کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Wednesday, March 25, 2009

قربانگاهِ اندیشه ها


در سحرگاه نخستین روز نوروز سال 1388، خبرمرگ امیدرضا میرصیافی وبلاگ نویس جوان را در زندان اوین شنیدم. غرق اندوه ازتباهی عمر جوانان وطن و پرپرشدن "گل هایی که در جهنم میرویند" بودم که:
سازمان عفو بین الملل اعلام کرد که درسال گذشته (2008 میلادی) 367 نفر درایران اعدام شده که دربین آنها 8 طفل محکوم به اعدام بوده. وایران بعد از چین، مقام دوم درجهان را دراین باره کسب کرده است.

یاد روایتی افتادم از «سیاحتنامه محرمانه» اثر تکان دهنده رضا علامه زاده :
«دربامداد یک روز بارانی از "باغستان سیبی" درحاشیه مسکو به نام "بوتوو" شهررا ترک میکنیم. باغی به بزرگی یک هکتار با درختان سیبی که بارشان را زیر باران برزمین ریخته اند. چرا که میدانند هرگز کسی طعم واقعی آنرانخواهد چشید. این درختان پیر ریشه نه برخاک که برحاکسترهزاران انسان رنجکشیده، شکنجه شده و درنهایت اعدام شده دوانیده اند. چرا که درطول سالهای سیاه 1937 تا 1953 این باغستان گورستان اندام مثله شده قربانیان سیاست بود. برلوحی که درویترینی به تماشا گذاشته شده کسانی که هرروز اعدام و در این باغستان دفن شده اند نوشته شده است. میروم پای تابلو و آمار اعدامیان چندماه ازسال اول سال 1937 را که روز به روز گزارش شده است جمع میزنم. آگوست 1296 – سپتامیر 3163 – اکتبر 2045 – نوامبر 1743 – دسامبر 2375 ...» ص95 انتشارات نشرکتاب لس آنجلس1997
و سا لها بعد جنایتکار بزرگ دیگری، ازتبار هیتلر و استالین، نه با کلاه وچکمه، بلکه با عبا وعمامه با مدعای میراثداری اسلام به جانیان بزرگ جهان میپیوندد. کمیت جنایت های این روحانی، نباید شبه برانگیز باشد اگرعمرش اجازه میداد وازبین نمیرفت تشنه کامی و خونخواهی اش را دررقابت با آن دو جنایتکار قرن ثابت میکرد. اقبال مردم یاری کرد که پیرانه سر به حکومت رسید و نتوانست بیشتر از مردم ایران و مسلمانان را قتل عام کند.

دربین سیاستمداران دوران پهلوی، اسدالله علم تنها رجل سیاسی بود که در خرداد 42 پیام را گرفت. همان طوری که درخاطراتش نوشته. علم موج ویرانگری را که درراه بود به درستی تشخیص داده بود. به هرعلتی بود – که قطعا هشیارتر وآگاه تر بود - به مقابله برخاست. این سخن به معنای تأیید سیاست های کلی آن دوران و به ویژه عملکرد علم نیست. مخالفت با علم وحکومتِ آن دوران موضوع دیگریست و نادیده انگاشتن خدمت او و دیگر خادمان به وطن، موضوع دیگر.


Sunday, March 15, 2009

چون دماوند ...

دربارۀ نویسنده:
حبیب ترابی، جانباز است. در 21 سالگی برای انجام خدمت سربازی به جبهۀ جنگ اعزام می شود. در اثراصابت ترکش خمپاره به سرش، مجروح و پس از دوماه بیهوشی دربیمارستان دوباره چشم بازمیکند خود را ازهردوپا فلج میبیند و و فاقد توان حرف زدن. مدتها طول میکشد تا با معلولیت ش کناربیاید و بعد تصمیم میگیرد به نوشتن.