کتاب سنج-نقد وبررسی و دیگر یادداشتها....

Sunday, July 17, 2011

جنبش دانشجوئی ایران


جنبش دانشجوئی ایران
ازآغاز تا انقلاب اسلامی
عمادالدین باقی
جلد اول – چاپ اول بهار 1379


کتاب با مقدمه ای شامل سیزده برگ شروع میشود : « روایت های این کتاب، تابلوئی ازیک پاسخ است ... نظریه های توطئه را به محک می گذارد و بی قدر می سازد و نظریه های نخبه گرائی را درحاشیه می افکند و ...»
در همین مقدمه «سابقه سنت تاریخ شفاهی»، نویسنده ازفعالیت خود در عملیات فتح المبین و توزیع حدود یک میلیون جلد دفترچه دربین رزمندگان ... واشاره به مسائلی که ابدا ربطی به جنبش دانشجوئی ندارد مطرح میکند. آثار شک و تردید آرام آرام زیرپوست خواننده میخلد. هراندازه پیش میروی مدعای «بی قدرسازی نظریه نخبه گرائی»، سست و سست تر میشود. با این حال دفتر را ورق میزنم .
درص 28 آمده است که : تقی ارانی در14 بهمن 1318در زندان اعدام شد.» حتما اشتباه است. برحسب اسناد موجود، تقی ارانی در زمان رضاشاه ازمیکرب تیفوس یا آمپول هوا در زندان به قتل رسیده است. در محاکمه سرپاس مختاری و پزشک احمدی که پس از واقعۀ سوم شهریور20، تشکیل شد و شادروان احمد کسروی وکالت آن متهمان را برعهده داشت، این مسئله روشن شد و به توضیح بیشتری نیاز نیست.
درص 29 «ازتشکیل حکومت فرقه دموکرات آذربایجان تا سقوط آن» آمده است که :
« روس ها با فشارهای خارجی سرانجام دراوایل 1325 ایران را ترک کردند. ولی درآذربایجان حکومت خود مختار پیشه وری را با بیش از یک میلیون سلاح نو به جای گذاشتند. روس ها چون قبلا میدانستند که درایران مدت زیادی ماندگار نیستند در شهریور 1324 فرقۀ دموکرات آذربایجان را تشکیل داده بودند.»
اگر روس ها " میدانستند که درایران مدت زیادی ماندگار نیستند"، ضرورت تشکیل فرقه دموکرات برای چه بود؟ به کنار ازتناقض گوئی، روایت «یک میلیون سلاح نو» را نویسندۀ متدین معلوم نکرده ازکجا اخذ کرده؟ با چه سند و مدرکی این دروغ بزرگ را آورده است ؟ به اقتضای امانتداری و حفظ شرافتِ قلم بهترنبود منبع خبرذکرمیشد. آن هم درکتابی که برپیشانی اش نام پرجاذبۀ «جنبش دانشجوئی ایران» میدرخشد!
به روایت اسناد موجود، درزمان تخلیۀ قوای شوری وترک خاک ایران در اردیبهشت1325، اسلحه ای که در آذربایجان به فرقه دموکرات داده شد بیش از سیصد چهارصد تفنگ و مقداری فشنگ نبود. اسناد فراوانی دراین مورد منتشر شده . اینجا فقط به چند روایت بسنده میکنم.
«یک روزقبل ازحرکت هیئت آذربایجانی به تهران، باقراوف دربارۀ خروج نیروهای شوروی ازآذربایجان گزارشی برای استالین فرستاد. اونوشت دستورصادرکرده که 62عراده توپ، 34854 گلولۀ توپ، 49 قبضه مسلسل و چهارمیلیون فشنگ را درآذربایجان باقی بگذارند. او اضافه می کند که دسته های پارتیزان نیز سلاح خود را حفظ میکنند.» (فراز وفرود فرقه دموکرات آذربایجان. جمیل حسنلی ترجمه منصورهمامی. صص 7-176نشرنی تهران.)
و اما پاسخ مقامات شوروی:
«پاسخ 14نوامبر23آبان شورای وزیران اتحاد جماهیرشوروی دربارۀ فرستادن سلاح وپول منفی بود. غیراز پشتیبانی معنوی نمیتوانند کمک دیگری به آنها بکنند.» همان ص 192 و202
«حکومت های خودمختار [آذربایجان و کردستان] پس از دوروزجنگ – احتمالا با فشار روسها - تقاضای صلح کردند و فدائیها که فقط به سلاح های سبک مجهز بودند یا تسلیم شدند و یا به اتحاد شوروی گریختند»
(یرواند آبراهامیان در ایران بین دوانقلاب. ص 295 چاپ دوم انتشارات نی تهران 1377)
« ... فرمانده نظامی شوروی به پبشه وری اخطار نمود که کلیه سلاح هایی را که قبلا ازارتش سرخ تحویل گرفته بودند مسترد دارد.»
(رازهای سربه مهر،حمیدملازاده. ناشر: مهدآزادی – تبریز1376براساس اسناد ابراهیم نوروزف.افسرسیاسی شوروی)
و بازهم : درکتاب«گذار ازطوفان – خاطرات مرتضی زربخت، سروان خلبان سابق نیروی هوائی درگفتگو با حمید احمدی ناخدا سابق نیروی دریائی، نشرانجمن مطالعات وتحقیقات تاریخ شفاهی ایران برلین. درصفحۀ 112آمده است :
آن روزها که شوروی آذربایجان را تخلیه می کردند آیا سلاح های سنگین مانند توپخانه وغیره را دراختیارارتش فرقه قرار دادند یا اینکه به همراه خود بردند؟
زربخت : ما ناظر بودیم . نه تنها هواپیماها رفت بلکه توپخانه ای هم که دراختیار فرقه قرار داده بودند، همه را از سروان تفرشیان افسر مسئول توپخانه تحویل گرفتند وباخود بردند. یک مشت تفنگ برنو ماند و مسلسل و اسلحه هائی که درقیام فرقه از ارتش ایران به دست آورده بودند مانند تفنگ های برنو، خمپاره، توپ 75 کوهستانی. درآن زمان فقط این نوع سلاح ها مانده بود.عملا پشت ما را خالی کرده بودند.»

