنوظهور باعَلَم دفاع ازمقدسات، تا آستانۀ خونریزی میتازد. نادانی و درماندگی ها عریانتر میشود.
خشونت عمردرازی دارد همراه با تمدن انسان وعمربشری که ازسابقۀ دیرینه ای برخورداراست. به نظر"داروین نشانی ازلی ازسیرتکامل است." [نشانی بدخیم ارتوحش که درتمدن های پیشرفته با نقد وگفتگو رنگ باخته است] گذشتن از مراحل حیوانی تا رسیدن به کمال انسانی با پیامدهای خونین درگذشته های دور و نزدیک که به گوشه هایی ازآن اشاره خواهم کرد. اما اینجا قصد نگارنده تبیین خشونتِ سازمان یافته است که در جمهوری اسلامی رواج پیدا کرده و به صورت قانون نا نوشته اجرا میشود. آن هم درسطح گسترده و درکلیۀ نهادهای رسمی وغیررسمی کشور به گونه ای از عادت های روزانۀ مردم درآمده و نفوذِ اثراتش همه جا در خانواده ها درکوچه وبازار، درمراکز دولتی و ملی وآموزشی فرهنگی وعبادی وکارگری جاریست. هرجا که پا میگذاری، آثار ویرانگرش را میبینی. تا جائی که نهادهای مدنی را نیز زیرچترخود گرفته و فاصلۀ چندانی نمانده که به هویتِ ملی بچسبد. واز این رو ساده انگاریست که به بهانۀ کج فهمی های عوامانه، از کناراین پدیدۀ شوم بسادگی گذشت و رسمی شدنِ ادبیاتِ خشونت - موریانه ای که به جان فرهنگ افتاده - را سرسری گرفت.
دررویاروئی با خشونت به منظورکاستن ازپیامدهایش، شناسائی وتمیزعواملی که اساس آن راشکل داده باید به دقت مطالعه کرد تا زدودن آن ازفرهنگ فراهم گردد. به تجربه میتوان ازنادانی وبرتری طلبیها سخن گفت واین گونه خصلت ها را به چالش گرفت. ضعفِ نفسِ مدعیانِ درمانده وجاه طلب نشان داده که بدون داشتن هیچگونه پیش فرض استدلالی، هرچه خلاف عقیده اش بوده را نفی میکند. کمترین مخالفِ خود را برنمیتابد. دشمن سرسخت دگراندیشان است. با تعصب شدید هرمخالف را میکوبد. باور دیگران را با توهین و تحقیر و افترا به سخره میگیرد. جهل ونادانی خود را در قبای فضیلت به نمایش میگذارد تا ضعفهایش را بپوشاند. بلند پروازیهای بیمایگانِ شکست خورده سرانجام به خشونت میکشد. با تمایلات شدید قدرت طلبی فکرمیکند هرآنچه که میاندیشد و میگوید، کاملاَ درست، قطعی، ابدی وتغییر نا پذیراست. واگرمذهبی باشد، باورهایش، آمیخته با فرهنگِ ایمانی با رنگ و لعاب ریائیِ فقهی ( که مدتیست بدجوری در ادبیات رخنه کرده ) هریاوه وگزافه راوحی مُنزل میپندارد و، آنچه را که درخیالش پرورانده، بال و پرمیدهد. میگستراند. دردفاع از پروردۀ خیالی خود، دیوانه وار با نادیده گرفتن معیارهای ایمان و اخلاق تا پای هرگونه تجاوز پیش میرود. مرتکب قتل نفس میشود. و اگر صاحب قدرت و مقامی باشد، و تکیه گاه قانونی یا مذهبی هم داشته باشد که خداهم نمیتواند جلودارش باشد. دیوارهای دین و قانون را درهم میکوبد خدا و پیامبرانش را به محاکمه میطلبد. حکم به جنایت میدهد. هرگونه تجاوز به دیگران را ازحقوق مسلم خود میشمارد. فرمان به قتل عام میدهد. هزاران زن ومرد زندانیِ دگراندیش را دسته جمعی سردار میفرستد. ازتمیزدرست و نادرست، از تشخیص دوست ودشمن درمیماند. فراوان دروغ میگوید بیشرمانه نه درخفاکه درآشکاروعریان. با دهها ریاکاریها و بدآموزیهای ننگین. با افکار پریشان و مالیخولیائیِ خود، درپایبندی باورهای پوچ چنان محکم و استوارسخن میگوید که، هرعاقلی ازوقاحتش حیران میماند. بدون احساس ذره ای شرم و گناه، وقاحت را با دیانت میآراید وخودِ خودش را قانون میپندارد. لبریزازخود محوری وآمریتِ فردی، از کوچک ترین تکان اجتماعی، در بیم و هراس به هر دری میزند و ازبهم خوردن سکوت قبرستانی دیوانه میشود.

