کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Friday, April 22, 2005

انسان در شعر معاصر

انسان در شعر معاصر
محمد مختاری
چاپ دوم 1378
انتشارات طوس . تهران

کتاب، با درآمدی انتقادی، واشاره مستقیم به اخراج پنج تن ازاعضای کانون نویسندگان ایران درسال 1358، آغاز میشود؛ که هنوزخاطره ناخوشایند و آزاردهنده اش ازذهنها زدوده نشده است. مختاری، با بازکردن این مسئله، ناهنجاریهای فرهنگی را پیش میکشد و بحث حقوق فردی وپایمال شدن آن، روشنفکران را به چالش میطلبد. فضیلت کارمختاری ازاین نظر قابل توجه است که اوانگشت اتهام را رو به کسانی دارد که حامل پیام آزاد اندیشی هستند و در کسوت روشنفکری هدایت جامعه را درآشنائی با مفاهیم دموکراسی برعهده گرفته اند. مختاری، دراین باره با فرودستان جامعه کاری ندارد. میداند که کاری ازآنها ساخته نیست. یک راست میرود سراغ مدعیان که قراراست تحولِ فکری جامعه ازطریق آنها تحقق پیدا کند. با اذعان به کاستیها و اینکه « … مسئله عدم پذیرش وتحمل دیگری یک عارضه فرهنگی دیرینه است … وقتی کسی میپندارد کل حقیقت مطلق تنها با اوست، پس دیگری را که با او مخالف است طبعا برباطل می انگارد … وازآنجا که تشخیص حق مطلبی صرفا توسط "من" و" گروه من" صورت میگیرد، پس وسیله برقراری حق، … صرفا به تشخیص و مصلحت من و گروه من مجاز است» ص 12. روی ضعف ها انگشت میگذارد و با نگاهی نقادانه، دیدگاه های خود را درتبیین آزادی اندیشه و بیان باز میکند.
روشن است که مختاری، دراین درآمد19 صفحه ای، بخشی ازعصاره اندیشه وافکارمدون خود را بیان میکند. اوبا ایمان قاطع، اثرات ویرانگرعدم شناسائی حقوق فردی را توضیح میدهد. با داوری سنجیده، فرهنگِ دیرپای جامعه ای را که تا خرخره درمرداب استبداد و تعصب فرو رفته، به شدت نقد میکند. و اگر جز این بود هرگز به این صراحت نمیگفت :«در چنین نظام فرهنگی مستبدانه ای است که ماحتا گاه ازآزادی نیز با استبداد رآی وبس مستبدانه حمایت میکرده ایم!» ص 16
مختاری تناقض های فرهنگی را میشکافد ودر سنجش انتقادی، ناهنجاریهارا محک میزند و «ساخت استبدادی ذهن» را "یک مشخصه فرهنگی دیرینه" معرفی میکند، که چنین نیز بوده و هست. مینویسد: «کم نبوده ایم و نیستیم کسانی که همیشه رفتار دموکراتیک را همان چیزی دانسته ایم که خود داشته ایم و رعایت دمکراسی رعایت شود. …» ص 18
مختاری، با استناد به آثار ویرانگر استبداد ذهنی، و شناختِ بیماریهای فرهنگی، حوزه بحث را گسترش میدهد، درست است که روی سخن با شاعران است و"عرصهء شعر و اندیشه" را مد نظر دارد، اما هدف اصلی او، نقد فرهنگ انتقادی ست، که با فرهنگ سنتیِ سراسراستبدادی ما بیگانه است. تاجائی که تحولات عصرروشنگری نیزنتوانست ازجان سختی باستانی اش بکاهد. تنها تآثیرش به صورت منفی وسیله ای شد برای بددهنیها و دشمنیها، بخصوص بین جماعتی از روشنفکرها. مختاری، درکتاب دیگرش"تمرین مدارا" درباره تعمیم این سنت واگیر میگوید: « روشنفکر این جامعه نیز، مثل بقیه مردم، رفتارهای نهادی شده ای داشته است. ازتأثیرات فرهنگی جامعه برکنار نبوده است.» همان ص168 وازآنجا که او، اندیشمند خردگرائی ست که تحول فکری جامعه را ازراه مدارا جستجو میکند، به درستیِِ اعتقادش تآکید دارد؛ نوید تحول را میدهد. باور دارد که: « … این پوسته باید ازهرجا که شده بشکند، و نقد اندیشه، چنانکه شایستهء حضور دموکراتیک انسان است، دراین سرزمین رایج شود. ..» از طرفی چون به درستی، از سرسختی وسماجت این سنت دیرینه آگاه است و میداند که مثل زایده ای بدخیم بر اندام این فرهنگ چسبیده، بلافاصله با زبانی ناصحانه که دنیایی دلسوزی ومهرانسانی؛ به رگهای مخاطبش تزریق میشود؛ میگوید:
«اکنون فرهنگ انتقادی ما بس فراتر از آن خودبینی های کودکانه و تنگ نطریهائیست که نقد و بررسی را به "مچ گیریها" و "پنبه زدنها" و "نفی کردن های کلیشه ای" مبتذل وبازاری، و به نرخ حقارتهای روزمره تبدیل میکرده است، آنگونه برخوردها که ازشأن شعر و شاعران و انسان به دور است، واگر امروزه هم گاه دیده شود، ارزانی همانهائی باد که هنوزهم به رغم این همه تجربه، هیچکس را قبول ندارند و اثبات حضورشان همواره درنفی حضور دیگری است و تعصبشان نیز نشانگر آن است که تا جنینی کار خون آشامی است.» ص 23
این سخن مختاری، جوهراندیشگری فرهنگیست که بعد ازیکصد وپنجاه سال که از ورود روشنگری به وطن وآشنائی صوری جامعه با فرهنگ غرب میگذرد؛ هنوز؛ درتلاقیِ سنت و مدرنیته گیراست و با الفبای آزادی معضلات بسیارحل ناشدنی پیش روی خود دارد حتا برای تعیین رنگ و شکل لباسش باید از حکومت وقت اجازه بگیرد. برای رسیدن به دموکراسی، سرگردان شده همه جا شکوه میکند؛ مدام مینالد و فلاکتِ عقب ماندگی ها را گردن این و آن میاندازد. بی آنکه به خود آید و درآینهء زمان لحظه ای بنگرد و عریانی خود را به دقت تماشا کند.
مختاری بعداز این مقدمه به سراغ چهار شاعر زمانه میرود وهمانگونه که روی جلد ازآنها یاد کرده : نیما– شاملو – اخوان و فروغ فرخزاد؛ به تحلیل شعراین چهار شاعرمعاصر میپردازد، که اولی و آخری از شگفتیها بودند با آن همه نو آوریهایشان.