دروغ دیگر: «مردم تبریز ازترس قتل عام شدن توسط ارتش تا کیلومترها درخارج ازشهر به استقبال ارتش آمدند...» ص 31
به کنارازغلط ودرهم نویسی این خبر، درآن سوز وسرمای نفس گیر و نا امنی، مردم تبریز با چه وسیله ای تا کیلومترها به استقبال ارتش رفتند معلوم نیست. البته عده ای نگران و دلواپس رو به دروازۀ شهر، چشم به راه بودند به امید اینکه با ورود ارتش مانع کشتارهای بی امان شوند. غافل ازآنکه با آمدن ارتش، وحشت وخفقان وکشتار مردم بیپناه درشهراوج گرفت. به احتمال زیاد، راویتگر جنبش دانشجوئی، آن عدۀ ازخیرخواهان را که جنازه های قربانیان را ازکوچه وخیابانها جمع کرده وبه قبرستان طوبائیه که درمسیر دروازۀ شهر قرار داشت میبردند، با مشایعین خیالی اشتباهی گرفته است.
قصدم این نبود که به مسائل خارج از"جنبش دانشجوئی" بپردازم. ولی با مطالعۀ کتاب، احساس کردم که هدف نویسنده، آن نیست که درپیشانی کتاب نشانده شده، بلکه پرونده سازی برای دفع ونفی دیگرتغییرات، ودر نهایت، جا انداختن و بیگانه قلمداد کردن کلِ فرهنگِ آن تحولات است. بعنوان مثال اتصال راه آهن تبریز به تهران وجلفا، نطق تقی زاده و دکترشفق درتبریزدرسالمرگ شهادت"باسکرویل" آمریکائی درجنبش مشروطیت درتبریز، و ... روایتهایی که ابداً ربطی با جنبش دانشجوئی ندارد.
مینویسد:
«اقای سلیمی خلیق یکی ازدانشجویان آن دوره که درهمان زمان نیزجزوهیئت علمی دانشگاه تبریزگردید ...» ص 40-42
شگفت زده شدم ازاین خبر که یک دانشجو، جزوهیئت علمی دانشگاه شده. اما درپاراگراف بعدی، منظور ایشان روشن میشود .
«دریک کلاس 70 نفره من سه نفررا میشناختم که نماز میخواندند و وروزه میگرفتند و اینها غالبا دورازچشم دیگران نمازمیخواندند وروزه میگرفتند.» ص41
بعداز اینکه ایشان درهیئت علمی دانشگاه به مقامی میرسند جشن نیمۀ شعبان که تولد امام زمان عج است را ترتیب میدهند.
البته که درآن حکومتِ ساواکی آزادی سیاسی نبود، ولی آنقدرآزادی بود که دانشجو، روزه بگیرد ونماز بخواند یا بر عکس. اصولاً درآن رژِیم، حکومت با فرایض دینی مردم کاری نداشت. نه تنها شیعیان بلکه پیروان مذاهب اسلام وهمه ادیان، دراجرای مراسم مذهبی به جزبهائیان [البته مدت کوتاهی با محدودیت] از آزادی کامل برخوردار بودند. یهودیها درکنیسه، مسیحیان درکلیسا مراسم مذهبی خودرا اجراء می کردند. درسراسرتاریخ مشروطیت، دونفردرکسوت روحانی اعدام شدند. شیخ فضل الله نوری به فتوای مراجع تقلید، ونواب صفوی به حکم دادگاه به اتهام قتل نفس. اگرفوت مشکوک مدرس درزندان هم اضافه شود، با کشتارهایِ اهل عمائم درحکومت اسلامی قابل مقایسه نبست. درآن حکومت کسی جرأت نمیکرد به گوش بزرگترین مرجع تقلید شیعیان آیت الله سیدکاظم شریعتمداری سیلی بزند – آن ضربه به شخص مجتهد نبود، بلکه به پایگاه چند قرنیِ اجتهاد تشیع بودکه امروزه پاتوقِ هرکاسب حبیب خداشده است. – ویا آقای سید حسین کاظمینی بروجردی، پیشنماز باسابقۀ یکی ازمساجد تهران را درزندان زیر ضربات مشت و لگد علیل و ناتوان کند. این بدعت ننگین وشرم آور، ازبدآموزیهاییست که درحکومتِ ولایتِ فقیه پا گرفت، تا به امروزادامه دارد. این دو روحانی را برای نمونه آوردم. والا هتک حرمت و توهین و پرونده سازی به روحانیون غیرخودی، در این حکومت الهی مذهبی در تاریخ اسلام بیسابقه بوده است.

