کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Thursday, October 27, 2011

نادره

نوشته: میرجعفر پیشه وری
زندان مرکزی
به کوشش:
محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
انتشارات گوینده – تهران 524 صفحه

مدتها قبل ازنشراین کتاب، بانوئی ازبستگان سببی زنده یاد پیشه وری درلندن گفتند آثاری ازجعفر پیشه وری به یادگارمانده که دردست خانواده اش میباشد. علاقمندشدم و پیشنهاد کردم اگر ممکن است یک کپی ازآن را به من برساند تا تدارک چاپ کتاب را فراهم سازم. پذیرفت تا اینکه پس ازمدتی، روزی که کتابی را داشت به دوستی می داد سررسیدم با مشاهدۀ کتاب و نام نویسنده اثر، آنقدرخوشحال شدم که گیرندۀ، با مشاهدۀ اشتیاقم، با بزرگواری محبت کرد و کتاب را در اختیار من گذاشت.

پیشگفتارفاضلانه و بسی منصفانۀ ناشر، با مرزبندی حساب سیاسی نویسنده با افکار وتمایلات هنری وادبی او، و حفظ حد فاصل آن دو، خبر خوشی ست که به درستی وبسی، آگاهانه و بی سروصدا این نکتۀ مهم فرهنگی را یاد آورمیشود که حساب هنررا باید از اندیشه های سیاسی و ایده ئولوژی اشخاص سوا کرد. با تمیزارزشهای هنری از عناصر "تفاوت" ها بهره گرفت. به زمانه ایکه همه گونه معیارهای اخلاقی بهم ریخته و خشونتِ کور وعریان درجامعه حاکم شده، این پیام بنیادی را به فال نیک باید گرفت. تعالی فرهنگ و تاثیرمثبت آن در روابط اجتماعی، ضرورتِ اهمیتِ تفاوت ها را برجسته تر میکند.

تاریخ ومحل نگارش این کتاب سال 1311 دومین سال حبس نویسنده درزندان مرکزی و تاریخ نشر 1383 است. یعنی 72 سال بعد از نگارش کتاب و درست 57 سال بعد از مرگ صاحب اثر. وپیشاپیش ازآقای محمود مصور رحمانی و صفدرتقی زاده باید سپاسگزار بود که بعد از سالیان دراز، با احساس مسئولیت، تدوین این اثر را برعهده گرفته و با ادای وظیفه انسانی و فرهنگی نشر کتاب را انجام داده اند. یادآوری این نکته نیزادای وظیفه نویسندۀ این بررسی ست که بستر فرهنگی این رمان، زمینه های سنتی و اجتماعی ایران است که نویسندۀ «نادره» هوشیارانه شرح ونقد آن را برعهده گرفته است.