مختاری برای آماده سازی ذهنی مخاطبینش، باتوسل به افکار اروپائیان، شاخه های گوناگون فکری را از «رنسانس»، «عصر روشنگری» و «نوزایی تا روشنگری» شرح میدهد. «پس از رنسانس کوشش برآن شد که مفهوم وارزش گمشدهء انسان دریافت شود. رنسانس با زایش دوباره، دروهله نخست، بازگشت دوباره به میراث هنری و فرهنگی و ادبی دورانهای باستانی یونان و روم بود ... از درون آن گرایشی فرهنگی و اجتماعی پدید آمد که انسانگرائی نامیده شد.« ص 35»
«خِرد از دوره رنسانس، به ویژه درعصر روشنگری، بزرگترین دارو و تنها معیار سنجش همهء پدیده های طبیعی و انسانی بود و تابه امروز نیز قدرت و کارآیی خودرا دررشد انسان حفظ کرده است. ... ... درآغاز یا دوران نوزایی، خرد و اندیشه اساس رهایی انسان است.» ص 38
مختاری، گرایشهای اساسی روشنگری را بعداز عبور ازکانت و هگل و دیگرمتفکران برجسته غرب، میبندد و به سراغ تفکرانساندوستی سنتی درادبیات ایران میرود. این تذکر را باید داد که نگاه مختاری، به گرایشهای غرب، چکیده ایست بسیار مفید ازافکار پخته نویسندگان اروپائی که شاید کمتر ارتباطی با موضوع کتاب دارد. ولی همانطوریکه در پیش آمد برای تفهیم مطلب به خواننده ایرانی، و بخصوص شکافتن اندیشه های «نیما و فروغ» که بیگمان، محملی از نوآوریهای کم نظیر تاریخ کشور است که بدون تردید، زایش تحولات دوران مشروطیت؛ در تضاد مستقیم با افکار سنتی جامعه؛ آوردن نظرات اندیشمندان غرب و توضیح مفاهیم گرایشها را الزامی تشخیص داده نباید ازحق گذشت که تمیزش بجا و درست بوده به ضرورت شناخت وچیرگی او به روان اجتماعی.
مختاری با اشاره به انسان دوستی سنتی درادبیات کهن مینویسد: ادبیات کهن ما سرشار از نمونه های ارزنده ایست که از اهمیت و ارزش آدمی حکایت میکند. هرگوشه ازاین گنجینه غنی، طرح و نشانی از چهره متعالی انسان، مطابق الگوهای ذهنی دوران گذشته ارائه میدهد ...» ص 82. البته شواهدی نیز میآورد که بیشتر ازآثار خارجیها ترجمه شده است. خواننده به تردید میافتد تا نظر روشن مختاری را دریابد که خوشبختانه دربرگ های بعدی با چنین داوری آگاهانه برخوردمیکند: « ... بسیاری از مفاهیم و ارزشها درادب پارسی وجود دارد که وقتی به گونه مجرد به خود آنها مینگریم، درشگفت میشویم ... چگونه چنین تناقض یا نفی اختلافات و تضادی ممکن اسنت؟! چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابرانسانها باور داشته باشد و هم قرنها قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر "امتیاز" مقدررا برتابد ... سرتاسر ادبیات ما ازاین دوگانگی ارزشها، و تلاش درراه آشتی آنها، حکایت میکند» صص 5- 84
مختاری، در نگاه به فرهنگ سنتی با نظام ارزشی جامعه درگیرمیشود. ازآلودگی فرهنگ، آگاه است. بیماری ودلپریشی آن را تشخیص داده ولی دلش نمیاید یا انگار نمیخواهد دمل چرکین را نشتربزند. با معصومیت ویژه ای مینویسد: « ... ادبیات کهن ما درهرنوعش، تجلیگاه چرخش و گرایش حول چنین محوری است. به گونه ای که هم در دورشدن خود ازآن و هم درنزدیک شدنش بدان، همواره حرمت " تابوئی" آن را حفظ و محافظت کرده است. ص 92
درشبان رمگی، حاکمان زمانه را شبان و انبوه مردم را رمه مینامد که یادگاریست منحوس، از انبیای یهود. مختاری میگوید: «ازاین نظرگاه، انسان دروجه عام خود، درحکم کودک صغیری است که به سبب نارسایی و عدم بلوغ ذهنی، به قیم نیازمند است. یا درکلیت اجتماعی خود، درحکم رمه ای است که بی شبان و چوبدستش، ازهم میپاشد وهدر میرود.» ص 93. مختاری درکلیت انسان کره خاکی را مخاطب قرارمیدهد، اما معلوم است که درباره چه کسانی وکدام مردم حرف میزند. مخاطب اصلی او ماییم. مای مردم ایران. مختاری این بخش را با خوانندگانش در لفافه درمیان میگذارد تا چیرگی این تفکر اقتدارگرایانه را گوشزد کند. علیرغم تغییرات شگرف جهانی ازقبیل رنسانس وانقلاب فرانسه ودگرگونیهای شدیدی که عصرروشنگری افکارجهانیان را تکان داد وبا پدیده های علمی و فنی افق های تازه ای به روی انسان گشود. با این حال دردمندانه باید گفت که "شبان با چوبدستی" اش هنوز تا به امروز دربخش بزرگی ازجهان حاکم است و از کشورهای اسلامی میتوان به عنوان زبده ترین نمونه نام برد به خصوص ایران را که هفتاد میلیون ساکنان این کشورباستانی، با گوشت و پوست خود رنج های خفتبار شبان را حس میکنند، خصوصا که این گروه شبانان؛ با عقل شیعِی هم مجهزند.
مختاری، با ذکر شواهد مستند از بزرگان و مفاخرادبی - سیاسیِ گذشته ایران، معضل فرهنگی مارا در«ارزش و رابطه» میبیند. که به ظن قوی نظرش درست است و باید پذیرفت. وقتی رابطه تابع ارزش هاست چاره ای جزتمکین وسکوت نیست. اما، نگاه کردن به گذشته ها ومحک زدن رابطه های گذشته با معیارهای امروزی هم کار درستی نیست.«رابطه و ارزش» که منحصر به مردم ایران نبوده. یونان باستان با آن تمدن درخشانش زیرهمین سلطه اداره میشد. و به طور قطع بین مردمان دیگر نیز حاکم بوده و ملت های دیگری هم درجهان با آن شرایط قرن ها زیسته اند. اما خیلی ازآنها با دگرگونیهای جهان آشنا شدند . پیام فرهنگهای تازه را دریافتند. تحت تأثیر نوآوریها، تغییرات مثبت را پذیرفتند، با فاصله گیری ازگذشته ها پدیده های نو را به تدریج، جایگزین کهنه ها کردند وزندگی روزانه را سامان تازه ای دادند و درنهایت از سلطه جابرانه شبان رها شدند. مختاری، با اندوه، دردِ تلنبارشدهِ دل خود را این گونه به مخاطبینش منتقل میکند:
« نه فردوسی و بیهقی و ابن سینا و عزالی و سعدی و نظامی و صائب و ... در تعادل جویی خردمندانه شان ازاین ارزش وگرایش عدول کرده اند و نه سنائی و عطار و مولوی و عراقی و حافظ و ... درفاصله گیری وارسته، و ترک دنیای عاشقانه و رندانه شان، از تأثیر آن مبرا یا برکنارمانده اند. » ص 95
در فاصله بیش از شش قرن بین دقیقی و صائب، کوچکترین تکانی درسیراندیشه وافکار این مردم فراهم نیامدده، انگارکه جهان ما به خواب رفته بود یا ما درگوشه ای از کره خاکی به خواب بودیم که عمرپدران و نیاکان پرافتخارمان! درسکون و سکوت قبرستانی سپری شده است!
به هرحال آن « انساندوستی سنتی» منتسب به ادبیات کهن که مورد نظرمختاری است در بیشترآثار بزرگان خیلی کمرنگ است.و اگر هم کم و بیش گفته شده درحد حرفِ مکتوب مانده و زینت المجالس دربزم شبانه شاعران برای دلخوشی محرومان. وسخن سرایان گذشته این ملک را چاره ای جز مماشات نبود. صله و مرحمتی ارباب قدرت، بیشتر نافذ بود درپایداری فرهنگی که :« ... چگونه ممکن است که انسان هم به آفرینش برابر انسانها باور داشته باشد، و هم قرنهای قرن، نظام اجتماعی مبتنی بر :امتیاز" مقدررابرتابد؟» صص 5 – 84.
با چنین شیوه های متضاد، پذیرفتن این که اندرزها و توصیه های انسان دوستی بزرگان، درزندگی ملموس مردم نقشی نداشته عقلائی تر به نظرمیرسد. چیرگی شرایط ارزش ورابطه نیز جز این نمیتواند تحلیل قانع کننده ای را ارائه دهد. فراموش نباید کرد که تاریخ ما همیشه با حضورشبان سپری شده، با انبوه رمه های پروار، مطیع و سربه زیر ولایتغیر.تنها شبان است که هرازگاهی عوض میشود ومیراث دار، صیانت و قداست چوبدستی را برعهده میگیرد. شبان چه نشان دارباشد و چه دستاربند، برای رمه بیتفاوت است. میداند که ذات هردو یکیست با خمیرمایه همگون. دراین فرهنگ، شبان با رمه همزاد است. تقدیر چنین بوده که از آغاز هستی همزادش باشد. بوده و هست. تاریخ سراسر دینی این مردم گواهیست بر این مدعا.