واقعیت اینست که درآن دوره، روحانیت شیعه از احترام ویژه ای برخوردار بود. تقوا، ولو برای حفظ ظاهر بین علمای دین از واجبات شمرده میشد. کنترل طلاب یا بقول خودشان «اهل علم»، و دورنگهداشتن آنها از سبکسری ها وزمینه های فساد، دراولویت ها بود. مراجع تقلید، درحفظ حوزه های علمی مراقب حسن اخلاق و رفتار طلبه ها بودند. رفتارو کردارآنها را دقیقا کنترل میکردند. درحکومت اسلامی به زعامت آقای خمینی، آن ضابطه ها بهم خورد. فساد بین اهل عمائم رواج پیدا کرد. مراجع تقلید وارد بازارشدند. با تصرف خانه و اموال دیگران، در کسوت کاسب وتاجر و کار چاق کن، ازواردات لاستیک وشکروگوشت وپوست ودلالی نفت گرفته تا کارخانه داری و واسطگی در امور عفاف و خانه داری چهره عوض کردند . نوشتند که :
«تاحال 2800 آخوند به مجازات های مختلف محکوم شده اند که قریب 400 نفرآنها فعلا درزندان اوین بسر میبرند. تا کنون 15 دستار به سر برسردار رفته اند.» روزگارنو شماره 105 چاپ پاریس.
فسادعلمای دین چیز تازه ای نبوده و نیست ولی کیفیت و کمیتش، درحکومت اسلامی تازه و بیسابقه است.
درغارت خانه حاج میرزا کریم آقا امام جمعۀ تبریز درجنبش مشروطیت آمده است :
«دراین موقع ناگهان دیدم دم در غلغله ای برپا شد. صندوقچه ای را که یک نفر کول کرده بود با خود میبرد زدند، صندوقچه افتاد و شکست. ازداخل آن شیشه های کنیاک درآمد. غارتگران شیشه ها را برمیداشتند و در جیب هایشان میچپاندند. » تبریز مه آلود ص224 محمد سعید اردوبادی. ترجمه سعید منیری انتشارات دنیا چاپ دوم– تهران
یحیی دولت آبادی مینویسد: «چنانکه نگارنده خود ازولیعهد شنیدم می گفت :
«چهل هزارتومان ماهیانۀ یک ماه شاه را درغیاب او گرفتم به اروپا برای او بفرستم یک قلم به مدرس دادم که درراه حفظ تحت و تاج شاهی ما کار بکند، ازمیان رفت و حالا برادرم آن پول را ارمن مطالبه میکند.» خاطرات یحیی جلد 4 ص328» بازهم:
«سیدعبدالله بهبهانی مطالبۀ یکصد وپنجاه هزارتومان رشوت ازظل السلطان میکند تا اورا به جای سلطان احمد شاه به سلطنت برساند ظل السلطان جواب میدهد این کاررا انجام بدهید تا مبلع را بپردازم. » خاطرات یحیی جلد دوم صص178 - 179

اما اینکه در رژِیم گذشته، مذهبی ها، درکلیۀ اموراجتماعی – سیاسی دست بالارا داشتند نباید کوچکترین تردید داشت. صحابۀ مسجد و منبرازآزادی کامل برخوردار بودند. بی انصافیِ محض است دراین مورد تهمتی به شخص محمد رضا شاه واردساختن. درآخرین دهۀ رژیم گذشته، خزیدن به سایۀ مذهبیها و پناه گرفتن برخی سازمانهای سیاسی درکنارآنها بهترین گواه براین مدعاست. کارتا بدانجا کشید که ازنظرگاه برخی آگاهان گرایشهای مذهبی محمد رضا شاه، بستر مناسب و کم هزینه ای برای سلطنت فقها فراهم آورد.

در صفحۀ 52 آمده است: « ... پس ار کودتای 28 مرداد رژیم شاه درپی نوعی تظاهر مذهبی وجلب نظر روحانیون و مراجع بود برای آنکه نشان دهد درعرصۀ دانشگاه نیزضد کمونیست است مسجد مرکزی دانشگاه ساخته شد اما با استقرار حکومت کودتا این مسجد ناتمام ماند ... پس از قیام سال 42 تکمیل ساختمان مسجد پیگیری شد.»
اینجا این پرسش پیش میآید که مگردآنشگاه جای مسجد وعبادت است؟ درکشورهای اسلامی سابقه ندارد که دردانشگاه مسجد داشته باشند. شاید اتاقی برای نمازخانه باشد اما مسجد فرق میکند با یک نمازخانه معمولی. بساط حاشیه ای مسجد در تشیع، گسترده تر ازآنست که در اینجا بحث آن را گشود. اما کوتاه بگویم که مسجد درتشیع، مرکزمراسم عزا وعلم و کتل وسینه زنی وزنجیرزنی وتجمع عوام است واهمیت بیشتری دارد تا عبادت ونماز. رسالت اصلی اهل منبرنیز، تبلیغ بندگی وتزریق روایتهای اوهامی به معتادان بوده وهدف، مهارمردم برای حفظ قدرت واساسی ترین ابزارش گسترش پایگاه های جهل وخرافات، با انبوهِ مؤمنان سیاه لشکراست. گذشته ازاین، دانشگاه پایگاه علم ودانش وعلوم انسانیست با دستاوردهای بشردرروی زمین؛ و مسجد محل عبادت وبندگی ست بااحکام آسمانی. این توضیح نیز ضروریست که با پیشامد حادثۀ شهریور 1320، تقویت مراسم مذهبی برای مقابله با اندیشه های کمونیستی، موردتوجه دولت قرارگرفت که در آینده به آن اشاره خواهم کرد.