درخمرۀ نخبه سازی ازچنین دیوانۀ آدمخوار، دراین گنداب ازلی، نابغۀ مقدس بیرون میزند وبا گنبد طلائی به دهها مرکز بت پرستی افزوده میشود.

صحنه های تاریخ عبرت آموز است. حوادثِ عجیب فراوان در سینه دارد. وپایان نکبتبار خشونت را روایت میکند. تباه شدن آمال انسان ها و همچنان سرانجامِ شوم عاملان خشونت را توضیح میدهد .
مشروعیت بخشیدن به خشونت که درفرهنگ ما چا افتاده ازرشد بالائی دراین خاک پرگهربرخورداراست. ما که ازتاریخ قبل از اسلام روایتِ مستند چندان درست و حسابی دردست نداریم هرچه داریم بعد ازحملۀ اسلام و آمدن دین مبین اسلام است به این سرزمین. اندک اطلاعاتِ قبل ازاسلام هم که به ما رسیده استنساخ یا استنتاج از متون دیگران است. به نقل از تاریخ طبری آمده است :
«خسرو انوشیروان درشوراها چنین وانمود میکرد که دیگران هم عقیدۀ خود را بگوید. ولی در حقیقت این کار تظاهری بیش نبود. طبری مینویسد: که راجع به دفاتر مالیاتی جدید خسرو شورائی تشکیل داد و گفت هرکس ایرادی دارد اظهار کند. همه ساکت ماندند، چون پادشاه بارسوم سئوال خود را تکرار کرد، مردی ازجای برخاست و با کمال ادب پرسید که پادشاه خراج دائمی براشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان دراخذ خراج موجب ظلم خواهد شد. آنگاه خسرو فریاد برآورد که ای مرد بدبخت گستاخ، تو از چه طبقه مردمانی؟! عرض کرد از دبیرانم. خسرو فرمود تا دیگر دبیران او را آنقدر با قلمدان بزدند تا بمُرد. آنگاه همه حاضران گفتند شاهنشاه همه خراج هایی را که مقرر فرموده عدالت است.»

طبع فروتن، ملازمۀ شرف و وسعت فکر است. آن کس که ییمانۀ انسانی اش پر است، فروتن هم هست. درعریان کردن فکر و باورهای خود، ولو برخلاف رسم جاری، صریح و روراست بی کمترین هراس حرفش را میزند وعقیده اش را با مردم درمیان میگذارد. از زورگوئی و خشونت متنفراست. پرورش اندیشه ها برای او یک ضرورت حیاتی ست. مانند باغبانی دلسوز، مراقب شکفتن نهال های نورس بشری ست.
پذیرفتن ضعف ازعزت نفس است. چیزی ازشأن و شرف آدمی نمیکاهد. و برعکس، جامعه را با توان و نیروی عقل نقاد آشنا میکند. دراین آشنائی، شعور، شعار را ازصحنه بیرون میراند و فرهنگ نقد چهره میگشاید. حلقۀ رابطه ها محکمتر و بهم پیوسته تر میشود. بار فرهنگیِ اجتماعی رو به کمال میرود. انسانیت و هستی را زیبا و زیباتر مینمایاند. فروغ جاودانه میبخشد.
اما، خشونت، تکفیر وشمشیر، دشمنی و نفرت و ویرانی، انسانیت و زندگانی را به گند وگُه میکشاند. وخشونتگرا را در گنداب عفن میغلتاند.