داستان از خانه حاج قاسم تاجر، در سال هایی که جنگ بین الملل اول در جریان است و قوای نظامی روس وانگلیس
سراسر ایران را زیر نگین خود گرفته اند شروع میشود.
حاج قاسم تاجر بیسواد و مرتجعی ست که در راه ثروت اندوختن حد و مرزی نمی شناسد. با عده ای ازتجار مانند خود شرکتی دارند. پایبند هیچ گونه اخلاق و عرف وقانون نیستند. با آدم های مفسد وریاکار در چپاول مردم به نام تجارت سرگرم غارت اند. تنها یک نفر ازشرکا به نام احمدآقا که تحصیل کرده فرانسه است با افکار پیشرفته که چندی پیش همسر فرانسوی اش به رحمت خدا رفته، ازقماش دیگری ست وبرخلاف شرکا دارای انصاف است و پای بند قانون و دلسوز مردم و درحال سقوط و ورشکستگی. دریک مهمانی شبانه درخانه حاج قاسم با حضور شرکا جلسه ای تشکیل میدهند .هدف اصلی آن مهمانی گرفتن مال و اموال احمد آقاست به لطایف الحیل برای تشکیل شرکت تازه ای. احمدآقا که کاملا به نیات آنها پی برده با مسائل دیگری مواجه میشود. در ضمن بنا برپیشنهاد حاج میرزا مهدی که دائی احمدآقاست روابط فامیلی هم به تصویب میرسد وبین خود دخترهایشان را با پسرهایشان نامزد میکنند. بی آنکه عروس و دامادهای آینده با خبرباشند یا همدیگررا دیده باشند. دراین داد وستد برده وار، نادره، دختر حاج عبدالصمد را هم به احمدآقا می بخشند که مورد اعتراض پدرش قرارمیگیرد و احمد آقا هم میگوید:
«ازهمدردی شما متشکرم ... امکان ندارد دیگر بنده تأهل اختیار کنم وانگهی این یک کارخصوصی ست که سایرین نباید دخالت داشته باشند خواهش میکنم که حضرات هم از گفت وگوی دراین موضوع صرفنظر کنند.»
دایی بدون توجه به سخنان احمدآقا، مهرانگیز دختر تحصیل کردۀ احمدآقا را به پسرحاج قاسم میدهد. که باز احمد اقا اعتراض میکند که «شخصا دراین خصوص حق رآی ندارم. به عقیده من دختر وفرزند فقط خودشان حق دارند برای خود شریک زندگانی انتخاب کنند.» کوچکترین توجه به حرف های احمدآقا نمیشود وانگشتریهای نامزدها بین حاضران رد و بدل میشود. درهمین شب نشینی میرزامهدی، عفت دخترحاج قاسم را برای پسرش آقاداداش انتخاب میکند.
تشکیل شرکت و انحصار آذوقه برای احتکار، در حالیکه آثار قحطی و کمبود نان درشهرها بلوا راه انداخته، آن عده را چنان سرگرم کرده که غافل ازپایان کار، حتا توجه به گرسنگی عموم و سختی معیشت فرودستان را نادیده گرفته در سودای منافع بیشتر خود را به لبۀ پرتگاه نزدیک میکنند.

ورود آقاداداش فرزند میرزامهدی (پسردائی احمدآقا) به صحنۀ حوادث، فضای دیگری درپیشامدهای آتی رمان میگشاید. آقاداداش ذاتا آدم شروریست که دراصفهان به بدنامی شهرت دارد با سفارش های پدرعازم تهران میشود . «مخصوصا این مسافرت به او امکان می داد که ازمهرانگیز واحمدآقا که خواستگاری اورا رد کرده بودند انتقام بکشد.»
پدر خبرخواستگاری ونامزدی عفت خانم دختر حاج قاسم را نیز به آقاداداش میدهد و اضافه میکند که:
«خودت درآنجا قرار عروسی را گذاشته به ما اطلاع میدهی.»
آقا داداش موقع حرکت به تهران برادر رضاعی خود عباس اصفهانی معروف به رضا یزدی که ازاشرار و دزدان و آدمکش های حرفه ای اصفهان است با خودش به تهران میبرد. وقتی به تهران میرسند که احمدآقا با دخترش مهرانگیز تهران را ترک کرده اند. از ملاقات وبرخورد او با هوشنگ، منشی کارهای تجاری احمدآقاچیزی دستگرش نمیشود. پیشخدمت خانه نیز اورا به خانه راه نمیدهد. آقاداداش از اینهمه توهین و تحقیر برای انتقام نقشه های شیطانی میکشد. ازسوی دیگربوبرده که بین هوشنگ ومهرانگیزعلاقه ای عاشقانه در جریان است. و این موضوع بیشتر محرک انتقام او میشود.

