کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Saturday, June 11, 2005

مروری بر تاریخ زنده:

تاریخ زنده: (حقایقی از زندان های زنان در جمهوری اسلامی ایران)

نویسنده: فریبا مرزبان
چاپ لندن. تیرماه 1384. جلد اول 398 صفحه
ناشر: نویسنده


بازهم باید ازادبیات زندان گفت و نوشت. به دوستی قول داده بودم مدتی دراین باره سکوت خواهم کرد. چرا که «گفته شده بیشترخاطره های زندان دروغ است و ساختگی، به ضرورت نیازهای روزمرگی نوشته شده و ...»
این گونه داوریهای شتابزده، بخشی ازپیامد سردرگمی ها و پوچی هاست. از هدر رفتن تلاش هاست که با از سرگذراندن مصیبت های زندان و رهائی از چنگال عفریت مرگ، هنوز نیمه امیدی هست به نجات. با اینکه فشار و سنگینیِ بار شکست و اسارت بر دوش است و رنج و یاُس، کابوس قتل عام یاران و همبندان، شکنجه و شلاق و سنگینیِ توهین و تحقیرها که با پوست و خون و اندیشۀ زندانی عجین شده است و چون غریقی درگرداب سرخوردگی ها به ویژه اهل خِرد و آنها که سخنی برای گفتن دارند و پیامی در انتقال تجربه ها به دیگران، خواه نا خواه دچار بحران میشوند.
با تأسف بگویم که به تجربۀ شخصی این بحران و انفعال را در چند زندانی شاهد بوده ام. و از آنجائی که تاریخ سراسرآشفتهِ ایران، از مغاک سیاهیها سر برکشیده و مردمانش، در بستر تلخی های روزگار با گذر از گرداب بحرانهای دهشتناک، تجربه های مقاومت و تحمل را آزموده و در پی هرشکست، زندگی را با جلوه های دیگری از سرگرفته اند که خود حدیث مفصلی دارد پندآموز؛ بیجا نیست که درفرهنگ همیشه پریشانِِ پر افتخار و پٌر گهرش! از«تساهل» و«تسامح» به عنوان دریچۀ اطمینان یاد شده و مرتبتش بجائی رسیده که به تاریخ و ادبیاتش راه پیدا کرده ؛ آن هم با وجود حضور آن همه اشرار و دشمنان خانگی. اما مفهوم دیگر و پخته ای نیز از این میراث ، در بقای مردم و صیانت آب و خاک از دستبرد بیگانگان در حافظه تاریخی ملت جا افتاده است.
با این یادآوری، درگذشتگانِ ما با متانت ولو نا پسند اما با نیت خیر، حتا، خیلی ازتجاوزات را تحمل میکردند. از پستی و لغزش خودی ها چشم میپوشیدند و زیر چترسیاه دشمن، از فشار اهانتهای زندانِ بزرگ می کاستند. تسامح پیش میگرفتند برای بقا و به قصد حفظ اقلیم و آبرو در مقابل فرهنگ مهاجم. با همه محدودیت های فکری، با آگاهی از پیوند دردهای مشترک، احترام دردمندان را لازم میدانستند. از رو در رویی با خودی ها در مقابل دشمن مشترک شدیداً پرهیز میکردند. به تجربه دریافته بودند که اگر جز این کنند، دردهای اصلی فراموش میشود و دشمن اصلی که درخانه نشسته با تسلط بیشتر خونخوار تر و هارتر و عمر ظالمانه اش دراز تر میشود. اختلاف درونی برای دشمن حکم مائده آسمانی را دارد. خودخواهی و منم منم گفتن ها وقتی بر سر زبان ها افتاد، برادر دشمن برادر می شود و فرزند تیغ به صورت پد رو مادر میکشد؛ والدین جگر گوشه خود را به جلاد می سپارد. نسل بعد از انقلاب از این نابخردیها خاطره های بسیار تلخی دارد؛ تجربه های شوم و ننگین اش درحافظه تاریخ ثبت است. در همین کتاب، نویسنده از دختری به نام الهه محبت اسم برده که در اثر فشار پدر و مادر خیلی متدین و مسلمانش از خانه فراری می شود. "پدر ومادر الهه محبت که مسلمان و از طرفداران رژیم بودند، به او هشدار داده بودند که اگر ازفعالیت علیه رژِیم و از هواداری مجاهدین دست بر ندارد او را تحویل کمیته چی های خمینی خواهند داد ... به دنبال تهدیدهای جدی پدرش، مجبور به ترک خانه شده و آوارگی را پذیرفت ... الهه هنگام اعدام 17 سال بیشتر نداشت و از دانش آموزان دبیرستان دخترانه زینبیه واقع درشرق تهران بود." ص58 - 159