فاجعه زمانی اوج میکیرد که عاشق قدرت، برمسند قدرت تکیه میزند. مسئولیت میپذیرد. مسئولیتی که نه لیاقتش را دارد و نه توان درکش را. از تصادف روزگار در جمع ابلهانِ مسخ گمارده شده به کاری غلط انداز ... و قدرت و خشونت را همجوش میکند. دراین آمیزش نحوست بار، استبداد عریان تمامیِ نهادهای مدنی را ویران، و خشونت، در جامۀ عاریتی، با مشروعیت قانونی یک کاسه میشود. طولی نمیکشد که قانون میشود. خشونت اصل قانون میشود. اتفاق افتاده که دربستراین همجوشی، منشاء فکری قدرتمدار از یک آفریننده مجهول با فرامین خیالی، اندیشه های مالیخولیائی خود را درجایگاه خدائی به مردم تحمیل و ازاین راه هرگونه چپاول و شیادی و قتل و جنایت را به آن منشاء فکری خود ربط داده است. که فعلا این مسئله مورد بحث ما نیست ولی این انفاق، به طور قطع رخ داده است.
می گویند اعراب مهاجم وقتی به ایران هجوم آوردند کتابخانه ها را سوزاندند و با آتش کتاب ها حمام های شهرهای ویران شده را داغ کردند تا نمازبخوانند وغسل کنند.
ممکن است که درکیفیت این روایت مبالغه و گزافه بوده باشد. اما نباید ازاصل به روایت شک کرد. حتما کتاب خانه های زیادی دراکناف سرزمین پهناور ایران وجود داشته. چرا که درآن روزگاران دولت ایران یکی از دوقدرت بزرگ منطقه بوده و لازمه جاه و جلال دربار با عظمت و قدرت و شوکت پادشاهی، حضور دانشمندان و دانش پژوهان را یک امر الزامی قلمداد می کرد. به یقین وجود کتابخانه ها نه تنها تشریفاتی نبوده، بلکه قرائن نشان میدهد که به منظور پرورش نخبگان و رشد افکار شاهزادگان و نجبای دربار و طبقات برگزیده، وجود کتابخانه ها بعنوان ابزار اصلی معارف، یک ضرورت، و واقعیت الزامی بوده است. 1
حال به آن جانور نابخردی که ازروی جهل مطلق، فرمان کتابسوزی را داده و ذخایرعلمی و فرهنگی کشور مغلوب را به آتش کشیده، جز لعن و نفرین چه کار میشود حواله کرد! طرفه آن که ازهمان آغاز وقتی اعراب وارد منطقه شدند هر جا پا گذاشتند با خون و خونریزی و غارت به زور شمشیر، اول مردم را مسلمان کرده و سپس خیلی چیزها از فرهنگ مغلوب اخذ کردند. دراین بده و بستان جبری، شیوه های اکتسابی تغییری دراصول اسلام نداد. اصول برجا ماند. اصولی که ایمان بود و رسمیت یافت. اما با چه بهائی؟! با جنایت ها و آدمکشی ها و ویرانی های وحشیانه.
در این دین تازه که اسلام بود، عقل کاره ای نبود و نیست. عقل، درهیچیک ازادیان ابراهیمی کاره ای نیست. محلی از اعراب ندارد. دین یعنی ایمان کور. دین، هراندیشه را به دارمیکشد. دین، زندانبان عقل وتفکر آدمیست که پیشوایان زندانبانی اش را برعهده دارند. رسالتِ این جماعت انگل برای کنترل ایمانِ مؤمنان است. درزنجیرۀ دینی تنها ایمان کور است که مؤمن واقعی را کمال مبیخشد. بنا براین، دین، نه تنها وقعی به عقل نمیگذارد. بلکه دشمنِ خونی و سرسختِ دانائی و آگاهی است. و تنها ایمان است که سرنوشت او را در دنیا و آخرت رقم میزند. خیلی هم که زور بزنی و ازعقل وخرد با فقیه مسلمان بحث کنی، عقل را درسایۀ ایمان و درسایبانی به وسعت یک تارمو قرار میدهد و با همان، طنابِ دار دورگردنت را میبافد. با چنین زمینه ها وقتی که عقل را درمسلخ ایمان سر بریدند، رسوم عرب جاهلیت یعنی: دست وپا بریدن و گردن زدن و سنگسار زن، جایگزین فرمان الهی شد. هرکس هم پرسید اینها را چه کسی و درکجا به شما ابلاغ کرده که ازانظار دیگران پنهان ماند و فقط شما دیدید ورؤیت ش کردید؟ گردنش رفت زیرساطور. با این ساطورها بود که خشونت رسمی شد. رسمیتِ آسمانی ومنزلتِ فرمان الهی پیدا کرد. و انسان در نقش گوسفندِ مطیع، درگروِ رمه داران و چوپانان آزمند درآمد. همۀ نهادهای برآمده ازچنین اصول ایمانی با تاریخ بالا آمد و نسل ها را درآغوشش پروراند. آمدند و رفتند و مؤمنان هم کنارجویی نشستند وگذر عمر را تماشا کردند. البته این ازعافیت طلبی نبود از اعتیاد بود. اعتیاد به بی اندیشگی را نهادی کرد واوهام را قدرت بخشید . بعنوان اصلی از زندگی، ذهنِ لبریزازمفروضاتش را اشغال کرد. تا فقها و دزدان عمامه دار درتخت سلطنت نشستند. واین بار مؤمن درسنگسار و قتل زن فاسق و زناکار آستین ها را بالازد ومشارکت کرد. در گردن زدن مرد مرتدٍ دگراندیش نقشِ جلاد را برعهده گرفت. ازتصوراینکه یک راست میبرندش به بهشت، به توحش خود بالید وخوی حیوانی اش را فضیلت شمرد. تکرارِ وعده های جهان پس ازمرگ در تبلیغات سازمان یافتۀ رسمی، دین و دل ازساده اندیشان ربود. ازتصورخوشگذرانی های جهان پس ازمرگ تا آنجا پیش رفت که بهشت پاتوق جنایتکاران شد. ملایان، غارت و چپاول را به طرز بیسابقه ای شروع کردند. با نام خدا ودین اسلام داروندار مردم را به چپاول بردند. وحشت و بیم وهراس وآدمکشی را رواج دادند. در پرتو طاعت و بندگی ذلت و فلاکت به اوج رسید. مردم وامانده و مفلوک چراغ به دست دنبالِ خان مغول میگشتند که بیاید و جلویغماگری عمامه داران قرآن به دست را بگیرد. ملایان، برای چپاول وغارت کشور، دروغ هایی گفتند وترفندهایی بستند که عقل ها حیران ماند. اگرهم چنگیزخان پیدایش میشد، سال ها میبایست پادوئی میکرد پیش اینها تا رسم و رسوم چپاول شیعی را یاد بگیرد.