نادره، دختر حاج عبدالصمد تاجررشتی دخترتحصیل کرده ای که مادرش را ازدست داه، پدرس با مه جبین ازدواج
کرده، در یک خانه بزرگ با نامادری اش زندگی میکند. طبق تصمیمی که درخانه حاج قاسم گرفته شده، نادره خانم
نامزداحمد آقا شده است. روزی که احمدآقا با دخترش مهرانگیز به عزم مسافرت خارج وارد رشت میشوند به ملاقات
حاج عبدالصمد میرود. درآن ملاقات نادره و نامادری از پشت پرده احمدآقا را میبینند ومیپسندند.
درملاقات بعدی، احمد اقا به حاجی میگوید:
«حاجی آقا شما که دوست صمیمی من هستید و به جای برادر بزرگ من میباشید ... باید بدانید که من دراین سن و سال
و وضعیت ممکن نیست بتوانم دختر جوانی را به عقد درآورده سب بدبختی او بشوم ... »
با این حال چندی نمیگذرد که احمدآقا « ازهمان نظراول شیفتۀ جمال و هیکل موزون آن دختر زیبا گردید.» و رابطه
دوستی بین آن دوخانواده شروع میشود. مخصوصا مهرانگیز و نادره.

مکتوبات نادره که به رسم زمانه خاطره نویسی جوانان را یادآورمیشود، ازخواندنی ترین بخش های این اثر است که در کنار آمال جوانان، رابطه های قشرمرفه جامعه و اوضاع درحال تحول ودگرگونی زمانه را توضیح میدهد.

آقاداداش درتهران سرگرم تجارت و احتکارغله با کنتراتچی های روس و انگلیس است و درچند معامله پول و ثروت کلانی نصیبش میشود. پایش به محافل عیش وعشرت کشیده شده و درخانه قاسم خان که از فاحشه خانه های خصوصی تهران است با عفت و خانم نامادری او آشنا میشود. درهمین آشنائیهاست که عفت ازاو باردارمیشود وجنین را باعمل جراحی ازبین میبرند. «آقا داداش نمی دانست که خانم کوچولو نامزد خودش عفت، خانم نامادری او وخانم بزرگ خواهر نامادری زنش بود. »
آقا داداش، در تهران برای ازبین بردن احمد و هوشنگ، دست به دزدی و جنایت میزند. اسناد تجارتخانۀ احمد آقا را ازخانه هوشنگ به سرقت میبرد. سرایدار را میکشد و کارد خونالود را زیر بالش هوشنگ که در خواب است میگذارد.
«در همین روز که هوشنگ به ترتیب فوق و اتهام سرقت و قتل توقیف گردید، احمد آقا نیز در رشت به مناسبت دوستی با مشارالیه [هوشنگ] تحت الحفظ به تهران فرستاده شد.»
قبلا درداستان آمده است که «حاج قاسم و برادران میرزا مهدی مانند اغلب همکاران خود دلال اجنبی محسوب میشدند ... دربالای حجره و خانه های خود بیرق امپراطوری روسیه را می افراشتند ... » حال با شروع انقلاب شوروی، وضع این وابستگان روبه خرابی میرود. و همان روزها « ... با بهم خوردن سلطنت خاندان رومانف ها و عقب نشینی اردوی روس (ازایران) تصادف کرده بود.»
حاج قاسم که زنگ خطر را شنیده، و ازدست و پاچگی مآموران سفارت بوی الرحمان دولت تزاری را حس کرده، میداند که با خروج نیروی نظامی تزار از ایران امنیت جانی اش درخطر خواهد افتاد، دربگو مگو با آقا داداش که از بالا رفتن قیمت غله و منافع سرسام آور آن میخواهد حاجی را آرام کند، میگوید:
«اینها به جای خود خوب و بافایده است در صورتی که مردم ما را به حال خود بگذارند. من می گویم جان ما درخطر است شما ازمنافع صحبت می کنید.»
و آقاداداش با همۀ خیره سریهای اوباشانه اش حرف جالبی دارد که گوهر تاجرجماعتِ سنتی را بیرون میریزد:
« خاطرتان آسوده باشد ... ... دراین مملکت هرکی زرنگی کرد پیش می افتد. ما هم الحمدالله ازهیچ کس کمتر نیستیم. ما تاجریم. هرتاجری قبل از هرچیز منافع تجارتی خود را ملاحظه میکند. دیروزآنها را قبول می کردیم. جلو اردویشان میافتادیم. دوست و دشمنانشان را معرفی می کردیم امروزیا فردا قوای دیگری پیدا بشود ما نیز به او نزدیک میشویم. جلو او میافتیم. ... بیرق آنها را بالای تجارتحانۀ خود نصب میکنیم. ...»
از حق نباید گذشت که آقا داداش، نه جامعه شناس است و نه اقتصاد دان، اساسا سواد درست و حسابی هم ندارد اما با شعور تجربی درکنار اخلاق لمپنی و حیوانی جوهر ذاتی صنفِ تجار هم طبقۀ خود را به درستی معرفی میکند. همه پیشامدها را ازدریچه منافع و کسب درامد مقایسه میکند. میگوید:
«من تا اندازه ای ازاین پیشامدها خوش بین هستم زیرا کنترات ها به منفعت ما تمام خواهدشد. دیگر بعد ازتخلیه ایران و بردن اردو به آذوقه احتیاج نخواهند داشت.»