خاطرات زندان «فریبا مرزبان» که تازگی ها در لندن منتشر شده است روایت دیگریست ازیک زن جوان زندانی که در راه کسب اندیشه آزاد، هشت سال از عمر جوانش را در سیاه چالهای اسلام ناب محمدی سپری کرده است. نویسنده در قفس زندان اوین، با شرح خشونت زندانبانان درد، رنج و فریاد شلاق و شکنجه را به جان خوانندگانش میریزد. اما قبلا باید بگویم وقتی کتاب را به دست گرفتم از مشاهده تصویر پشت جلد تکان خوردم. از نگاهِ خالی که حرف می زند و خیال، در شکل های گوناگون می شکفد و دردها جان میگیرد و مواج و ناگهان در بندهای سیاه و مخوف در دالان ها و سلول های بتونی زندان فرو میروم. هزاران زن ومرد پیر و جوان شکسته و درهم، خالی از امید زندگی؛ پٌر از بیم و وحشت؛ فرورفته درخود؛ دنیایی بیم و هراس را فریاد میکشند. ضجه و نالۀ تحقیر شدگان زیرشکنجه و شلاق در فضا می پیچد. درد است و رنج، دردی که در نگاه فریبا لانه کرده، نمونه ای از تمامی رنج های آن همه زندانی ست در سیاه چال های حکومت اسلامی، که با وعده عدل اسلامی برای چپاول ثروتهای ملی زندانها را پرکردند و گورستان ها را پر کردند از مشایعین دیروز که معترضان امروز هستند.

سیاهه دادگاه های جمهوری اسلامی با طوماری از ننگینی ها در تاریخ ثبت شده است. قبل از تأسیس حکومت اسلامی، ازدادگاه بلخ چیزهایی به گوشمان خورده بود اما باورش سخت بود و افسانه تعبیر میشد تا اینکه پیروان اسلام مسند حاکمیت را از آن خود کردند. با چشم خود دیدیم آنچه افسانه می پنداستیم حقیقت بوده و آن دادگاه بلخ که بدون تردید قاضی القضاتش از پیروان اسلام بوده از همین ها که امروزه بر دستگاه عدالت ایران تکیه زده اند؛ راست راستکی بوده است.
"صبح یکی از روزهای ماه مهر مریم را برای بازجوئی صدا زدند شب هنگام خسته بازگشت و گفت: مرا به بازجوئی نبردند. به دادگاه رفتم. چشم بندم را باز کردند اما اجازه دفاع به من ندادند. زمان دادگاه خیلی کوتاه بود. ... ساعت از 10 شب گذشته بود که قربانی و غفوری (نگهبانان بند) به سلول ما آمدند. ... قربانی شروع به صحبت با مریم کرد و از او در باره دادگاه چیزهائی پرسید: نظرت در باره دادگاه چیست؟ آیا دادگاه را قبول داری یا خیر؟ مریم بیچاره که نمی دانست چه چیزی انتظار او را می کشید، اعتراضش را نسبت به دادگاه ابراز داشت و گفت: خیر اصلا دادگاهی را که نتوانم در آن حرف بزنم قبول ندارم. من تا این تاریخ به بازجوئی نرفته ام، دادگاه برای چه؟ این چه دادگاهیه؟ قربانی پرسید یعنی دادگاه را قبول نداری، دادگاه اسلامی را قبول نداری؟ مریم که از این موضوع عصبی شده بود بدون لحظه ای درنگ پاسخ داد خیر. دادگاهی را که در آن حق دفاع نداشته باشم قبول ندارم! من معترض هستم. ... یک هفته گذشت ... درگرگ و میش هوا، اکبری آمد مریم را با تمام وسایلش فرا خواند ... فردا شب سفره محقر سلولمان را آماده کردیم. تصمیم گرفتم برای اطمینان بیشتر در باره آزاد شدن مریم از نگهبانها سئوال کنیم ... از غفوری پرسیدم مریم آزاد شد؟ ... منتظر تأیید سئوالم بودم ... که قربانی نگهبان دیگر، همچون حیوانی زخمی به خروش در آمد و گفت: کسی که دادگاه را قبول نداشته باشد باید آزاد شود؟ او اعدام شد کسی که اعتراض به دادگاه دارد حقش اعدام است. ... شب گذشته 86 گلوله را شمرده بودیم. گلوله شماره چند مریم را خاموش کرد؟" صفحات 69 – 67
دادنامه زندان سیاسی، و برنامه های دراز مدت روحانیت شیعه را باید جدی گرفت از طرفی جهان سرمایه داری با تمام ترفندهای محیلانه از این حکومت حمایت میکند از طرف دیگر با راه اندازی جنگ زرگری، مردم را سرگرم کرده و با محکومیتهای بی اثر و بی خاصیتِ حقوقی و جزائی در محافل بین المللی، بارقه امید فروپاشی حکومت ملایان را دردل های همیشه ناامید ایرانیها زنده نگه می دارد، اما با اندک هشیاری معلوم میشود که تمامی این شعبده بازیها در راه بقای رژِیم برای ادامۀ چپاول ثروت های ملی ، در گرو سلاخی هر نوع اندیشۀ آزادیخواهی و جنبش های عمومی؛ به کار گرفته میشود.
روزی که آقای خمینی در پاریس گرد و خاک راه انداخته بود و آقایان یزدی، قطب زاده و بنی صدر و ... با ترجمه سخنان گهربار! آیت الله به خبرنگاران، از ایشان یک اندیشمند مترقی اسلامی می ساختند، در پی دیدار رمزی کلارک وزیر سابق دادگستری سابق آمریکا با ایشان در پاریس؛ دنیا دیده مردی از تبار مشروطه خواهان آذربایجان، سخن پخته ای گفت که بعدها از تیزبینی و دور اندیشی اش حیرت زده شدم. پیرمرد، در حالی که دندانهای عاریتی را با نوک زبان در دهانش جابجا می کرد با افسوس گفت : «دنیای غرب برای ما خواب تازه دیده . سید روح الله را می آورد که نه تنها، تخم هر چپ اندیش را از این سرزمین بَرکنَد، بلکه هرکس که خلاف مسجد و منبر حرفی زد زبانش را از پس گردنش بیرون بکشد. اسلام بهترین حکومتی ست که زبان و فرهنگش با سرمایه داری غرب جفت و جور شده است!» آن روز در آن هیاهوی گیج کنندۀ شور انقلابی سخن آن پیرمرد با پوزخندهای ابلهانه ما به حساب کهولتش گذاشته شد ، اما طولی نکشید که به خاطر درستی نظرش سرتعظیم فرود آوردم.