اشاره کردم که خشونت با فاجعه های زیادی درگذشتۀ تاریخ ما حضورداشته :
درحکومت آل مظفر، که اعقاب ایرانی فاتحان عرب بودند، درحکمرانی امیرمبارزالدین آمده است که : بارها وی قرائت قران و نماز را قطع می کرد تا به دست خود مجرمی را که به نزد او آورده بودند گردن بزند. او پس از عمل گوئی هیچ اتفاقی نیفتاده، مجدداَ قرائت کتاب مقدس را ادامه می داد. وی درمدت حکومت خویش لااقل هشتصد نفر (800) را گردن زد.2
درحملۀ تیمور به اصفهان: کله مناره های بسیار ازهفتاد هزار جمجمه اصفهانیان برپاشد. 3
شاه اسماعیل صفوی باسرهای بریده ازبکان مناره ها برپاکرد.4
نادرشاه بعد از قلع وقمع قیام دوم مردم شیروان 14 من (42) کیلو چشم شورشیان را برای شاه فرستاد. 5
شاه عباس صفوی دشمن سرسخت خود را وقتی مغلوب میکند ازجسدش نیز انتقام میگیرد. جسد شبک خان ازبک را در وسط میدان انداختند و سپس به صوفیان فرمان داد تا جسدش را خوردند. 6