روایت «آفتاب الوکاله و باغ او» که طولانیترین بخش کتاب است، ازمنظر دیگر بخشی ازاوضاع اجتماعی زمانه را روایت میکند. مردی با دایرکردن عشرتکده ای پرهزینه در یک باغ در تجریش، به ظاهر برای امور وکالت و درواقع کارچاق کنی، عیش و عشرت خود و دیگران، را فراهم آورده. نامداران و بزرگان و ثروتمندان ازمهمانان همیشگی آن باغ هستند. صاحب باغ، حاجتهای همه را پاسخگوست ودردها را درمان میکند. از کارمندان عالیرتیه تا قماربازان و فواخش زیبای درمانده.
«آفتاب اخلاق عجیب و غریبی داشت. عقیده و قیافه اش دائما درتغییر و تبدیل بود.» درهمان حال: «ریش بلندی گذاشته عبا و قبای پوشیده، متعبد و مقدس صرف می شد. نماز شب می خواند و هر روز روزه می گرفت. فقرا را دور خود جمع می کرد، غذای خودرا با آنها سریک سفره می خورد. حتی پیاده به زیارت عتبات عزیمت می نمود. بعد ازمدت بسیار کمی دیده می شد که ریش را از ته تراشیده، موهای سررا بلند کرده، کت و شلوار پوشیده خود را به شکل فکلی کامل العیاری انداخته است. رقص می کند . شراب میخورد با پست ترین معروفه ها راه میرود ... بد مستی میکند...» حاج قاسم درتعقیب کار احمدآقا در عدلیه حاجت به آفتاب الوکاله پیدا میکند و به خانه اش میرود. به انتظار او مینشیند. درمیان میگساران و رقاصان اول عمه خانم را میبیند و بعد عیال خود کلثوم خانم را درمیان آن همه مردان مست.
«کلثوم را با آفتاب الوکاله دست در گردن دید.»
حاج قاسم گلپایگانی، خشمگین وبا کشیدن نقشه های انتقامجویانه خانه آفتاب الوکاله را ترک میکند.

نامزدی نادره واحمدآقا و عاشق شدن بشیرسیاه به مهرانگیز- بشیرسیاه عباس را تهدید میکند که مزاحم مهرانگیز نباشد - «بعدازاین پیرامون خانه عبدالصمد نگشته و دختر احمدآقارا بیشتر ازآن ناراحت نکند.»
به دستور آقاداداش بشیرسیاه تحت تعقیب آدمکشان قرارگرفته و «دریکی ازکوچه های تاریک سنگلج با دو ضربت کارد ازپا دراورده پی کارخود رفتند. ... اهل محل جسد نیمه جان او را به مریضخانه انتقال دادند ... و دراتاق احمدآقا جا دادند .»