شکل گیری ساواک فصلی ست که فریبا در این کتاب به درستی شرح می دهد. شناسایی و تعقیب بیشتر چپ اندیشان و مخالفان با سابقه، گذشته از سوی اندک مذهبیونی که در زندان آنها را می شناختند، توسط مأموران ساواک صورت می گیرد. آنها برای خود شیرینی و یا نجات جانشان پرونده چپ ها را به جریان می اندازند.
"ساواکیها هرکاری اعم از جاسوسی و گزارشدهی و امثالهم را انجام میدادند. برایشان فرق نمی کرد تاج باشد یا عمامه! ... این خانمها همان معلمان گذشته بودند که با مینی ژوپ سرکلاس حاضر میشدند ... اینان قبل از همه اقشار، به چادر و مقنعه پناه بردند و طبیعتا مقتضی بود که آواز و ترانه خوانی بر روی پل کارون و سر پل دزفول را فراموش کنند." صفحات 132 - 133
" نیروهای امنیتی جدید تحت آموزش مأموران ساواک شاهنشاهی در آمدند. درپی اطلاعات و تعلیماتی که مأموران ساواک به حزب اللهی ها دادند رژیم به تعقیب زندانیان سیاسی پیش از انقلاب برخاست. سعید سلطانپور، حماد شیبانی، شکرالله پاکنژاد، محمدرضا سعادتی و تقی شهرام در پی تعقیب ها شناسائی، دستگیر و چندی بعد به جوخه اعدام سپرده شدند. صفحات 127- 126 [1]