مختاری، که روح پرتلاطم تاریخ گذشته را کاویده، خسته وملول از آنهمه پند واندرزملال آور، میگوید: «درجامعه ای که ازراه قانون و تعلیم و تربیت اجتماعی نظام یافته باشد، نیازی به این همه ادبیات اندرزی نیست. چنانکه درکشورهای پیشرفته چنین ادبیاتی وجود ندارد. ...» ص 130. او، با حسی قوی در صفحات 136 تا141 و با گذر از مشاجرات فرقه های دینی، - ناگهان، متوجه میشود کدام قانون؟ کدام نظم اجتماعی؟ آن هم هشت نه قرن پیش! - نطرقبلی خود را به طور ضمنی لغو میکند. وبا آوردن این بیت معروف حافظ: "جنگ هفتاد ودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زد ند»، وارد جهان پرتنش تصوف و عرفان میشود. مختاری، بعد از بحثی کوتاه درمعرفی « ... انسانی که دراین گونه ادبیات تصویروتصور شود ... غالبا در پی آنست که قدرت علو روح بشررا بنمایاند. و نشان دهد که آدمی چگونه قادراست ازخویشتن برون آید، ... هرچه این ذهنیت فلسفی یا بهتر است گفته شود، انتزاع عرفانی رشد کرده است، بیشتر و بیشتر خود را با ذات هستی روبه رو یا همسنگ تخیل کرده است. یاخودرا با آن سنجیده است. یا خودرا با آن متبلور یافته است. یا که از سوی دیگر باب انکار گشوده است. ... طبیعی بوده است که اهل ظاهر و وفاداران به وضع موجود ازاین گرایش به ارتداد یاد کنند ... کم نبوده است شمار شهیدانی که قربانی این رابطه گیری و ذهنی کردن و درونی کردن هستی شده اند. صص43 – 140 ؛ با آوردن مثالی اشاره جالبی دارد به تداوم سیادت «شبان رمگی». البته نمونه واریست از صدها اثر مکتوب، آشفته و پر ازلاف وگزاف، که باکمال تأسف برخی ها، حتا از فرهیختگان زمانه ما، جوهر پیام گمراه کننده آن ادبیات را فدای فصاحت و بلاغت کلام کرده خواسته و ناخواسته، بر صیانت جهل و اوهام، با آرایش های عوام پرستانه همان ها را ستوده اند. اندک بوده و هستند مثل مختاری که کنجکاو است و هوشمند. که فریب نمیخورد. فریبِ سخنان بسیار دلچسب! فصیح و بلیغ را! و با صبر وحوصله خزه ها را پس میزند. درعمقِ این گنداب میغلتد. غوطه میخورد. با تمیزغددِبدخیم وعلنی کردن ریشه های فلاکت فرهنگی؛ رسالت انسانی خود را انجام میدهد بدون اینکه کمترین واهمه از گزمه های رسمی وغیر رسمی داشته باشد.
مینویسد: « ... مثلا سراسر"اسرار التوحید" درعین حال که کوچکترین معارضه ای باحکومتها ندارد، پر است ازاشارات زندقه آمیز شخص بوسعید ابوالخیر درتسهیل و امهال مذهبی ووسعت مشرب و سعه صدر و عمل آراء و اشخاص مختلف وجوال رفتن با پیشوایان قشری. اما همین کتاب پر هم هست از نیمچه معجزه ها – یعنی از کرامت شیخ – و دیگر شیوخ عرفا. به همین روال است تذکره الاولیا. و به همین روال است سراسر مثنوی.» ص 145
نویسنده مبحث جالبی درباره «نفی» دارد که گوشه هائی از وضع نا به سامان فرهنگی ماست که در واقع ابزار دوری جستن و دشمنیهاست. نفی همدیگر، نفی شخصیت، نفی اندیشه، و خود حقیقت پنداری که درنهایت حضورهمیشگی کینه توزیها وحاشیه رفتن وفراموش کردنِِ تلاقی اندیشه ها و تکرار و تکرار و تکرار گذشته ها و تباهی عمر گرانبها درسرشاخ شدن با این و آن و دامن زدن به جدل های مغشوش خودخواها نه و به رخ کشیدن کبر و غرور ونادانی ها.«عشق به آدمی سراسر ادبیات جهان را سرشار کرده است. وچه کسانی سزاوارتر از شاعران که پیشروان این جذب باشند، و سلطه بیمار گونه "نفی دیگری" را برنتابند. ص 169
با پایان بررسی این بخش از کتاب، که نویسنده به درستی عنوان «درک حضور دیگری» را در پیشانی اثرس حک کرده است باید یادآوری کنم که با همه بینش ها ودیدگاه های انتقاد آمیزی که به درستی به معارف کلاسیک دارد ، اما نباید از حق گذشت که حرمت مختاری به ادبیات و آثارگذشته ومؤلفان، قابل احترام است. دور از انصاف خواهد بود که قدرشناسی وارج و سپاس ازاندیشمندی که به تیغ کین فقهای سوداگر گرفتار شد و دراوان شکوفائی و غنای اندیشه در مسلخ فقها به خون غلتید نادیده گرفته شود.
عشق وعلاقه مختاری به ادبیات و طبع بلند وبزرگواری اش، شایسته هرگونه سپاس است.

