تاریخ سنگسار
آوازهای هزاریک پاییز، اثر محمود کویررا میخواندم که به قطعۀ "روسپی" رسیدم. یاد تاریخ سنگسار افتادم که سال ها پیش درکتابی خوانده بودم :
هردو را این جا میآورم. اما اول شعر کویر را :
روسپی
چشمانش، به رنگ خدا
صدایش، بال بال ملایکه
تَنش باهار
به باغ سینه اش، اَنار قندهار.
آنجا!
کنار بازار تازیانه فروشان
پرپرش کردند.
********
اما، دربارۀ تاریخ سنگسار
نقل به مضمون
مردسامی ازکنار بیشه زاری درحال عبوربود که میمون نروماده ای را دید درحال جماع . ترسید. پشت درختی پناه گرفت. میمون نر بعد ازخاتمه کارش راه افتاد طرف تپه. هنوز در تیررس نگاه مردِ سامی
بود که میمونِ نرِ دیگری از درخت پائین آمد و با ماده درآمیخت. آن هم بعد از خاتمه کار راه تپه را پیش گرفت و رفت. مرد سامی آماده رفتن بود که ازسروصدا وحمله گروهیِ میمون ها وحشت زده، پشت سنگی بلند پنهان شد. میمون های خشمگین، با پرتاب سنگ ماده میمون را دنبال کرده بودند!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home