در کتابی که سال ها پیش درایران منتشر شده عکسی از دوران قاجار به چاپ رسیده با چهار سر بریده در نیزه های بلند که در ملاء عام وسیلۀ عوامل حکومتی به نمایش گذاشته شده است. نوشته زیرعکس جلب توجه میکند: "دردوره قاجاریریدن سر رواج داشت." 7

درسال 1324 درحکومت صدر دراردبیل میرخاص نامی درکسوت روحانی که نمایندۀ مرجع تقلید دران نواحی بود، حکم رجم (سنگسار) را اجرا کرد. 8
این روحانی آدمکش چند نفر از دهقانان عامی و بیسواد را که شایع کرده بودند عضویت حزب توده را پذیرفته اند به تحریک مالکان و متنفذان محلی درمیدان روستا آتش زده بود. همان جا. 9
درآذرماه 1325 وقتی حملۀ ارتش به سمت آذربایجان شروع شد، قهرمانی را درباسمنج (دوفرسخی شرق تبریز) در وسط خیابان خواباندند با وضع فجیعی گوش تا گوش سرش را بریدند. سرخونالودش را برسر چوب بلندی زدند وهلهله کنان دور محلات و کوچه ها گرداندند .10
ذکراین نمونه ها ازاین جهت قابل تأمل است که خشونت برآمده از قدرت، درتاریخ پایگاه و منزلت قانونی خود را تا به امروزحفظ کرده. نباید فراموش کرد که خشونت قبل ازاسلام هم بوده و بخشی ازقدرت حکومت های وقت را نمایندگی میکرده است. با این تفاوت فاحش، که ایرانیان درکشورگشائی ها، با دین و آئین مردمان مغلوب کاری نداشتند. وآزادی مذهب بین کشورهای شکست خورده کاملا رعایت میشد. 11 [مطالعۀ این سند جالب قابل تأمل است.] اسلام این رسم کهن را مراعات نکرد.