مختاری بررسی افکار نیما را با تیتر «همه را با تن من ساخته اند» شروع می کند. او از همان برگ نخست تلنگری میزند به ذهن خواننده :
«همین جا بگویم که من در شعرمعاصر، کمتر شاعری چون نیما دیده ام که چنین پیگیرانه کوشیده باشد تا به طور نسبی سلامت دید، وسعت دید، و انسجام دید نسبت به انسان، جامعه، طبیعت وجهان را، همراه باهم به دست آورد. ...» ص171
بی تردید راز پایداری و ماندگاری نیما در تاریخ ادب ایران همین ممارست ها وبینشهای فکری ست با ایمان به یگانگی انسان و طبیعت. و در بستر چنین حرکت های متفکرانه است که موفق میشود طرح نوی بیندازد وکاخ کهن سخنسرایان را زیر وروکند. نیما با فاصله گرفتن از مسائل زودگذر احساسی و شعاری، به همبستگی ها ومعاشرت های خاص محفلی کمترعلاقه نشان میداد. دائم درجستجوی راهکارهایی بوده درتحول شعر وگسستن زواید دست و پاگیر ازبدنه این درخت تناوروکهنسال ادب ایران. نیما، تحول فکری و اندیشیدن نو را که نیاز زمانه بود، زمانی آغاز میکند که فشار و خفقان سیاسی تازه راه افتاده بود. گروه های سنتی، پرچمداران کهنه اندیشی وحامیان شعرکهن خودنوعی عامل فشار بودند درکنترل وجلوگیری ازهرگونه نوآوری درپوشش وطنپرستی وشاهدوستی، تا جائیکه تمامی آمال ملی را دربستر کهنه اندیشیها ارزیابی میکردند و بنا به شواهد تاریخی، جوهرکلامشان عجین بود با ناسیونالیسم ناب ایرانی.
واما درباره تأثیر نیما برمعاصران، خواننده کتاب، جان کلام را درداوری فروغ میخواند. فروغ، این شاعر ژرف اندیش و فروتن زمانه ما که باعمر اندکش چون چشمه جوشان و خروشانی سرریزشد برای سیراب کردن وبیداریِ مردم، و همو خود را مدیون نیما میداند.
« نیما شاعری بود که من درشعرش برای اولین بار یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی مثل حافط. من که خواننده بودم حس کردم که با یک آدم طرف هستم. ... از جهت ... داشتن فضای فکری خاص و آنچه درواقع جان شعر است میتوانم بگویم از او یاد گرفتم که چطور نگاه کنم. ... او حدی به من داد که یک حد انسانی است. انسانی را که درشعر او بود ستایش میکردم. من میخواستم آن انسان را دردنیای خودم بسازم.» ص567
و سرانجام اینکه، کلام مختاری را که تجلیگاه افکار نیماست باید به دقت خواند:
«انسان تنهائی برنمیتابد.و عشق چشم انداز اصلی اوست. عشق به انسان درکلیت خود این روح غنایی را سرشارکرده است. وایمان به پیروزی درجزء به جزء ذهن او نشان همین عشق است. ... زبان شعرهمان زبان همبستگی میان انسان هاست. ... زبان انسان درشعر به وحدت میرسد. همچنان که درعشق با انسان دیگر به وحدت میرسد. : من تورا بوده ام آن گونه که تو/ بوده ای نیز مرا.» ص264

مختاری، بررسی درباره فروغ را با «نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن» آغاز میکند با تحلیلی درباره رشد و کمال اندیشهِ شعری فروغ ، از« ... درونی شدن، و ذاتی بودن اندیشه شعری» اش بحث میکند. « ... خود او گفته است : من نمیگویم باید شعر متفکرانه باشد ... میگویم شعرهم مثل هرکارهنری دیگرباید حاصل حس ها و دریافتهائی باشد که به وسیله تفکر، تربیت . رهبری شده اند.»
زندگی کوتاه فروغ، آنگونه که باید مورد تحلیل قرار گیرد و شفافیت و زلالی شاعرانگی با نوآوری های اندیشمندانه و شجاعانه اش درآن فضای متعصب ومردسالار، بررسی شود، هنوز به کمال نرسیده. انگارکه هنوززود است، یامرد میدانش دراین میدان ریاکاریها وبده و بستانهای دلالان فرهنگی ومدعیان آزاداندیشی پیدا نشده، که شهامتی داشته باشد و آنچه را که درزمانه اش به این زن رفت افشا کند. مکتوب شود تا معاصران و آیندگان بدانند که با این زن متفکر چه ها که نکردند! هنوز خیلی زود است رسوم ننگ آور«احترام به بزرگان» را کناری زد و کوتوله ها را معرفی کرد. هنوز زود است با حضوراین همه ریش و سبیلدار متعصب روشنفکرنما که رذالت هایشان را فاش کرد و پرده ازحسادت ها و تنگ نظریها برداشت وافکار بزک کرده شان را مستند کرد. تا متوجه باشند که با جعل و تقلب و زدودن تَهمتها از چاپهای دیگرنمیتوان خط بطلان برآن بیشرمیها کشید و پلشتی هارا فراموش کرد. و درسالگرد مرگش اعلامیه داد برای کسب آبرو. با این حقه بازیهای کثیف نمیتوان وجدان آلوده و نانجیب خود را با تظاهر به فراموشی وبی خبری مبرا کرد.
به یقین، آنها ازستمی که درحق این شاعر زن پیشرو و شجاع کردند همان ننگینی و لعن تاریخ را دارند که قاتلان طاهره قره العین.
بگذریم که خودش، درشناخت آن جماعت هیچ کم وکسری نداشت. باچهره ها آشنا بود:
« ... به یک چیز دیگر هم معتقدم، و آن "شاعر بودن" درتمام لحظه های زندگی است. شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضیها را میشناسم که رفتار روزانه شان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند شاعر هستند. بعد تمام میشود. دومرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی ظالم تنگ نظر بدبخت حسود فقیر. ... من به زندگی بیشتر اهمیت میدهم. وقتی این آقایان مشتهاشان را گره میکنند و داد و فریاد راه میاندازند، یعنی درشعرها و مقاله هایشان - من نفرتم میگیرد وباورم نمیشود که راست میگویند. میگویم نکند فقط برای یک بشقاب پلو است که دارند داد میزنند.» ص 623
فروغ تاریخ مردسالاری را درایران به لرزه درآورد. با تن نحیف وصراحتِ کلامِ استدلالی و سروده های پخته و انتقادی اش، فرهنگ تک انسانی رازیرتازیانه نقد کشید. با زبانی بی پرواتر ازمعاصران، نه، بی پرواترازتمامی زنهای سخنور، درسرتاسرتاریخ این ملک، به جدال اهریمنی رفت که زن ستیزی را نهادینه کرده است.
صراحت کلام و رک گویی فروغ، همانطوری که درشعرش جاریست، در رفتار و گفتارش نیز صادق است. با فروتنی ذاتی به زندگی و شعرش عشق میورزد. ادا واصول باسمه ای خیلیها را ندارد که با سرودن یکی دو شعر خودش را گم کند وبا سخنان لعاب زده برای خود اسباب شهرت فراهم سازد. راحت است و بی تکلف. میگوید:
«من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است. اما محتوای شعر من سی ساله نیست. .... باید با آگاهی و شعور زندگی کرد. من مغشوش بودم. تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم. همین طور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام. ... دیر بیدار شده ام.» ص569 .
وصدای زن هوشمندی که به زمانه نارس و فرهنگ آلوده ما زود بود، زود ازبین رفت. جان و اندیشه خود را از چنگال درندگان نجات داد. بی خدا حافظی رفت. یادش گرامی باد که به یادگار گذاشت:
صدا، صدا، صدا
تنها صداست که می ماند.