نویسنده "جنبش دانشجوئی" اگر کمی تأمل میکرد این اباطیل را فله ای دراین سیاهه نمیآورد. اساساً در زمان کودتای 28 مرداد، چنین طرحی وجود نداشت. اسناد مناقصه وطرحهای دانشگاهی دربخش ساختمان دانشگاه باید موجود باشد. ازچندسال پیش، شرکت ساختمانهای کشوری با شرکت دیگری که اسمش رابه خاطرندارم، کارنیمه تمام دانشکدۀ علوم را که از حادثه شهریور20 دربخش شرقی محوطه دانشگاه به صورت خرابه، ناتمام مانده بود تکمیل آن را برعهده داشتند. مدیرشرکت آقای مهندس احمدعلی ابتهاج بود باچند شریک که همگی ازهموطنان ارمنی، تحصیلکرده و مهندس های مجرب و کاردان بودند. مدیر کارگاه دانشگاه، ازطرف شرکت مهندس توماسیان بود. طرح ساختن مسجد بعد از کودتا مطرح شد. سرپرستی ساختمان مسجد را هم مهنس پاپانیان برعهده داشت. که پس از اتمام ساختمان تحویل اداره ساختمان دانشگاه شد. طرح ساختن مسجد ربطی هم به وقایع سال 42 نداشت.
شادروان "رضا مینا" ازکارمندان شرکت، که به اتهام فعالیت های توده ای از وزارت پست و تلگراف اخراج شده بود، این مسئله را برسرزبانها انداخت :
"مسجدی که با دست پاپانیان ارمنی ساخته شود، شیخ الاسلام ماطاووس بوغوسیان باید پیشمازش باشد." ماطاووس در اوایل خیابان خاقانی میخانۀ دایری داشت. با پوزش ازحاشیه رفتن ضروری.
اما داستان تقویت مبانی مذهب: در شهریور سال 1320 که متفقین وارد ایران شدند و رضاشاه به افریقای جنوبی تبعید شد، رجال بوقلمون صفت، درهرلباس ومقامی که بودند، رنگ عوض کردند. فحاشی ولعن ونفرین به رضا شاه در هر محفل و مجلس وسرمنبرومراسم عزا داری مُد روزشد. رواج مذهب با تبلیغات دولتی ازطرف حکومت درسرلوحۀ سیاست روزقرارگرفت. عزاداری برای شهدای کربلا که سالها بطورمخفی دور از چشم پاسبان وگزمه های نظمیه انجام میگرفت، علنی شد. پرچمهای سیاه برسردرخانه ها به اهتزازدرآمد. کاربه جائی کشید که دهۀ نخست ماه محرم از طرف درباردرکاخ گلستان مراسم عزاداری برقرارشد. محمدرضا شاه پای منبرنشست وبرای شهدای کربلا گریست. بازارهای ایران درشهرها سیاه پوشان شد. دسته های سینه زنی و قمه زنی به راه افتاد. و شگفت اینکه تعزیه گردان ها، درآن قحط وغلا وجیره بندی، که اکثرمردم کشمش وخرمارا جایگزین قندوشکرکرده بودند، با دست ودلبازی ازچایخورهای محروم با قند و شکر پذیرائی میکردند. هجوم مردم شهر فارغ ازطبقات اجتماعی، به مراکزعزاداری درشهری مانند تبریز بیسابقه بود.
درکنارصحابۀ مسجد و منبر، رجاله های مجلس و دولت، سازمان های سیاسی با روزنامه های گوناگون، به ویژه سخنگویان حزب توده، سربرافراشتند. زبان مردم بازشده بود. مطالبات سیاسی وفرهنگی دنبال میشد.
سنت و مدرنیته رو در روی هم قرار گرفت. کارزار تازه ای شروع شده بود برای طرح مسائلِ نو. غلیان فکر و اندیشه درفضای بحرانیِ رهیده ازظلمتِ خفقان، با گشودن افق هایی ازنورآزادی را درکویر فکری نوید میداد. درفضای این بحران بود که فدائیان اسلام پدید آمدند. تدریس تعلیمات دینی درمدارس به طورجدی در برنامه آموزشی قرار گرفت. صادق هدایت درنامه ای مینویسد: «درمجلس دو نماینده آخوند دکترسیاسی وزیر فرهنگ را تکفیر کردند.» (هشتاد و دو نامه صادق هدایت به حسن شهید نورائی. ناصرپاکدامن چشم انداز چاپ پاریس 1379 )
سیاست های درست رضاشاه، درواگذاری اموردینی مردم به ملایان، بریدن دست آزمند آنها ازدخالت در امور سیاسی کشور، روحاینت را به شدت ذلیل وخفیف کرده بود . کاهش حوزه ها، با گستردگی مدارس جدید و استقبال عموم از برنامه های تعلیم و تربیت دانش آموزان درمدارس، ازمحدودیت اختیارات روحانیت و زوال قدرت آنها خبرمیداد.
درسال 1313 شمسی : «تعداد محصلان حوزه درجمع 700 نفراست.»
(چشم انداز شماره 6 چاپ پاریس به نقل از مجله همایون چاپ قم شماره 3 سال 1313 شمسی. )
درسال 1320، بیش از245، 287 دانش آموز در 2336 مدرسه ابتدائی جدید که تقریبا همه آنها زیر نظر وزارت آموزش و پرورش بود، به تحصیل اشتغال داشتند. ... حال آنکه درسال 1304 تعداد 14488 دانش آموز در47 دبستان تحصیل میکردند. ... درهمین دوره شماره طلاب دینی از5984 به 785 نفرکاهش یافت.
آموزش عالی درسال 1304 کمتراز 600 دانشجو ... درسال 1320 بیش از 3300 نفردریازده دانشکده دانشگاه تهران ثبت نام کرده بودند.»
(یرواند آبراهامیان در ایران بین دوانقلاب. ص 180 چاپ دوم انتشارات نی تهران 1377)

نویسنده ،در"تقویم وقایع مهم سیاسی ایران دردهۀ 1320" درادامۀ آشفته گوئیها، تروراحمد کسروی واعتصاب بیسابقه وخونین کارگران شرکت نفت درخوزستان : « ... این بزرگترین اعتصاب کارگران صنعتی درتاریخ خاورمیانه بود. پس از سه روز درگیری خیابانی که 19 کشته و بیش از 300 زخمی برجای گذاشت ...» (یرواند آبراهیمان. همان بالا ص373) را از وقایع مهم سال حذف میکند.
وقتی فدائیان اسلام احمد کسروی را دراتاق بازجوئی درکاخ دادگستری تهران ترورکردند ، آیت الله خوانساری که در بستر بیماری افتاده بود ازشنیدن خبر قتل کسروی، حالش خوب میشود و ازبستربلند میشود. و قوام السلطنه نخست وزیر وقت با فرستادن پیام به سفرای ایران خبرداد که: «بگویید قتل کار دولت نیست». (قتل کسروی. ناصرپاکدامن. ص 177 انتشارات فروغ آلمان.)
اگر دراین بررسی، انگیزه های گسترش و تقویت آموزشهای دینی را بیاوریم مثنوی صدمن کاغذ میشود.
اینکه نویسنده میکوشد هرتحول را به حساب صحابۀ مسجد ومنبربگذارد مسئله ای نیست که نادیده گرفته شود. جعل واقعیت وتاریخسازی با فرهنگ فقاهتی دراین اثر را باید جدی گرفت. نویسنده پیرو[مقلد] آیت الله خمینی است. با تحصیلات حوزوی "تا مقطع سطح " درسال 59 وارد سپاه پاسداران شده. چند سالی دردانشکده امام محمد باقر وابسته به وزارت اطلاعات تدریس کرده. به نقل از سایت خودش که: «هرروز صبح اتومبیلی از سپاه قم برای تدریس به پادگان المهدی درمنظریۀ قم می برد.» عقد زناشویی او وهمسرش را آقای خمینی خوانده است. آیت اله خمینی وقتی به قدرت رسید، چهره عوض کرد گفت « ولی فقیه وحکومت اصل است. برای بقای حکومت ولایت فقیه، تمام احکام اولیه، یعنی نماز و روزه و وحج را میتوان تعطیل کرد. برای حفظ نظام ولایت فقیه دروغگوئی – شرب خمر– جاسوسی واجب است.» به قول اکبرگنجی هیچ کافری جرأت گفتن این سخنان کفر آمیز را نداشت. (بنگرید به برنامه پرگار در بی بی سی فارسی مورخ26 دسامبر 2010 اکبرگنجی و محمود صدری و دیگران. )
با چنین فکر و اندیشۀ بسته و محدود نویسندۀ اثر، نبایدانتظاربیشتری داشت. او مانند مجتهد ومرشدس نه به آزادی اعتقاد دارد و نه به مبانی حقوق بشر، که مدتیست خود را به آن نهاد جهانی چسبانده. وشگفت ازانبوه ساده دلان وطنی و خارجی که با چنین ذهنیتِ کورسرشارِایمانی، چگونه میشود از آزادی و حقوق بشر وازاین مقوله ها سخن گفت؟