نویسنده از تشکیل «کانون بیکاران» در خوزستان اطلاعات تازه ای میدهد. ولی پیداست که سرکوب و خفقان از همان آغاز به درون خزیده ومردم به ویژه جوانانِ پر شور از ماهیت استبداد مذهبی غافل بودند. اینها دنبال دستاوردهای انقلاب و پیدا کردن کار و زندگی و معاش اند و کارگذاران حکومتی در فکر روسری و محراب! فریبا مینویسد:
"اولین اجلاس بیکاران در محل سینما پارادیا برگزار شد ... طبقه بالا برای نشستن زنان درنظر گرفته شده بود[2] ... تعدادی از زنان به من پیشنهاد کردند روسری سرکنم. معترض بودم ... گروهی از فعالان چپ و هواداران با سابقه سازمان و چند مجاهد آمدند تا در این باره با من گفتگو کنند. من نمی توانستم زیر بار بروم. اعتقاد آنها براین بود که چون توده مردم دراین نشست حضور دارند برای حفظ موقعیت و احترام به مذهبیون باید روسری سرکنم. درجواب به آنها گفتم: مگر همین مذهبی های امروزی بی چادریها وغیر مذهبی های دیروز نیستند؟ ... درآن ایام هیچ گوش شنوائی نبود، زیرا چپ های ما مذهبی تر از مذهبی ها بودند! 28 – 127" [3]
امان از این احترام نسنجیده به مذهب و بزرگان و توده جاهل! این چه احترامی ست که باید اولاً یکطرفه باشد و دو دیگر اینکه اندیشه کشی را بزک کردن و به خورد مردم دادن آن هم با رنگ و لعاب حرمت به مذهب و ...
این قبیل عادت های عقب مانده عشیرتی که یک مشکل پیچیده فرهنگی و ضعف نهادی شده است. گذشته ازآن دختران و زنانی که دیروز بی چادر بودند و آزاد چرا باید به ریاکاری و دو دوزه بازی عوام و عوام پرستان تن بدهند و خود را آلت دست مشتی جاهل قرار دهند. "ازمیان افرادی که در اطرافم بودند، گلی، لیسانسیه بیکار و هوادار سازمان فدائیان، دستش را به معنای سکوت روی لبانم گذاشت و با لحن دلسوزانه ای گفت: الهی قربانت بروم فقط این روسری را سرت کن. "ص 129
معضل اساسی در این بود که عده ای با همه ناتوانیهای فکری با خواندن چند کتاب و جزوۀ انقلابی مدعای رهبریت داشتند و هدایت مثلا روشنفکری جامعه را تشکیل داده بودند، می پنداشتند کلید حل معضلات سیاسی و اجتماعی را درآستین دارند؛ با سرودن چند شعر انقلابی و تهییجی، مردم به دنیای آرمانی خود خواهند رسید. بی خبری از شگردهای دنیای سیاست، هرگونه تلاش های معصومانه آن عده را با شکست و بن بست مواجه میکند. نا آرامیهای شهر مردم را به خیابانها میکشاند. خیل بیکاران و پشتیبانان دیروز انقلاب، از نطرحکومت با انگ ضدانقلاب دستگیر و گله گله تحویل چوبه دارها میشوند. "... با سپری شدن چند روز، اسامی کشته شدگان در درگیریها و قربانیان جامعه سرمایه داری مشخص شد در میان اجساد، دوپسربچه 9 ساله به چشم میآمد که در روز حادثه برای خرید نان به بیرون ازخانه رفته بودند." ص 143
دامنه تظاهرات گسترده تر میشود. خشونت، تنها سلاح خونین روز به روز عریان تر میشود. نمایش قدرت اهریمنی اوج میگیرد. با دستگیری تعدادی از تظاهرکنندگان ونمایندگان کانون بیکاران، عصبانیت مردم شدت پیدا میکند. حکومت با عده ای روان پریش با تکیه به آیات قرانی، حکم قتل عام مخالفین را صادر میکند.
فریبا مینویسد:
"... رادیو اعلام کرد سحرگاه امروز حسین شاکری، محمدرضا رستمی، هوشنگ رستمی و محمدرضا معروف به چرخساز به حکم دادگاه ویژه، خرابکار، اغتشاشگر، عامل درگیری، تشنج و کشتار، محارب، مرتد و مفسدفی الارض تشخیص داده شده و حکم اعدام آنان سحرگاه امروز در محوطه زندان کارون به اجرا درآمد." ص 151.
اینها همان بیکاران و یا نماینگان کانون بیکاران بودند و همگی از طبقه مستضعفان که حکومت اسلامی با کمک و پشتیبانی معنوی آنها تشکیل شده بود با وعده های فراوان برای نجاتشان از فقر و فاقه و رسیدن به رفاه اجتماعی که آرزوی نهائی کوخ نشینان بود. ولی، ملایان با برافراشتن چوبه های دار، تقدس اسلام را با تضمین بقای خود تاخت زدند.