Saturday, April 09, 2005

نگاهی به « حاکمیت ملی و دشمنان آن»:

دکترفخرالدین عظیمی
چاپ نخست پائیز 1383 نشر نگاره آفتاب

دفتر پرحادثه روزگار دکترمصدق، هنوز باز است بااین که بیش از نیم قرنی ازدوران اندک حکومت، مؤثر وبی نطیرش سپری شده هنوز گفتنی ها و شنیدنی های بسیار نهفته درانبان تاریخ دارد. انگار که اسنادی در پستوی بایگانی دولتهای ذیربط مخفی شده که هرازگاهی به رسم دیپلماسی اوراقی ازآن برگها، ولوشرمسارانه منتشر میشود، با انتشارهرسند دفترتازه ای ازسوء استفاده ها وخیانت ها و زد وبندها ازهرنوعش داخلی وخارجی، گشوده میشود. ولی آنچه بیشترآزاردهنده است و خفت بار؛ توطئه های بخش داخلی ست که پرده از ننگینی ها برمیدارد وسیمای واقعی بازیگران سیاسی و مسئولان کشور ورجال خود فروخته ایران را به نمایش میگذارد.
کتاب «حاکمیت ملی و دشمنان آن» شرح حال روزگار حکومت دکتر مصدق است و روایتگر صادق آن سال های پرتنش که نویسنده عاملان اصلی توطئه ها ودشمنان واقعی ایران ومردم همیشه درجوش وخروش آن را معرفی میکند. انبوه سرشناسانی با شناسنامه های ایرانی حتا، دار و دسته ای که قبای نمایندگی مجلس و عبای امامت به تن دارند.
خواننده دراین کتاب به گوشه هائی ازوقایع آن سالها ی غرورآ فرین برخورد میکند که برای نخستین باردرتاریخ ایران، حکومت به زعامت مردی آگاه وشجاع، با دولت مقتدری سرشاخ شده تاحق قانونی مردم را بستاند واز ظلم فاحش وتعدیات تجاوزگری توانگر و قدرتمند؛ وجدان بشریت را آگاه کند.
همچنین دراین کتاب، خواننده گذشته ازنقش بیگانگان، با بازیگران ایرانی و پایوران اصلی کودتای 28 مرداد آشنا میشود که مـتأسفانه دراین اواخر بخشی ازپیشروان عقیدتی، توصیه میکنند که حادثه کودتا را باید فراموش کرد. ساده انگارانه است تجویز چنین سفارش و پذیرفتنش، به عذر زدودن خاطره های تلخ آن حادثه، یا اهرمی بازدارنده ازهمدلیها و وحدت آرزوهای نیم قرن بعد تلقی کردن. بی اعتبارخواندن و کم بها دادن به عارضه های نسیانِ یک فاجعه ملی، یعنی: غفلت و انحراف تاریخی را به جان خریدن، بدون اندک تأمل درتکراروبازتولیدش که دراین فرهنگ هرگز نا ممکن نیست، یادمان باشد که قرنی پس از تجدد و مشروطه خواهی، هنوزعفریت جهالت بالاسر مان درپرواز است وباماست! به این مسئله باز برمیگردم.