کسی که درجهان متحول امروزی، اندیشه وعقیده خود را دراختیار متحجری میگذارد تا به جایش تصمیم گیرنده باشد، باید به حالش تأسف خورد. درفرهنگهای پیشرفته این قبیل کسان را برای مداوا دربیمارستان روانی بستری میکنند. اما، درجامعه های جهان سوم مسئله فرق میکند. هرمریدِعقب مانده مداح کاسه لیس بادریافت لقب روشنفکرمثلا "دینی" علامه ومورخ الدوله معرفی میشود. وبا نوشتن کتابهای کیلوئی، درسیمای منادیِ جهل شهرت بهم میزند.

نویسنده، درکتابیکه قرار است سرگذشت جنبش دانشجوئی را به معاصرین و نسل های آینده منتقل کند وآیندگان را در جریان مبارزۀ دانشجویان بگذارد، نقش ویرانگری درمحوِ آمال و اهدافِ جنبش دانشجویان ایفا میکند. انگار تمام آن جوانان کوشنده و سرسختِ چندین نسل، ازخانواده های غیرمسلمان ویا کلا کمونیست و اسرائیلی بوده ونا آشنا با فرهنگ تشیع! به گونه ای بزرگنمائی میکند که گوئی همان دوسه نفر بودند که نمازمیخواندند و روزه میگرفتند، درزاد روز امام زمان جشن برپا کرده بارسنگین انقلاب را به دوش کشیدند وحکومت اسلامی را تشکیل دادند.
این روایت ها شنیدنی است :
«هیچ یک ازبیانیه ها وشعارهای دانشجوئی اشاره ای به مذهب ویا رهنمودهای "نهضت آزادی" نداشت. چپ نوین و بریده از حزب توده آرمان ها و مشی آتی خود را ازخلال جنبش دانشجوئی بیان میکرد و راه های مبارزه سیاسی سال های بعد را برمینمود.» ( آرش 104 چاپ پاریس به نقل ازنشریۀ "زمان نو" شماره دهم آبان ماه 1364 به قلم هما ناطق به نقل ازیادداشت های زنده یاد مصطفی شعاعیان.)
واما دربارۀ انجمن های اسلامی و نقش نهضت آزادی گفتنی ها زیاد است. اینجا با استفاده ازهمان مقاله خانم هما ناطق به اشاره کوتاه ایشان بسنده میکنم :
« "انجمن اسلامی دانشجویان" نیز که به سرکردگی بازرگان، سحابی، آیت الله طالقانی و افرادی ازاین دست برپاشده بود تا به گفته بازرگان " با کومونیسم" به مبارزه برآید، درربط با دانشگاه نه تنها جانب افکار دکتر امینی را گرفت، بلکه پیشقراول قیام 42 و همچنین پیام آورکمیته های اسلامی امروزشد.
اعلامیۀ "انجمن اسلامی دانشجویان" درباب برنامه های دانشگاهی، نخست بر"پیکار عقیدتی" تکیه داشت.
هدف را مبارزه بافساد: و تبعیت از"ارزش های واجب الاطاعه" می نهاد» (همان شماره 104 آرش)
همۀ خواسته های این اعلامیه دراسلامی اندیشیدن، اعتقاد به اصول اسلام واشاعۀ آن بین مردم تشکیل زندگی شرافتمندانه براساس ایمان به خدا وایجاد همبستگی بین جوانان مسلمان درهمه نقاط وکمک به نهضت جهانی اسلام در راه یک دنیای بهتر" خلاصه میشد. یعنی همان اهداف طالبانی که امروزه درتحقق آن بخشی ازجهان سوم را درآتش جهل و برادرکشی به جنون عقیدتی گرفتارکرده است
وازآنجا که نویسنده کتاب جنبش دانشجوئی، " بحکم مقلَدَش" درراه تحکیم حکومتِ ولایت فقیه دروغ را واجب میداند، ایمانش را با دروغ میآلاید. قبح دروغ درمنظرِذهنش، موهبتی ازرحمت الهی متجلی میشود. جعل و تزویرجای فضیلت، قلم را میگیرد. مظاهرجهان، میل وطبیعت انسانها، مجموعه ای ازفساد وبی بند باری تلقی میشود. سطح نازل فکری او، درجمع آوری آرای دانشجویانی که از شلوار لی و سبیل های آویزان دیگران باحیرت حرف میزنند و از شکستن در و پنجره دانسینک و پرتاب گلوله برفی به کله یکی ازاستادان وآتش زدن جیپ وتفسیرآیات قرآنی، ومثبت دیدن این همه ابتذالات ویرانگر؛ درترور افکار دگراندیشان خلاصه میشود.
شیوۀ صیانت ازفرهنگ عامیانه، سرلوحۀ تألیفات این سخنگوی متحجر است. چند نمونه درهمین راستا:
رواج قرآن خوانی و دعاخوانی و پخش پوستربا آیات عربی ازمسائل مهمی است که نویسنده ازقول برخی دانشجویان اسلامی آن دوره با آب و تاب نقل میکند. مبارزشدن یک دانشجورا که با دیدن پوستری درنمازخانه انجمن اسلامی پلی تکنیک، با این جمله: « انما الحیوة عقیدة وجهاد» را برآن نوشته بودند ... «شوکی درمن ایجاد کرد و تحولی پیدا کردم که به طرف مبارزه و سیاست رو آوردم.»64
وسفارش عاطفی مادران وپدران ساده دل، که فرزندانشان عازم دانشگاه ها میشوند یا جلسۀ قرآن خوانی و حفظ کردن قرآن، واحالۀ آیت الله طالقانی بچه ها را به تفسیر قرآن "بدیع زادگان"، یا «اینکه ما باید درجامعه به فک رقبه" بپردازیم، یا "سبح اسم ربک الاعلی" یعنی که که باید حرکت شناور به خداوند داشته باشیم ... دانشگاه تبریز خانم هایی که بعنوان دانشجوتحصیل می کردند دانشگاه را تبدیل کرده بودند به یک مرکزنمایش مد و لباس و آرایش ... » صص4- 155
تشکیل گروه ضربت برای کنترل ناموس اسلام، وکتک زدن پسران و دختران درخوابگاه وغذاخوری، ازخبرهاییست که نویسنده با شوروعلاقه تعقیب میکند:
«دیدیم که خانم وآقائی با هم مشغولند. آقا را حسابی زیرکتک گرفتیم به دخترگفتیم اگرجیغ بزنی تورا هم میزنیم. ... شفیعی دختررا صدا زد وگفت تو چرا بااین قیافه ظاهر میشوِی؟ چرا رعایت نمیکنی و با تخم مرغ زد توی سر دختره؟ ...» ص 234 . 249
وحشیگری و نادانی وقتی مایه فخرفروشی میشود، آن هم درفضای دانشگاه، باید گفت ازماست که برماست!
نویسنده، که هرگزدانشجونبوده وفرهنگ دانشگاه را نمیشناسد، هرحرف وحدیث که شنیده، بدون تأمل در صحت وسقم آن، اصیلترین حرکت دانشجوئی را در قالب مؤلفه های روائیِ حوزه، با همان سبک و سیاق ثبت و منتشرکرده است. این کتاب نه کار پژوهشی ست و نه روایتی ازجنبش دانشجوئی. لکۀ ننگی ازیک تفکرسیاهِ عقب مانده، مقلدی لبریزاز اوهام.
همو، چنان سرگرم حفظ نوامیس مردم بوده، که خانم دکترهما ناطق را هم شاعره نامیده است.
اما این را درست نوشته که شعائر مذهبی بک سلاح فرهنگی – سیاسی علیه وضع موجود بود.» ولی نتیجه گیری ادعایش «ازنظرفکری واخلاقی دربرابر آلودگی های فرهنگی اخلاقی رایج»، پرت و بی اساس است. ونمیداند یا نمیخواهد بداند که پایان آنهمه شعارهای مذهبی، به فساد دامن زد. ازقول مسئولان حکومت ولایت فقیه آمده است :
« ... حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادرعباس محتاج، 5000 خانه فساد دایر است.»
علیرصا نوریزاده، کیهان لندن. 10 تا 13 ژوئن 2008 تا به نقل از برادرعباس محتاج استاندار پیشین .
بازهم به روایت ازدیگری نوشته شده « دانشجویان درمیان مردم بدنام شده بودند». دروغ است مانند دیگر دروغ های تکراری. فضای هوشمندانۀ دانشجوئی دانشگاه تبریزهمیشه پیشرو بوده و نه مذهبی. و به همین علت در تظاهرات مذهبی شرکت نمیکردند. از سازش مذهبیها و نیات اصلی آنها آگاه بودند. به سابقۀ مبارزاتِ نسل های گذشته، دریافته بودند که مذهب وایمان به خدا یک مسئلۀ شخصی ست وربطی به مطالبات سیاسی از شاه و حکومت وجباران زمانه ندارد. حس خطر ازاستبداد مذهبی، وتمرکزقدرت سیاسی دردست روحانیت، دربین آنها قویتر بود. درخاطرۀ قومی، حادثه ویران کردن مدارس نوین به زمان رشدیه را به یاد داشتند وریختن طلبه های معمم به پشت بام مدرسه ها با بیل و کلنگ. وتخریب بامها روی سربچه های معصوم بیخبرکه روی نیمکت نشسته سرگرم درس و مشق بودند. وحشت ازارتجاع وحفظ ایمان مذهبی دردرون فرد، میراثِ گرانبهائی که ازمشروطیت به ارث برده و درخِرد جمعی اهل منطقه حرمت والائی دارد؛ که متآسفانه درمسئلۀ کنکورسراسری دانشگاه ها به دست همین بچه مسلمان های شیفته اوهام به شدت آسیب دید. که جای گشودن بحثش اینجا نیست و به وقت دیگری باید موکول کرد.