درحملۀ اسلام، روش "زورچپانی" دین درسرزمین های شکست خورده، آفت های بزرگی بارآورده که اثراتِ ننگینش هنوز بروجدانها سنگینی میکند. گذشته ازاینکه آفرینندۀ مهربانِ هستی به ضرب شمشیررنگ خون گرفت. طاعت و بندگی وزیستِ بنده وار زیرسلطۀ حاکمیت ایمان کور، نسل ها را درزنجیرعبودیت به بندکشید وتباه کرد. با زاد و ولد حیرت آوری رشد کردند. به امیدِ اینکه پس ازمرگ، در غرفه های عطرآگین بهشتی کنارنهرهای شیروعسل از لذت هماغوشی با انواع پریچه های نر وماده سیراب خواهند شد.
اینکه امروزه به اندازۀ انگشتان یک دست، متفکر واندیشمند از این جماعتِ میلیاردی درسراسر جهان دیده نمیشود، میوۀ شوم آن هجوم و فرهنگِ طاعتِ وبندگی و بنده پروری، ازهمه مهمتر وعده های بیهوده وبیجای دنیای پس ازمرگ است.
برگردیم به بحثِ اولیه که انگار کمی دورافتادیم ازاصل موضوع .
با آمدنِ حکومت اسلامی، این بار"خشونت" بعنوان فریضۀ دینی باتصویب مجلس قانونی وهمگانی شد. آدمکشی، دار و طناب ازاصول پایدار فرهنگ با الزامات اسلامی، اخلاق مردمی را تحت نفوذ قرارداد. لحن گویش و خوانش مردم و رفتارهای روزانه به خشونت گرائید. خشونت درسیاست ومذهب با مؤلفه های تازه ازخدعه وفریب در رنگ ولعابی از کرامت انسان خدایی وارد زندگی مردم شد. وآن خدای بخشنده و مهربان که الفبای آموزش نوباوگان بود، درسیمای جلادِ خونخوار و جبارستمگر، سراسر وطن را به خون کشید. رژیم اسلامی با این شیوۀ ننگین فرهنگ را از معنویت تهی کرد همچنین مردم را از باورهای دینی. توحش و زندان، جای تسامح و گذشت و مهربانی های ریشه دار را گرفت.
خلاصه اینکه خشونت، عارضه های منحصر به فردِ خود را دارد که با شتابی حیرت انگیزکل جامعه را آلوده میکند. شرم و حیا، این عطیۀ انسانیِ آفرینش را از چهره ها میزداید. بیشرمی و دریوزگی و درندگی را به جایش مینشاند. دست های آفریننده و مهربان رنگ خون میگیرد با چنگال های خونین، برای دریدن آدم و آدمخواری. و زمانی میرسد که با ظاهری به شکل و شمایل آدمی، اما درباطن گرگ درنده با همان صفت وخصلتهای وحشیانه اش ظاهرمیشود و مرتکب هرگونه قتل وجنابت میشود. واگربه سبب پیری وکندی دندان، توانائیِ حمله و دریدن نداشته باشد، ازشنیدن خبر هرجنایت شاد وشنگول میشود وچهره میگشاید. نمونۀ اش را درنهایت شگفتی درهمین هفته های اخیرهمگی شاهد بودیم.
بیجا نبود که روحانی شیعۀ عقب ماندۀ علیل الفکر، مرجع فکری رئیس جمهور، در فردای اعدام دوجوان 19 ساله و 26 ساله، درنهایت بیشرمی و بی کمترین آزرم از مردم، که از برکت وجودشان عمامه به سرشده، اعدام دوجوان را به جلادان و آدمکشان جمهوری اسلامی تبریک میگوید و از آدمخوارانِ حکومت میخواهد که جوانانِ بیشتری را بکشند! این وقاحت و بیشرمی، تنها از نمک ناشناسان بی ایمان برمیآید که در لباس روحانیت، با ابزار مذهبی و فریب عوام، مردم یک کشور را به بند کشیده اند.
وامروزه روز، رواج چپاول و دزدی و فسادِ آشکار درکشوراسلامی، زیرنظرحکومتِ روحانیتِ شیعه، به جائی رسیده که «عصا را از دست کور میدزدند»!

با تکیه به تجربه های تاریخ، اطمینان باید داشت که چراغ این ظلم و ستم هم خاموش میشود. رهبران خون آشام نیزبا افکار بدوی، از تخت خیالپردازی ها واژگون شده، درگنداب تعفنِ لعن ونفربن به خونخواران جهان میپیوندند. به ننگینی و بدنامی. بدجوری هم ننگین، در ردیف تبهکاران و بد نامان تاریخ ماندگار میشوند برای عبرت آیندگان.