نویسنده با ذکر منابع،از نقش برخی کودتاگران که با دروغپردازیها وشایعه سازیهای ویرانگر، زمینه های چیرگی مجدد بیگانگان را فراهم آوردند؛ پرده برمیدارد. جزئیات توطئه هارا که به سقوط حکومت قانونی مصدق انجامید، فاش میکند. واین درحالیست که دکترمصدق از همان روزشروع به استیفای حقوق مردم ایران، شیوه ای کاملا منطقی، رفتاری دوستانه وبزرگوارانه پیش گرفته است: «درتمام دوران نخست وزیری مصدق کاری از او صورت نگرفت که درپیشگاه جهانیان و عرف بین المللی، ایرانیان را واپس مانده، قانون ستیز وتمدن گریز جلوه دهد. … هنگامیکه کارمندان انگلیسی شرکت نفت از ماندن و کار درایران خودداری کردند و راهی کشورخود شدند به دستور مصدق به شماری ازسران آنان قالیچه ای هدیه شد. … کوشش مصدق برآن بود که کسانی مانند حسین مکی را از دست یازیدن به کاری که بر آزرم و آبروی ایران آسیبی برساند باز دارد.» ص 15
شایعه ها وهیاهوی های برنامه ریزی شدهِ چیرگی کمونیسم به ایران، چنان وحشتی بین آمریکائیان ایجاد میکند که به فکر پیش بینیهای گسترده میافتند و تدارکات وسیعی را سامان میدهند آن هم درصورت شکست کودتا. « … درمرداد 1332، کوششهای آنان به صورتهای دیگری ادامه مییافت . مقامات آمریکائی مدتها پیش از مرداد32 برنامه ریزی کرده بودند که اگرکودتا نافرجام بماند و حزب توده توانا شود به پشتوانه نیروهای نظامی خود درخاورمیانه، جنگی چریکی در جنوب ایران به راه اندازند … حدود ده نفر ایرانی را برای به کاراندازی فرستنده های رادیوئی مخفی آموزش داده، تجهیزات لازم را دراختیار آنها نهاده بود … انبوهی جنگ افزار درپایگاه هوایی آمریکا در لیبی آماده شده بودئد که برای تجهیز ده هزار چریک کفایت میکرد تا بتواند دست کم شش ماه بدون نیاز به کمکی تازه به عملیات پردازند … تجهیزات دیگری نیز درخاورمیانه آماده شده بود … که ازطریق پایگاه هائی درتهران و تبریز به مناطق عشایر نشین جنوب ایران منتقل کرد … بنا بود شمار زیادی هواپیما درجنوب ترکیه مستقر شود ویک نیروی دریایی در نزدیکی بصره گرد آید تا بتواند از "گسترش کمونیسم" جلوگیری کنند. همچنین بنا بود از پایگاهی نظامی در عربستان سعودی نیز بهره بگیرند.َ» صص 22 - 21
با این همه پیش بینی ها که آمریکا برای براندازی دکتر مصدق تدارک دیده بود، به نظرمیرسد که انگار درنظر داشتند برای یک جنگ تمام عیاربایک قدرت بزرگ جهانی مثلا شوروی وارد جنگ شوند. حال آنکه به گواهی اسناد موجود، وشاهدان عینی، نه ایران دارای چنان ارتشی بود ونه حزب توده؛ که دشمنان مصدق ازآنها غولی ساخته بودند با زرادخانه ای خیالی به وسعت خاک ایران! مدارک موجود نیز گواه است که بعد از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده، نه حزب دارای چنان قدرتی بود، که مقابله اش آن همه تجهیزات جنگی را بطلبد ونه اصلا دارای قشونی بود مجهز، که با لجستیکی کامل بسراغش رفت. امروزه، ازهرزاویه که به مسائل آن روزگاران نظری انداخته شود؛ در ذهن هرآدم منصف، فقط یک پروژه وسیع ماجراجویی جان میگیرد. واقعیت این است که وقتی یادداشتهای این بخش از کتاب را میخواندم، از قدرت فهم وذکاوت و ازهمه مهمتر، تشخیص بموقع دکترمصدق شگفت زده شدم. انکار فهمیده بود که آمریکا چه برنامه هولناکی برای لشگرکشی به ایران پی ریخته است. اینکه درآن سه روزه آخرحکومتش، با آنهمه تذکرات، درباره وقوع کودتا، واکنش جدی ازخود نشان نمیدهد وهمه را بی اهمیت تلقی میکند؛ به احتمال قوی درمقابل لشگرکشی آمریکا واشغال ایران؛ ناچیزبنطرش میرسیده است.
آنچه دراین میان گفتنی ست بی میلی شاه از براندازی مصدق توسط خارجیهاست. «شاه بیمناک از آن بود که همکاری با آمریکا و انگلستان به شکست انجامد، پادشاهی را به ننگ بیالاید، و سلطنت او و چه بسا سلسله پهلوی را پایان دهد.همکاری با آن دوکشور حتا اگر پیامدی کامیابانه داشت میتوانست پس از فرو افتادن پرده ها و برون افتادن رازها، اعتماد به وی و مشروعیت اورا مخدوش کند. چنین ملاحظات آزار دهنده ای موجب شده بود شاه بخواهد که مصدق را نیروهای بومی براندازند.« ص 56
اما بالاخره تسلیم میشود. با آن همه پیش بینی های درستش که دربالا اشاره رفت. « … شمار زیادی کارگشا و واسطهَ …» بسیج میشوند. « … یکی از این واسطه ها اشرف پهلوی بود. او در آغاز
"اصلا هیچ اشتیاقی نشان نداد." اما وقتی نورمن داربی شر، کارگزار اینتلیجنس سرویس، مبلغ هنگفتی پول در اختیارش گذاشت، وعده همکاری کامل داد.» صص 57 – 56
از خواندن خبر که خواهر پادشاه ایران از دولت بیگانه ای رشوه گرفته تا بعنوان دلالی توطئه گر، دولت برگزیده مردم را براندازد وگماشتهء آنان را به مردم تحمیل کند برای غارت منابع ملی کشورش؛ عرق شرم بر پیشانی خواننده می نشیند و اینجاست که زخمها و رنجهای بیشمار دکترمصدق این پیر دریا دل و شرافتمند؛ دل هرایرانی را به درد میآورد.
با ورود اشرف پهلوی به صحنه فعالیتها، مصدق ستیزی و پروژه براندازی فعالتر میشود. هسته های اصلی شکل میگیرد. عده ای از رجال سیاسی و روحانیان و ملاکان زمزمه مخالفت شکل حادتری میگیرد وازهمه مهمتر آیت الله کاشانی و بقائی و مکی و حائری زاده هستند که بد نام ترین قشرهای جامعه را به خدمت میگیرند. برای برکشیدن مصدق با فواحش و دسته اوباشان همکاری میکنند وبا حزب توده هماوا میشوند.
عظیمی در بخشی از کتاب اشاره های جالبی دارد به نقش های حسین علاء و سیدحسن تقی زاده، که دراثر تبلیغات گمراه کنندهء چپ و راست، به چهره های درباری وانگلیسی معرفی شده بودند.
درباره علا می نویسد: « … چند روزی پس از کودتا علا خطاب به شاه نوشت "شنیده شده است که علیا حضرت ملکه مادر و والاحضرت اشرف قصددارند به زودی به ایران مراجعت نمایند. چون حضرات از رویه قدیم خود دست بردار نیستند و یقینا باز آن بساط مداخله در امور سیاسی و جمع کردن عناصر بدنام را از قبیل عباس شاهنده، بیوک صابر، محمدعلی نصرتیان ، جمال امامی، مهدی پیراسته و غیره تجدید خواهندکرد، صلاح اعلیحضرت دراین است که اجازه نفرمایند به ایران معاودت نمایند واگر آمدند درتهران نباشند.» ص 59
درباره تقی زاده مینویسد:«تقی زاده را نه تنها چپها وملیون، بلکه شاهیانی مانندعلم، نیزبسیارهواخواه انگلستان میدانستند اما او خود را اغلب بسیار بیش از خرده گیران ومخالفانش دلبسته ارزشها وشرف وطن خواهانه نشان داده بوداو، ازسالهای بیشتر، روشهایی را که برخی ازهموطنانش درروزگار پس از شهریور 1320، برای جلب دوستی و حمایت سفارت انگلستان درپیش گرفته بودند نکوهش کرده برآن کارها تأسف خورده بود. ... تقی زاده ازتن دادن به فشارهای سفیرانگلستان، شپرد (Shepherd)که ازکسانی مانند رضا حکمت رئیس مجلس شورایملی پیروی کند، خودداری کرد. او سفیر را به سبب دخالتهای ناروای خود درسیاست داخلی ایران با صراحت سرزنش کرد. این سرزنش شپرد را برآن داشت که تقی زاده را به سب صفت های دولتمردانه اش ستایش کند. ... با بالا گرفتن کوششها برای خنثی کردن یا از کارانداختن سنا، تقی زاده نیز به صف مخالفان مصدق پیوست...» صص 86- 84
دکترموحد نیز دراین باره در جلد اول کتاب «خواب آشفته نفت» مینویسد: « ... تقی زاده پیشنهاد سفیر انگلیس برای تغییر دولت را نیز بی وجه دانست و گفت: "هیچ سفیر ایران در دربارسنت جیمزبه پادشاه انگلستان پیشنهاد نمیکند که دولت خودرا تغییر دهد." تقی زاده گفت دولت مصدق قادر است که با خطر کمونیسم مقابله کند. مخالفان مصدق هم برخلاف آن چه میگویند نیرومند نیستند ... شپرد درگزارش خود به لندن اعتراف میکند که تقی زاده در مقایسه با بسیاری از سیاستمداران دیگر ایران از قماشی دیگر است.» همان ص 438
تلاش انگلیسیان برای نخست وزیری سید ضیا به جایی نمیرسد. ازدرک خیلی مسائل عاجز مانده بودند.
شاه توان مقابله با مصدق را نداشت. با شخصیت ضعیفش قادر نبود درمقابل او قدرتنمائی کند. انتخاب نخست وزیران بعد از کودتا، بهترین گواه است. جالب ترین تحلیل را از شخصیت پادشاه ایران هندرسون سفیر وقت آمریکا به دست میدهد: « من بیش از پیش متقاعد شده ام که شاه از شهامت و قاطعیت بی بهره است. اواز ضعفهای خود آگاه است و به این گرایش دارد که بکوشد با یافتن بهانه های گوناگون برای بی عملی خود با سرزنش کردن اطرافیان وآنان را مسئول خطاهای گذشته دانستن، سیمای حقیقی خودرا بپوشاند.» ص 103
از سوی دیگر شاه، به انگلییس وتوصیه آنها بی اعتماد بود. به آمریکائیان بیشتر اطمینان داشت. «انگلیسیان دیر زمانی بود که شاه را بسیار بی اراده میدانستند و پس از 30 تیر به این نتیجه رسیدند که او سخت ضد انگلیسی است.» ص 103
از ضد انگلیسی بودن شاه هیچ گونه اثری دیده نمیشد. جز خریدهای کلان نظامی ازآمریکا. اینجا باید حق به شاه ایران داد. هراندازه که انگلیسی ها طبق عادت دیرینه بنجل های از رده خارج شده را به ارتش ایران،آنهم چند لا پهنا قالب میکردند آمریکا حد اقل از این گونه معامله های بینداز و دررو را نداشت. نمونه اش تانکهای چیفتن بود که ارتشیها همیشه از کندی و نحوهء عملکرد آنها شاکی بودند.
شاید خصلت ذاتی انگلیسیان که بر تجارت وبده بستان های مالی بیشتر تکیه دارد، این توهم را نهادینه کرده وداوری های نهائی را به حجم بازرگانی وا گذاشته است.
نویسنده کتاب، روی مطلبی انگشت نهاده که حس هوشمندی وقدرت درکِ روشن ش را برجسته میکند.
« ... کسانی که به مصدق پشت کردند نگران پیامدهای افزایش اقتداراو بودند، اما، ظاهرا، ازاین احتمال ِبسیارقوی که خود کامگیِ شاهانه، به پشتوانه غرب، جانشینِ زمامداریِ مصدق شود هراسی به دل راه نمیدادند. چنین برمیآمد که آنان کوته بینانه ازپیامدهای همکاری با مخالفانِِِ شاهدوست یا غربگرای مصدق غافل بودند و ازاینکه این کار هستی جنبشی را به خطر میافکند که همچنان مدعیِ دلبستگی به هدفهایش بودند نگرانی نداشتند.» ص 110
واقعیت این است که انگیزه های شکست آن خیزش بزرگ ملی را، نویسنده کتاب به درستی تشخیص داده و دردهارا فهمیده است. آن عده ازیاران از مصدق برگشته که پرچم مخالفت را برافراشتند یا آن عده از طرفداران سلطنت که با هووجنجال وترس ازسقوط پادشاهی و خیالبافیهای موهوم زمینداران و سرمایه داران از چیرگی کمونیسم، زمینه های ویرانی آن نهضت بیسابقه و تاریخی را فراهم ساختند و با رفتارهای ناشایست خود آرزوهای ملتی را برباد دادند، اگرامروزه درصحنه تاریخ زنده هستند چگونه با آنهمه خیانت ها و ندانم کاریهای شرم آورشان با وجدان خود کنار میآیند؟!
ملت ایران، هنوز لبخندهای غرورآفرین آن رهائی بزرگ ازیوغ بیگانه را فراموش نکرده همانطوریکه رنج شانه های رنجور دکترمصدق را؛ تجاوز و ستمی که از طرف شاه برآن پیر کهنسال تحمیل شد، اما خوشنام، سرفراز و مقاوم، درتاریخ این سرزمین؛ جاودانه ماند.
برچیدن قانون و حذف حکومت قانونی مصدق وآغاز اقتدارشاهانه، به سقوط سلطنت وظهور بنیادگرائی
وارجاع مردم ایران به عصر جاهلیت عرب، انجامید. واین سنجش و نتیجهِ داوری تاریخ از شگفتیها بود! که درفاصله ربع قرن به وقوع پیوست.