نویسنده جایی اشاره به اعدام زن بارداری دارد که قابل تأمل است. توحش دادرسان و قاضیان اسلامی واقعا که حیرت انگیز است. حتا سلاخ های حرفه ای درکشتارگاه ها از کشتار گاو و گوسفند آبستن خودداری میکنند و آن را مخالف شرف حرفه ای خود می دانند. می گویند شوم است. اما در جمهوری اسلامی اینگونه وحشیگری ها به صورت قانون اسلام قابل اجراست.
"بلندگوی بند تعدادی اسم از دو بند بالا و پائین را برای بازجوئی، انتقال و اعدام خواند. در میان اسامی نام مژده از اتاق شماره 6 و نام فخری لک کمری از اتاق ما اعلام شد. او 5 ماهه باردار بود ..." ص 274.

جالب است که دختران زندانی در آن فضای رعب و وحشت که داس مرگ، در بالای سرشان سایه انداخته، با استفاده از فرصتهای مناسب، با شیطنت های جوانی زندانبان را دست میاندازند و آزارشان میدهند حتا تا ملوث کردن آنها :
"... دریکی از روزها، پارچ کوچکی که برای استفاده اضطراری تخلیه ادرار اختصاص داده بودیم بیش از نصف شده بود و امکان نگهداریش درسلول نبود. با همسلولی هایم توافق کردیم از بالای پنجره پارچ ادرار را به بیرون خالی کنیم. ... آن را خیلی آرام از بالای پنجره به بیرون بردم و خالی کردم. هنوز دستم بیرون از سلول بود که صدای اعتراض مرد نگهبان بلند شد: چکار میکنی؟ چرا آب از آن بالا خالی می کنی؟ چرا دستت بیرون از پنجره است؟ ... دقایقی بعد نگهبان بختیاری به سراغ ما آمد ... مرد نگهبان که لای در سلول ایستاده بود گفت من نماز می خوانم شما مرا نجس کرده اید چه چیزی به بیرون خالی کردید؟ ما یکصدا گفتیم آب پارچ دو سه روز مانده و گرم شده بود وما نمیتوانستیم آن را توی سلول نگهداریم. ... مرد نگهبان با شنیدن توضیحات ما رضایت داد و رفت." صفحات 72- 71
نویسنده بعد ازگذراندن دوره وحشتناک اوین، به قزلحصار منتقل میشود. جلد اول کتاب به پایان می رسد. تا انتشار جلد دوم و روایت فلاکت های زندان قزلحصار.
با مطالعه جلد اول این کتاب، یادآوری این نکته را ضروری میدانم که خاطرات خانم فریبا مرزبان را سالم و یکدست دیدم. کتاب، خاطرۀ زندان است نه تاریخ نگاری نفخ کرده و پند و اندرز و شعار و انگ زدن به دیگر زندانیان که همگی با دردهای مشترک به اسارت جباران مذهبی درآمده اند. اندیشه و قلم صادقانه فریبا نموداری از فضیلت اخلاقی و انسانی اوست که با حفظ برجستگی هایش، ادبیات زندان به ویژه «آثار زنان زندانی» را سنگین تر و پُرتر کرده و به سیاهی و تبهکاری های ملایان چپاولگر افزوده است. او با توصیف های هنرمندانه و با استفاده از شغل روزنامه نگاری اش، چون عکاسی ماهر، وقایع زندان و محکومیت خود و زندانیان را فارغ از ایدئولوژِی های گوناگون ثبت، در حافظه تاریخی ضبط و در معرض داوری وجدان جهانی به نمایش گذاشته است.
مطالعه این کتاب را به همگان توصیه کرده و در انتظار جلد دوم خاطرات ایشان، که امید است به زودی منتشرشود.

پی نویس:
1- توضیح باید داد که آقای حماد شیبانی زنده و سالم اند و در 21 می 2005 ایشان را درمراسم بزرگداشت زنده یاد دکتر مصدق درکلن دیدم. ر . ا
2- تاکید از اینجانب است.
3- تاکید از اینجانب است.


1 Comments:

  • سلام: یک مطلب کاملا" متفاوت با مباحث مطرح در مورد اعتصاب غذای گنجی نوشته ام . حال داشتی حتما" بخوان.

    ایا اعتصاب غذای گنجی ، ضد خشونت یا خود محرک خشونت است؟
    از نظر من اعتصاب غذای گنجی :
    1- ضد انسانی است.
    2- ضد دموکراسی است.
    3- تحقیرگرانه است.
    4- سترون ساز است.
    5- خشونت افزا است.

    برای خواند نظر کامل ودلایل من می توانید به مطلب زیر در وبلاگ تحلیل های روزانه رجوع کنید.

    http://tahlilrozane.blogfa.com/post-65.aspx

    By Anonymous Anonymous, at 11:10 PM  

Post a Comment

<< Home