___________________________________________________________________________
زیرنویس
1 - «درتوراة کتاب استر که ازخشایارشا سخن رفته داستانی است که درحدود سه سدۀ پیش از مسیح نوشته شده درچندین جا آمده است که فرمان یا نامۀ پادشاه به هرکشوری که درزیرفرمان وی بود به زبان و خط رایج همان کشور نوشته میشد و ازآن جمله درباب هشتم فقره 9 میگوید :«صد و بیست و هفت کشور،ازهند تا حبشه نامه و ازبرای هرکشور خط و زبان همان قوم را به کاربردند وازبرای یهودیان هم به خط و زبان آنان نوشتند. باز درتوراة درکتاب عزرا درباب چهارم، فقره 7 آمده است درروزگار اردشیر اول (درازدست) مهرداد و تبیل ویاران دیگر آنان به خط آرامی و با ترجمۀ آرامی نامه به اردشیر پادشاه ایران نوشتند. و توکیدیدس یونانی که درسال 395 پیش ازمیلاد مسیح درگذشت درتاریخش مینویسد : مردمان آتن گذاشتند نامه ای که فرستادۀ اردشیراول ازپادشاه خود آورده بود و به زبان آشوری = ارامی نوشته شده بود ازبرای اسپارتها ترجمه کنند.» ص 155 فرهنگ ایران باستان. بخش نخست. انتشارات دانشکاه تهران 1542 چاپ سوم 2536 شاهنشاهی نگارش پورداود.
2 – ایران ازدوران باستان تا قرن هیجدهم.ج2 پطروشفسکی با دیگرنویسندگان روسی ترجمه کریم کشاورز ص437
3 – همان ص 461. 4: همان ص 504. 5: همان ص 644
6– نصرالله فلسفی زندگانی شاه عیاس صفوی ج 1 ص 158
7– کتاب عکس های قدیم تهران به کوشش داریوش تهامی سال 1376چاپ نخست تهران
8 و 9– گذشته چراغ راه آینده ج 1 انتشارات زبرجد ص 243 تاریخ نشرندارد
10 – همان ج 2 انتشارات زبرجد ص 422 تاریخ نشر ندارد
11 – آرامش دوستدار مینویسد: رعایت آئین بیگانه در جوامع کهن و ازجمله درایران به عنوان تمیز قومیت و بومیت خود ازدیگری حکم فرهنگ فطری شدۀ سیاسی را داشت و قانونی نانوشته بود. کوروش و داریوش نخستین زمامدارانی هستند که این حرمت آیینی را به صورت رفتار سیاسی درمیآورند وآن را درکشورداری خود درسرزمین های مغلوب نیز به کار میبرند. شواهد تاریخی آن معروفند. ... ... ... برای نخستین بار در دنیای کهن تئودوسیوس امپراتور روم این پیمان عرفی را با دولتی کردن دین مسیحی و ممنوع ساختن دین رومی میشکند ... ... اسلام دومین دولت دینی درتاریخ است که با تحمیل خود براقوام، آنها را با اعراض ار آئین شان وا میدارد. ...» آرامش دوستدار درخویشاوندی پنهان به کوشش بهرام محبی . انتشارات فروغ ، نشردنا. چاپ و صحافی مرتضوی، کلن. چاپ اول 1387 صص194 - 193

1 Comments:

  • سلام.
    خيلي غيرمنصفانه نوشته ايد. بعضا تحريف فرموده ايد و كمتر اثري از نقد (به معناي سنجش ) در اين نوشته ي شما ديده مي شود.
    مثلا با قاطعيت فرموده ايد كه در ايران ساساني دانشمندان بسياري حضور داشته اند. دليل و مدركي بر اين معنا داريد؟ يا صرف قدرت بودن ايران را بر اين معنا كافي مي شمريد؟
    به ياد داشته باشيد كه حمله ي مغول بسيار ويرانگرتر و مخرب تر از حمله ي اعراب بود. با اين حال ما نام ابن سينا و رازي و فارابي و خوارزمي و خيام و .... را فراموش نكرديم و آثار ايشان را -لااقل به كل- از دست نداديم. خوب چه بوده است آثار دانشمندان ايران ساساني؟ نامهاي اين دانشمندان چه بوده است؟ حضورشان در كجاي تاريخ ما ثبت شده است؟ اثر ايشان را در كدام بخش از اين تاريخ مي توانيم رديابي كنيم؟
    اين كه همه ي اين خلا را به حمله ي ويرانگر اعراب نسبت دهيد و خيال خود را راحت فرماييد هرچه باشد؛ "نقد" نيست.

    By Anonymous ايرج, at 12:57 PM  

Post a Comment

<< Home