پایبندی به آزادی مردم و احترام به نفوذ قانون، یادگار خوشی است از دوران زمامداری دکتر مصدق که درذهنیت چند نسل باقیمانده است. کاری که درسراسردوره مشروطیت سابقه نداشت. اعتصابات و راه پیمائیهای احزاب درنهایت آزادی صورت میگرفت. بااینکه حزب توده ازسال 1327 غیرقانوئی اعلام شده بود، بازهم حکومت، آنهارا آزاد گذاشته بود با علم به اینکه میدانست حزب توده دشمن سرسخت اوست. یک نمونه اش تظاهرات گسترده حزب توده در تیرماه 1330 بود که مصادف شد با ورود آورل هریمن به تهران. که درآن روز « ... دست کم 20 کشته و 200 زخمی برجای گذاشت.» ص 157. و این درحالی بود که روزنامه های وابسته به حزب توده « ... مصدق را مستبدی نامید که میخواهد حقوق مردم ایران را به سود "امپریالیستهای آمریکائی" زیرپا بگذارد. ص 158
داوریِ مغرضانه روزنامه های حزب توده نیز قابل تأمل است. برچسب زدن "مستبد" به مصدق وتهمت زدن به او به سود"امپریالیستهای آمریکائی"، باوجود آزادی گستردهء مطبوعات، نمونه ایست از نا آگاهیها که قرار بود، با خِرد! جمعی مردم ازچنبره استعمار رهاشود! انگار مفهوم "مستبد" و "امپریالست آمریکائی"! برایشان روشن نبود! کدام حکومت مستبدی اجازه فعالیت به احزاب مخالف ویا مجوز راهپیمائی داده؟ و روزنامه های مخالف را تاآن جا دستشان را باز گذاشته که نام آوران اپوزیسیون ش در نقش جاسوس با اخذ پول ازدول بیگانه، به ملت خود خیانت کنند!
نویسنده کتاب، درزمامداری دکتر مصدق، آزادی مطبوعات را اینگونه روایت میکند:
« ... از مجموع سیصد و هفتاد نشریه ای که دردوره نخست وزیری مصدق منتشر میشدند دست کم هفتاد نشریه با حکومت او دشمنی داشتند.» ص 224
درباره آزادی احزاب و جمعیت ها، میتوان ادعا کرد که حکومت دکرمصدق از درخشانترین دورانی بود درسرتاسر دوران مشروطیت. حتا قداره بندان وعربده جویان سومکا و پان ایرانیستها با آرم های فاشیستی خود درخیابان های تهران راهپیمائی میکردند. مطبوعات درنهایت آزادی هرچه دل تنگشان می خواست مینوشتند
دکتر مصدق دراردیبهشت ماه سال 1330 به شهربانی کل کشور نوشت:
« درجراید کشور ان چه راجع به شخص این جانب نگاشته شود، هرچه نوشته باشد و هرکه نوشته باشد، به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرارگیرد.» ص 891 خواب آشفته نفت.
عظیمی، اعتلای ایمان و باور دکترمصدق به آزادی و دموکراسی را اینگونه، بیان میکند:
« او ازدست زدن به اقداماتی پرهیز داشت که سرگوبگرانه تلقی می شد یا با خط مشی و روش او درتحمل گروهها و سازمان های چپگرا یا راستگرا، یا مطبوعات مخالف، ناسازگاربود.» ص 154
شیوه های حکومتی دوران مصدق ، پیام آور تازگیهای ویژه بود خلاف فرهنگ رایج.آنچه که بیشتر، رجال وسیاستمداران و طبقات مرفه سنتی را تحمل دیدن نبود، رعایت قانون و تمرین روشهای آزاد زیستن و حرمت به فرد و شکستن قداست باد کرده با مناصب والقاب پف آلود بزرگان بود.
مصدق، دریچه آزادی را روی مردم کشورگشود. زمینه هایی برای تحمل دگراندیشان را فراهم ساخت. نمونه اش آزادی مطبوعات واحزاب بود که چترشوم سرکوب و سانسور ازبالاسرشان کنار رفته بود. برای نخستین بار، با آن همه تشنجها وتنشتهای خصمانه، که هم طبیعی بود هم، نشانی ازناپختگی وعدم بلوغ سیاسیِ که به استبداد خو گرفته بودند. زمینه های تمرین آرادی و دموکراسی دراذهان مردم و درکلیه سطوح درحال رشد بود.