دراسرار اقدس خانم: دراین بخش داستان پاره ای دیالوگ ها گیج کننده است. در صفحات 419 و 420 لغزشهایی وجود دارد که خواننده را دچارسردرگمی میکند. با این حال داستان سید آتش نسوز روضه خوان ومسائل دیگر شنیدن دارد:
«این مرد سید آتش نسوز لقب داشت. چندی طول نکشید که او تمام دارائی ما را بالا کشید. ... او دوزن عقدی وچندین صیغه داشت ... یک روز که تمام اهل خانه به عروسی رفته من تنها بودم ... بعد از وراجی طولانی به من اظهار عشق نمود ... گفتم من فرزند شما هستم ولی حرف های من بی فایده بود سعی میکرد مرا به آغوش بکشد. من فرصت نداده با یک خیزازاتاق بیرون رفتم ...»
دختر برای نجات خود نقشه میکشد و سید اورا صیغه طلبه ای میکند میرزا محمدعلی نام ازاهالی طالقان. و ازاوقول میگیرد که به دختر دست نزند. به نیت اینکه بعد ازتمام شدن مدت صیغه دسترسی به او آسانترشود و ناگهان میرزا محمدعلی گم میشود و مثل قطره آبی درزمین فرومیرود. حسن آقا فرزند حاج قاسم یادگار آن طلبۀ طالقانی از [ اقدس یا کلثوم؟ به لغزشی که دربالا اشاره شده]. وباقی وقایع خواندنی که باید به دقت خواند وبا افکارریشه دارو هوسبازی های این جماعت ظاهرا مذهبی بیشتر آشنا شد.
یادداشتهای نادره، از خواندنی ترین بخش های کتاب است که با زبانی ساده و صمیمانه روایت شده و میتوان اوضاع زمانه را از لابه لای آنها دریافت و با آشفتگی و بی قانونی و سرسختی سنت ها آشنا شد.
بعد ازخاتمه مراسم عروسی - البته غیابی - توسط حاج قاسم، عروس وداماد با کالسکه روانه اصفهان میشوند. آقاداداش بین راه عفت را میشناسد. به دستوراو اول کالسکه چی توسط عباس کشته میشود وسپس عفت. وجنازه ها را روی برفهای بیابان رها می کنند.
حاج قاسم دربلوای نان درتهران کشته میشود. حسن آقا از طرف نظمیه به اتهام دست داشتن درمرگ حاج قاسم بازداشت شده و پس ازمدتی آزاد میشود.
احمدآقا و بشیرسیاه دربیمارستان و کنار هم دارفانی را وداع میگویند. بشیر اما قبل ازفوت، کشته شدن عفت و کالسکه چی توسط آقاداداش و عباس را به نماینده مدعی العموم شرح میدهد.
مهرانگیز بعد ارفوت پدرش با هوشنگ عروسی میکند. حسن آقا و نادره به وصال هم میرسند
وروزنامه ها خبراعدام عباس وآقاداداش را منتشر میکنند.

داستان به پایان میرسد، خواننده با دنیایی از زشت و زیبائیهای جامعۀ رنگین و درهمگونِ زمان آشنا میشود. در گسترۀ خیال، "وجدان"، درگزینش زیستنِ پاک و آرام با غرق شدن درگردابِ نفرت وخشونت وحرص مال و مقام به داوری مینشیند. فضیلتِ نفس پاکیزه در جستجوی افق های دیگری تجربه های تازه را دنبال میکند.
این رمان را باید به دقت خواند و با اوضاع زمانه ، به ویژه با افکار وخط مشی فرهنگی و اجتماعی پیشه وری آشنا شد. مردی که خدمات کم نظیر و بنیادی اش دریکسال حکومت آذربایجان، درخاطره های قومی آن سامان نقش افسانه ای دارد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home