اظهارنظرهای مغرضانه و نامربوط نویسنده، دربارۀ اصلاحات ارضی زمان محمد رضا شاه که کندی آن اصلاحات را از شاه خواسته بود، باید گفت که ابلیس هم اگر آن اصلاحات را از شاه خواسته بود خدای متعال به راه راست هدایتش کند. حل مشکل زمینداری ورهائی اکثریت عظیم سکنۀ این مرزوبوم، یعنی نجات رعیت ازقید بندگی ملاکین غارتگر، یکی ازمعضلات تاریخی ماست. اما اینجا باید خاطرنشان کرد که نخستین گام دربارۀ تقسیم املاک درحکومت ملی آذربایجان برداشته شد. آن هم درست درزمانی که درکشور ژاپن – که دراثر تسلیم بی قید و شرط این کشور دربرابر آمریکا درجنگ دوم جهانی به اشغال نظامی درآمده بود – تحت ادارۀ متخصصین آمریکائی به فرماندهی ژنرال مک آرتورانجام گرفت. موفق شد وخوش درخشید. اما درایران، این اصلاحات بعد ازشکست نظامی حکومت ملی، از بین رفت. اوضاع به وضع گذشته برگشت. ملاکین دوباره زمین ها را تصاحب کردند. ازآنجائی که مالکین بزرگ از جمله ذولفقاری ها وافشارها برعلیه حکومت ملی مبارزۀ مسلحانه کرده بودند وسهم خودرا باید ازحکومت میگرفتند که گرفتند. درلشکرکشی های خونین و کوچ اجباری روستائیان به دیگراستان ها، آمال وآرزوها تباه شد.
البته، نارضائی شخص مرجع تقلید نیز درشکست برنامه اصلاحات ارضی نقش مهمی ایفا کرد. زمانی که لایحۀ دولت دکتراقبال درسال 1337، دراین مورد وهمچنین درمورد حق رأی زنان برای شرکت درانتخابات تنظیم شده بود، آقای بروجردی با اطلاع از قضیه درواقع تهدید به صدور فتوا کردند . با توجه به افتضاح انتخابات زمستانی دولت مجبور به استعفا شد. دردوران ریاست جمهوری کندی برای اجتناب ازافتادن دهقانان به دامان نیروهای چپ، مانند چین یا وییتنام اصلاحات ارضی به حکومت ایران توصیه شد. با اینکه آقای بروجردی به اجداد طاهریننش پیوسته بود و کسی با آن نفوذ جایگزینش نشده بود، اما، مراجع پس ازآقای بروجردی، هرازگاهی آن حکم فتوارا بعنوان زنگ خطر یادآوری میکردند که در پانزده خرداد 1342توسط آقای خمینی، با دارو دستۀ طیب حاج رضائی مخالفت ها عریانترشد.
اما علت اینکه چرااصلاحات ارضی درژاپن موفق شد و درایران ناکام ماند، یک داستان سیاسی است که با بافتِ مذهبی اجتماعی کشوربه این زودیها حل شدنی نیست. دستگاه اصلاحات ارضی درژاپن افسران آمریکائی بودند که میخواستند علاوه از پیشگیری کمونیسم، سیستم اجتماعی ژاپن را زیر و روکنند و قدرت و مقام امپراتوری راکاهش دهند که موفق هم شدند. حال آنکه درایران دستگاه دولتی ظرفیت فنی وپایگاه سیاسی یک اصلاحات بنیادی درست و حسابی را نداشت. شاه ایران، هرنوع اصلاحات را به نام خود و به دست خود میخواست انجام بدهد. تحکیم بنیاد پادشاهی با شیوۀ سنتی و ادامۀ این تفکر به شکست برنامه ها منجرشد و، فاجعۀ حکومت اسلامی را درزهدان خود پرورش داد!

به موازات موانع فوق، مخالفت نهادهای مذهبی به ویژه شخص مرجع تقلید را باید به معضلات یادشده اضافه کرد.
دولت تحت شرایطی پول زمین ها را پرداخت و زمین را در اختیار دهقان و کشاورز گذاشت. روزنامه ها نوشتند وخیلی ها شاهد بودند که بانک کشاورزی به دهقانها وام میداد برای اداره امورکشاورزی. مثلا جهت تهیه تراکتورو بذرو ... به تشویق آخوند ده، دستجمعی عازم زیارت مشهد شدند. آخوند هم با آنها رفت. وقتی برگشتند پولی در بساط نبود که روی زمین به مصرف برسد. خیلی ها محتاج نان شب بودند. ربا خوار پیدا شد به آنها وام داد. چند روز دیگر دهقان های کشاورز سرازکارخانه ها درآوردند. زمین بلاصاحب رها شد. خالی شدن دهات مصیبت تازۀ ملی، موهبتی برای رژیم آینده گردید.
زاغه نشین ها توسعه پیدا کردند. نیروی قدرتمند حاشیه نشین شهرها، درسال 57 بزرگترین حامی انقلاب شد. فرزندان و بازماندگان همان حاشیه نشینها باخدمت درسپاه پاسداران وبسیج ولباس شخصیها حکومت ایران راامروزه برعهده دارند.
آقای نویسندۀ مسلمان مکتبی که دستی درروزنامه نگاری دارد و دانش آموختۀ حوزۀ علمیه ، این نکته را باید متوجه بوده باشد که قبل ازدست گرفتن قلم، فضیلت قلم را به درستی باید شناخت و صادقانه به خدمت گرفت؛ با فکرباز و وجدان سالم، روی مسائل اجتماعی داوری کرد. اما ازآنجا که آبشخور فکریِ بسته شان ایمان کور است و ضدیت با هر دگراندیش، بناچاردرهمان دام میافتد که پیشینیان هزارساله جلوپایش گسترده اند. من ازاین نویسنده جزهمین اثر، وچند مقاله پراکنده، چیزی نخوانده ام. ولی با مطالعۀ این دفترتردید پیدا کردم درصداقتشان به آن 28 کتابی که نوشته اند. که امیدوارم چنین مباد واگربوده باشد باید گفت که، نه آنهمه کتاب ونه آنهمه جایزه که ازنهادهای بین المللی گرفته ونه آن کارنامۀ پُفکی، هرگز، نشانی ازصداقت وامانتداری، پاکیزگی وشفافیتِ ذهنِ یک نویسندۀ آگاه و مسئول را ارائه نمیدهد.
نویسنده، وفادارجهل عمومی ست. به باورایشان، انبوهِ عوام الناس، میباید که همیشه درفقرفرهنگی باشند ودرجا بزنند. دسته دسته سینه زنان گریان پای منبر بنشینند و گوش بسپارند به وعده های سکرآورفقیهان، غرقه درجهان نبوده ها و نشده ها! وسرخوش ازآن دنیای خیالی. با این سیاه لشگر نادان بیشمارِمزرعۀ جهالت است، که تصویربزرگترین جبّار آدمکش زمانه درماه نقش میبندد!