تأملی کوتاه درگذشتهء برخی از مخالفان مصدق گفتنیهای تازه ای پیش میکشد که نمیتوان راحت و بی خیال ازکنارشان گذشت و چشم پوشی کرد. گذشته از خانواده سلطنتی که معلوم نیست با چه انگیزه از
نخست وزیرمورد تأیید مجلس و مردم، که: بااسناد و مدارک گریبان یک دولت غاصب و مقتدر را گرفته بود به حق، برای اخذ حقوق پایمال شده و قانونی ملت، مخالفت میکنند تا مرز دشمنی. وحیرت آور این که درکنارخواهر پادشاه، ملکه مادر نیزدرتوطئه براندازی مصدق شرکت میکند تا کمرش را خردکنند که مبادا منافع بیگانه به خطر افتد! شگفتا پاداش آنهمه خوش خدمتی، درسقوط سلطنت و برآمدن ملایان آشکارشد وذاتِ عریان حقیقت، پرده ها را کنار زد. مضافا اینکه، شبکه مخالفان مصدق ازملغمه عجیب وغریبی شکل گرفته بود: از آیت الله گرفته تا لمپن. چپ و راست. گروهبان پیشین وواعظ و بازاری و روزنامه نویس وکیل
مجلس وافسران عالیرتبه ارتش و سرنخ دست امریکا و انگلیس.
روحانیان بنام ازآیت الله سیدمحمد بهبهانی و سیدابوالقاسم کاشانی و فلسفی واعظ تا طیب حاج رضائی سردسته لمپن های تهران، همه دست در دست هم برای بقای استعمار و استثمار. تحمل این ننگینیهای خفت بار با "مرزهای پرگهر" واقعا که شرم آوراست!
« ... محمدرضا بهبهانی پولی از مادرشاه دریافت کرد تا گروهی را در مخالفت با مصدق به بست نشینی برانگیزد.» ص 138.
«ای . کی. راتنی. (A.K.Rothnie) مکی را گروهبان پیشینی در نیروی هوایی توصیف کرد که "به اتهام دزدیدن ابزار" اخراج شده بود. اوافزود " به فراوانی گزارش شده است که مکی آماده بوده است اگر ما پولی به اوپرداخت کنیم، جبهه ملی را رها کند ... بی بهرگی کامل اوازاصول ئ از دل نگرانیهایِ وجدانی، موجب خواهد شد مکی برای ایران رهبری بسیار ناخوشایند باشد.» صص2-121
ِ« بقائی ماجراجوی سیاسی پرشوری بود ودسیسه گری بی پروا. او یاوریاهموندی بودنه چندان درخور اعتماد و سیاستگری که ازباور به توهمات توطئه نگرانه متظاهرانه یا واقعی ... یکی ازیاران نزدیک بقائی درقتل سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی مصدق دخالت داشت ... دولت مصدق خواستار آن شد که از بقائی سلب مصونیت پارلمانی شود واو را محاکمه کنند.» صص 6 - 125
« ... ازمدتها پیش ازکودتا، یعنی از30 اردیبهشت 1332(20 مه 1953) به کارگزاران سیا واینتلیجنس سرویس دستور داده شده بود که هرهفته یک میلیون ریال (دوازده هزاردلار) را که بامعیارهای آن روز مبلغ بسیار هنگفتی بود به کار "خرید همکاری" نمایندگان بگیرند. دوسازمان یاد شده چنین محاسبه کرده بودند که برای دستیابی به حد نصاب پنجاه و سه نفره، که چهل و یک نفرازآنان علیه مصدق رآی دهند، میبایست همکاری بیست نماینده را، افزون برکسانیکه قبلا به همکاری تن درداده بودند، به دست آورند ... » ص 188
« اندکی بیشتر، شاه که دربدگمانیهای خود نسبت به انگلیسیان همچنان پابرجا به نطر میرسید ... پیام فرستاده بود گه اگر"میخواهند او تاج و تخت را رها کند باید فورا اورا آگاه کنند تا بتواند بی هیاهو صحنه را ترک گوید.» ص 190
« ... سیا "وامی خصوصی" به مبلغ چهل و پنجهزار دلار به عباس مسعودی، سناتور پیشین و صاحب امتیاز و مدیر موسسه روزنامه اطلاعات پرداخته بود که آن روزنامه را باهدفهای سیا واینتلیجنس سرویس هماهنگ کند ... دست کم بیست روزنامه که از سیا و اینتلیجنس سرویس کمک مالی گرفتند، وظیفه خودرا که پرخاشگری علیه مصدق بود انجام دادند. ص 223
باخواندن هریک ازاین خبرهای شرم آور، ننگی ازحقارت، خوانننده را دچارسرگیجه میکند. انگار شرف و حیثیت ملی و فضیلت انسانی و مفاهیمی ازاین ردیف ها، تنها، وسیله ایست برای نمایش پستی و رذالت های ذاتی؛ درمجموعه ای ازفرهنگِِ کودتاگران که ساطور به دست، حقانیتِ صداقتِ ملتی را با خیانت و مزدوریِ بیگانگان تاخت میزنند و تو درحیرتی ازاینهمه آدمهای رنگین فکر، میپنداری ازقوم و قبیله ای دیگرند با فرهنگ و سنتی دیگر، بیگانه اند با همه چیز این مردم، بیگانه ای که با خودیها رشد کرده بالا آمده ولی ازحضورش خبر نداشتی! میدیدی میشناختی اما نه باطن را؛ اصلا اهل باطن نیستیم. با پوسته راحتتریم. با مغز بیگانه.

نویسنده بااشاره به رفتار خارجیان دررابطه با انگیزه های ملیِ "نهضت صنعت نفت درایران"، مطلب جالبی را بیان کرده که جا دارد عبرت آموز کسانی باشد، که با شیفتگی درانتظار حمله آمریکا به کشور بیتابی میکنند!
« ... مقامات انگلستان وسپس امریکا مصمم بودند منافع ونفوذ به خطرافتاده خود را دوباره درایران برقرار کنند. آنان بااین اهداف، و بی آنکه نگران این باشند که اقداماتشان احساسات وطن دوستانه وآرزوهای دموکراتیک مردم ایران را دستخوش آسیبی دیرنده کند، الهام بخش، پشتیبان، وپاسدار مخالفان بومی مصدق شدند یا آنان را دستاموز خود کردند. ...» ص 199
و حالا که بیش از نیم قرنی ازآن فاجعه ننگین میگذرد. وآمریکا شریک اصلی کودتا با پوزش از ملت ایران چه، توسط خانم اولبراخت وزیرخارجه وقت وچه توسط شخص کلینتون رئیس جمهورسابق آمریکا، جای گفتن دارد که بعضی هموطنان به فراموشی ونادیده گرفتن آن فاجعه تأکید دارند. معلوم نیست انگیزه وآبشخوراین اصرارشتابزده ونوظهورچیست؟ وچه تدارکی درپشتش نهفته شده است؟ برعکس، بازماندن دفترروزگارمصدق که تنها درخششی بود درتاریکیهای تاریخ سراسرسیاه وپرنکبت ما،الزامیست واین رسوائی تاریخ تا آن جا باید پیش برود که به کتابهای درسی مدارس رخنه کند. تا آیندگان، دشمنان خانگی را بشناسند. آگاهانه نفس بکشند و هشیارانه بزیند. فریب وعده چپ وراست را نخورند. گرفتار طلسم تاج وعمامه والفاظ بزک کرده آنان نشوند. خِرد خودرا بکارگیرند و راه درست اندیشیدن را تمرین کنند واینکه : چرا صدها سال است درجادوی بهشت موعود، به جهنمیم، چرا با خفت وخواری، به جهل ونکبت زندگی معتاد شده ایم و دهها چراهای دیگر را بشکافند!
نویسنده، با شکافتن پوسته ها، مغز فاجعه کودتای 28 مرداد را عریان میکند و با سخنان نغز کتاب را پایان میدهد:
« ... هدف آن فراگرد، ازمیان بردن یا اعتبار زدایی ازآرمانهائی بود که مصدق به برکشیدن وتحقق آنها کمر بسته بود. هدف کودتا – که تنها به پشتوانه همدستی و هماهنگی نیروهای بیگانه و یاورانِ بومی آنها به نتیجه رسید - فقط این نبود که موضوع نفت به دلخواه کشورهای غربی حل شود. هدف اصلی دیگر این بود که آرمانها و تلاشهای ایرانیان برای حصول حاکمیت ملی و پیشرفت به سوی جامعه ای دموکراتیک ناکام بماند. ...» صص29 - 230
دردها همچنان باقی ست. با دل های زخمی، ازپوچی و هدررفتن آن همه تلاش ها و مبارزه های خونین!
و آخرین پرسش: دشمنی با مصدق و اهداف والایش به نفع کیست؟

Saturday, April 02, 2005

پیش درآمد

با سلام خدمت دوستان، این وبلاگ تازه برای بررسی و نقد کتاب است.