نویسندۀ جنبش دانشجوئی، باهمۀ وابستگی های عقیدتی به مذهب، این را حتما میداند که هیچ دونده ای با غل و زنجیر نمیتواند بدود. درشوره زاراندیشه های تحمیلی و پوسیده، رشد و پرورش بذرهای آزادی امرمحالی ست. آزادی، مستلزم استقلال رأی است. وعبودیت و بندگی ازآنِ اندیشه های نمور، که دردالان های تاریک مکتب وسنت، نورفروزان دانش و معارف جهانی را با ستایش جهل تاخت زده اند .

نویسنده، حد ومرزی در گزافه گوئی نمیشناسد. تمام همۀ رخدادها را به حساب چند دانشجوی مسلمانِ مکتبی واریز میکند، با بزرگنمائی راحت و آسوده، با وجدان خوابرفته از کنار دانشجویان مبارزمیگذرد. از تبعید وزندانی شدن آنها، هیچ نمیگوید. با انکار واقعیتِ مبارزه، حقوق دیگران را نفی میکند. کل جنبش با نماز خوانی چند دانشجوآغاز مبشود.
نمیگوید که ساواک، دریک مرحله هفتاد دانشجوی دانشگاه تبریز را دستگیر و بعد از نزدیک به سه ماه تبعید، آنها را ازتحصیل محروم کردند. نمیگوید که بازدسته ای ازدانشجویان را دستگیر ودردادگاه طبق ماده 1310 بعنوان مخالف اصلاحات شاه به زندان های طولانی مدت محکوم کردند، به چندتن از آنها حبس ابد دادند، فرج سرکوهی و بهزاد کریمی جزوشان بود که تا قیام بهمن 57 زندان کشیدند. نمیگوید که درتمام آن تبعید و بازداشت ها یک نفرهم از طرفداران و پیروان مکتب و مذهب نبود. از معدود مذهبی های دوآتشه نه کسی بازداشت شد و نه مزاحمتی برایشان پیش آمد. آقای رجائی که جزو معاودین عراقی ست [همان که نامش بعداز انقلاب درمقام دیپلمات به اتهام سرقت یک بارانی درآمریکا برسرزبانها افتاد]، استاد ادبیات دردانشگاه تبریزبود، که پیش ازانقلاب هیچگونه حرکت اعتراضی از این شخص دیده نشد پس ازانقلاب درشماراندک استادانی بود که به اصطلاح مسلمان بودند صاحب مسئولیت شدند. درواقع حرکت‌های اعتراضی استادان دانشگاه را استادانی پیش بردند که اعتقاد به آزادی ودموکراسی داشتند و آقای رجایی درمیانشان حضور نداشت .

نویسنده کتاب درص 213 مینویسد:
«سال 1354 سال فتوحات اقتصادی و سیاسی رژِیم شاه بود. مسأله منازعه با حکومت بعث عراق با پبروزی شاه خاتمه یافت واو شایستگی خود را برای ژاندارمری منطقه به امریکا وانگلیس نشان داد.»
کوراندیشی و وابستگی به فرهنگ بیگانه، نویسنده را چنان غرق کرده که وامانده ازتمیز خیرو شر، هرکار شاه را به ژاندارم بودن او نسبت میدهد. ازپیروزی برصدام بیگانه، که دشمنی آشکاراو درجنگ هشت ساله باایران و ایرانی عریان شد، به شدت خشمگین اش میکند. کاری که تنها ازدشمن برمیآید را انجام میدهد.

باایجاد حکومت اسلامی، ذات قدرت عریان شد. روحانیت، غرق درگنداب مادیات، پاکی وجدان دینی را به شدت آلوده کرد. باخون همان دانشجویان ساده دل وضو گرفت و به نمازایستاد.

کتاب را میبندم با کلی تحریف و دروغ های ننگینش. که این خبر منتشرشد:

«يكى ازاسناد افشا شده توسط سایت ويكيليكس كه امروزدوشنبه 13-12-2010منتشرشد، حاکی است كه دولت ايران براى تاثيرگذارى و اعمال نفوذ بر شيوخ قبايل و عشايرعراقى، زنان صيغه اى در اختيار آنان قرار مى دهد.
بر اساس يك سند درز كرده از سفارت امريكا در بغداد، يكى از راههاى تقويت نفوذ تهران در عراق، استفاده اززنانى اعلام شد که با عقد شرعى موقت به شيوخى سپرده مى شدند كه به هر دليل يا بهانه اى به ايران سفر مى كنند.
دراين سند ويكيليكس كه در آغاز سال جديد ميلادى تهيه شده ولى اخيراً ازسوى افشاكنندگان به بيرون راه يافته، اززبان يكى از شيوخ عراق نقل شده است كه به يك كارمند سفارت امريكا در بغداد گفته است:
" دولت ايران بخاطرتقويت نفوذش در عراق، در هر ديدار كوتاهى كه از ايران داشته ايم، زنانى را به صيغه موقت درآورده است"
اين شيخ عشيره مى افزايد: " بعد از نخستين ديدارم از ايران دريافتم كه همه شيوخى كه ازاين كشور ديدن كرده اند، ازازدواج موقت بهره مند شده اند."
او توضيح مى دهد: " هربار كه به ايران مى رويم به بستگان خود مى گوييم كه براى درمان عازم ايرانيم . ليكن راستش را بخواهيد ازفرصت هايى كه مسئولان ايرانى براى ما دربهره ما اززنان صيغه اى فراهم مى كنند، استفاده مى كنيم و اين موضوع به هدف اصلى ما تبديل شده است.»